۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۹ : ۰۵
عقیق:آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازهترین جلسه اخلاق خود به موضوع «خطورات و مراقبه» با محوریت فکر لذّتها، سبب غلبه شهوات بر انسان میشود.
فضیلت تفکّر و اندیشه
عظمت و یا حقارت همه وجود انسان، به فکر اوست. اگر تفکّر او، تفکّر الهی شد، اوج میگیرد، حالش، حال انبیاء میشو و بلکه از یک جهت برتر میشود که فرمودند: «علماء امّتی أفضل من انبیاء بنی اسرائیل» و حال او، حال تالی تلو معصوم میشود. همان چیزی که معصوم دارد، منتها معصوم، عصمت کامله دارد و او شبه این عصمت را دارد. منشأ همه اینها تفکّر است.
اگر انسان، این تفکّر را به خوبی کنترل کند و مراقب و مواظب باشد، طبعاً رشد میکند و از حال انسان به ظاهر دو پای خورنده دارای بعد حیوانی، بیرون میرود و انسان بما هو انسان - که مقام عالی خلیفة اللهی دارد - میشود. همه اینها از فکر است.
در جلسات قبل بیان کردیم که حتّی مولیالموالی فرمودند: هر کسی زیاد فکر کند و به مدّت طولانی اندیشه کند، باعث میشود که بصیر شود، «مَنْ طَالَتْ فِکْرَتُهُ حَسُنَتْ بَصِیرَتُه».
بیان کردیم: حضرت فرمودند: «التَّفَکُّرُ فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ عِبَادَةُ الْمُخْلَصِین»، یعنی اگر انسان بخواهد از مقام اخلاص و مخلِصین به مقام مخلَصین برسد، راهش، تفکّر است، تفکّر در آسمانها، در زمین، در وجود خودش، کیستی؟ چیستی؟ چرایی؟ این که قادر متعال، چطور خلق کرد؟ چطور به این بشر عنایت کرده که او با چیزی در سرش به نام مغز چه کارها میکند، میتواند آسمانها و زمین را تسخیر کند. این انسان کیست؟
این انسان کیست که به قدری مغز او جا دارد که میتواند علوم مختلف را به دست بیاورد؟ علم را مانند یک شجره تمثیل زدند و بیان کردند: تازه هر چه علم تا به حال آمده و اینقدر پیشرفت کرده، تا ظهور وجود ذی وجود مولایمان، آقایمان، سیّد و صاحب و سالارمان، حضرت حجّت بن الحسن المهدی(عج)، فقط یک شاخه از 72 شاخه است.
نکته مهمّی هم هست که این را در شذرات المعارف برای آقایان بیان کردم، میفرمایند: تازه این شاخه، کوچکترین شاخه آن درخت هم هست. این همه علمی که آمده، کوچکترین شاخه است. یک وقت میبینید شاخهی کوچکی است، امّا پربار است، امّا در این مورد میفرمایند: کمبارترین شاخه هم هست. لذا هم کوچکترین و هم کمبارترین شاخه هست.
این که بیان میکنند: وقتی آقا جان، حضرت حجّت(روحی له الفداء) میآیند، دست میکشند و عقول کامل میشود، اینطور نیست که حضرت تک تک دست بکشند، معلوم میشود که باروری حقیقی این عقول، در آن زمان است.
لذا علوم عجیبی که امثال شیخ العجائب، حضرت شیخ بهاء به آن مسلّط بودند، علم کیمیا، علم لیمیا، علوم مختلفی که در ید قدرت شیخ بهاء و برخی از بزرگان بود، همه، یک شاخه کوچک و کم بار از آن شجره طوبای علم است.
حالا این تفکّر چیست که مولیالموالی به طور عجیبی تبیین میفرمایند که بدانید خود این تفکّر، بالاتر از علم است. فرمودند: «لَا عِلْمَ کَالتَّفَکُّر»؛ هیچ دانش و علمی، مانند تفکّر نیست.
این تفکّر چیست که حالا اقسامی از آن را در جلسات قبل بیان کردیم که انسان چه کند که جدّی تفکّرش، تفکّر الهی شود. این تفکّر چیست که حضرت در غررالحکم میفرمایند: «فَضْلُ فِکْرٍ وَ تَفَهُّمٍ أَنْجَعُ مِنْ فَضْلِ تَکْرَارٍ وَ دِرَاسَة»، این که انسان زیاد تفکّر کند، فضل این تفّر، اندیشیدن و فهمیدن، سودمندتر هست از این که انسان زیاد درس بخواند و آن را تکرار کند.
با این که میدانید در تعابیر داریم که «العلم حرف و التکرار الف» علم یک حرف است و باید مدام تکرار شود. منظور این است که نباید فردی را به تعبیر عوام الناسی خنگ تصوّر کنیم. امکان دارد استعدادها تفاوت داشته باشد، یکی با دوبار خواندن میفهمد، یکی با سه بار خواندن، یکی با ده بار و ...، لذا «العلم حرف و التکرار الف» یعنی یأس نداشته باشید. امّا با این حال حضرت میفرمایند: فهم مطلب و اندیشیدن در مورد آن، برتر از درس خواندن و مدام تکرار کردن آن است.
حالا بعد از بیان این روایات شریفه، توضیح میدهم که اگر انسان توانست این خطورات و تفکّر خود را کنترل و الهی کند، آن موقع اعمالش هم الهی میشود. ولی اگر نشناخت و کنترل نکرد، اعمال و رفتارش الهی نمیشود.
چه کنیم به قلّه انسانیّت برسیم؟
اگر بخواهیم به آن قلّه انسانیّت، الانسان بما هو الانسان، برسیم، راهش تخلّق به اخلاق الهی است و اگر بخواهیم بدانیم راه متخلّق شدن به اخلاق الهی چیست، باید ببینیم حضرات معصومین و اولیاء خدا، آن کسانی که طیّ طریق کردند، راه را به ما چگونه نشان میدهند. چون گاهی دل انسان میخواهد، امّا بلد نیست و به بیراهه میرود. لذا بارها بیان کردیم این سبک مباحثی که داریم که به عنوان اخلاق علمی عملی تبیین میشود که انسان بداند اوّل از کجا شروع کند، چه کار کند، راه چیست، چون ای بسا بعضی مواقع انسان کاری میکند و بعد مجدّد خراب میشود. علّت خراب شدن چیست؟ چرا یک مدّتی حالم حال خوبی است و بعد نعوذبالله بد میشوم و روح و فکرم نعوذبالله تمایل به گناه دارد؟ چرا یک روز اشک و آه و ناله و فغان و حال خوشی دارم، امّا یک روز اصلاً خسته و بیحال هستم و وضع خوبی ندارم، دیگر دلم با دعا و شبخیزی و خوبیهای عالم نیست؟ علّت این خلجان روحی چیست؟
یکی از آن علّتها که اولیاء خدا به خوبی روی آن دست گذاشتند و بیان کردند، این است: انسان ندانست از کجا شروع کند. این خیلی مهم است. چون ندانست، غفلت کرد و گرفتار شد.
اگر ما تفکّر و خطوراتمان را کنترل کردیم و آن را به سمت ملکی و ربّانی پیش بردیم، عمل درست میشود. چون لا عمل الا بالتفکّر، هیچ عملی نیست إلّا به فکر. وقتی عمل به تفکّر است، معلوم است که انسان باید راجع به فکر بداند که این فکر چیست که بیان میکنند: عملی نیست إلّا به تفکّر.
لذا این روایات شریفهای که بیان میکنم، راجع به اهمیّت این موضوع است که چرا فکر اینقدر مهم است که هیچ عملی نیست الّا به تفکّر. واقعیّتش هم همین است: وقتی انسان راجع به یک موضوعی فکر کرد، یا ناخودآگاه و یا خودآگاه، به عمل هم کشیده میشود. بیان کردیم که راجع به مطالب نفسانی، اصلاً آن تفکّر بر انسان غلبه پیدا میکند و اختیار دست من و شما نیست. امّا راجع به مطالب خیر، غلبه نیست، امیرالمؤمنین فرمودند: «الْفِکْرُ فِی الْخَیْرِ یَدْعُو إِلَى الْعَمَلِ بِهِ»؛ اندیشه کردن در خوبیها، انسان را به عمل دعوت میکند. امّا وقتی در لذّات زودگذر و گناه تفکّر کردی، باز امیرالمؤمنین فرمودند: «مَنْ کَثُرَ فِکْرُهُ فِی اللَّذَّاتِ غَلَبَتْ عَلَیْه»؛ اینجا دیگر دعوت نیست و بر او غلبه پیدا میکند. پس باید اهمیّت فکر را بدانیم که چقدر مهم است.
لذا حتّی در باب مطالب علمی، نباید زود بگذریم، به خصوص در مباحث اخلاق. بیان کردم درس نیست، مباحث است؛ چون دروس دانشگاه و حوزه، بعد از گذراندان چند واحد و ترم، تمام میشود. اخلاق، زندگی ماست، روز، شب و لحظه به لحظه ما باید با اخلاق باشد، با همسرمان، فرزندمان، پدر و مادرمان، همکلاسیمان و ... . این خصوصیّت اخلاق است و با این که تصوّر به درس کنیم، فرق میکند. برای همین است که به این تأمّلات و دقّت کردن نیاز دارد.
راه یقینی شدن علم و فهم آنچه قابل فهم نیست
باز امیرالمؤمنین فرمودند: «مَنْ أَکْثَرَ الْفِکْرَ فِیمَا تَعْلَمُ أَتْقَنَ عِلْمَهُ وَ تَفَهَّمَ مَا لَمْ یَکُنْ یَفْهَمُ»؛ هر کس در آنچه که آموخته است، بسیار فکر کند، علمش یقینی و استوار میشود و قوام پیدا میکند. این اندیشه و تفکّر راه را هم باز میکند، چگونه؟ تازه آنچه را هم که نمیفهمیده، از اینجا به بعد میفهمد و این خصوصیّت تفکّر و اندیشه است.
حتّی در مباحث علمی خودمان که در اصل سواد است و در اصطلاح عام، علم گفته میشود؛ حتّی فقه، ادبیات، منطق، اصول و ... هم سواد است، العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء، علم بما هو علم، نور است و در آن، هیچ تاریکی نیست. مگر میشد که یک جا هم تاریک باشد و هم روشن. ذات نمک، شور است. ذات شکر، شیرین است. ذات علم بما هو علم، نور و روشنایی است. این که بشر نتوانسته هنوز با این علم، واقعاً آن دنیای حسنه و ممدوح را بسازد، معلوم میشود علمش، نور نیست. البته برخی به سخره میگیرند که مهم نیست و این، فرمایشات حضرات معصومین است. یک عدّه به علّت دفاع از ولایت، میسوزند، حالا میگردند جملهای از ما بگیرند و مطرح کنند. امّا این از حماقتشان است، چون این مطالب عین روایات شریفه است. اگر علم واقعاً علم بود، نباید در آن، ضرر باشد. چون العلم نور. لذا معلوم میشود اینها سواد است.
حضرت میفرمایند: اگر انسان جدّی تفکّر کند، تفکّرش حتّی در همین مسائل ظاهری علمی هم سبب استواری علمش میگردد و بعد هم آنچه را که نمیفهمید، میفهمد و این خصوصیّت تفکّر است.
فایده تفکّر/ چگونه به حکمت دست یابیم؟
باز این روایت را بیان کنم تا با این مقدّمه به اصل بحثمان وارد شویم. ببینید چقدر این تفکّر مهم است که باز مولیالموالی بیان میفرمایند: «الْفِکْرُ یُفِیدُ الْحِکْمَة»، ثمره، میوه و فایده فکر و اندیشه چیست؟ این است که حکمت به بار میآورد.
معلوم میشود حکیمان عالم - که فرمودند: هلک من لیس له حکیم یرشده، اصلاً هلاک شده (فعل ماضی) آن کسی که حکیم ندارد که او را ارشاد کند - خصوصیّت خاصّی دارند که مرشد دیگران میشوند. حکیم کلّ که معصوم است. بعد از آنها هم تالی تلوان معصوم و اولیاء خدا و متخلّقین به اخلاق الهی، یعنی آنهایی که قول و فعلشان یکی است، میباشند. یکی از خصوصیّت این حکما، تفکّر کردن است. «الْفِکْرُ یُفِیدُ الْحِکْمَة»، فایده تفکّر این است که حکمت میدهد. اگر انسان از این تفکّر، غفلت کند، آنوقت است که گرفتار میشود.
اتّفاقاً از این که مدام راجع به فکر، این مطالب را بیان میکنند، مشخّص میشود که وقتی از افکار شیطانی حرفی به میان میآید، اصطلاحی گفته میشود و إلّا حقیقت فکر، الهی است. چون فکر کردن متعلّق به انسان بما هو انسان است، خود تفکّر فی ذاته پاک است و قداست دارد.
لذا بیان کردیم که اگر در روایات شریفه هم به ظاهر اسم فکر را برای گناه میآورند و فکر در گناه میگویند، اصطلاحی است، امّا اصل تفکّر، الهی است؛ کما این که اصل و فطرت انسان نیز الهی است. پروردگار عالم نفرمود: مؤمن، مسلم و ...، بلکه فرمود: «فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله» فطرت همه انسانها الهی است. شاید انسان به آلودگیها گرفتار شود و این فطرت الهی خود را خراب کند، امّا ذات و فطرت انسان، پاک است.
چطور فطرت پاک و الهی انسان، آلوده میشود؟
لذا حتّی برخی براساس آیه «فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله» و آیات دیگر، بیان میکنند: انسان فی ذاته طاهر است و نجس نیست. برای همین بیان میکنند: اهل کتاب هم فی ذاته پاک هستند. بعضی از علمای تشیّع اینطور استدلال کردند و کتاب نوشتند.
منتها چرا آلودگی به وجود میآید و این فطرت پاک از آن حقیقتش دور میشود؟ دلیلش، ابتلاء به گناه است. لذا معلوم میشود در اینجا، دلیل، فکر نکردن است؛ یعنی وقتی تفکّر نمیکند، وجودش دست شیطان و نفس امّاره، این اعداء عدوّ میافتد. چون پروردگار عالم بالصّراحه فرمود که شما ملهوف به دو چیز هستید که یک چیز آن زیاد است و شما باید بر آن، غلبه کنید و آن را کالعدم کنید (چون عدم نمیشود) و یک چیز کم است و خودتان باید آن را زیاد کنید. چه فرمود؟ فرمود: «فألهمها فجورها و تقواها». تقوا، مفرد است، فجور، جمع است.
ما ملهوف به فجور و تقواییم. لذا میفرماید: هنر تو ای انسان! این است که بتوانی بر فجور غلبه پیدا کنی و وقتی بر این تقوا رسیدی، تازه آغاز کار عندالاولیاء است. پلههای تقوا را باید بالا روی، تا به أتقی برسی که إنّ اکرمکم عندالله أتقاکم. پروردگار عالم اینها را دارد به رمز میگوید و معصومین در روایات شریفه، اولیاء خدا، بزرگان، صاحبنظران و آنها که طیّ طریق کردند، اینها را توضیح دادند.
لذا معلوم میشود اصل تفکّر یعنی خوبی، برای همین است که میفرمایند: اگر کسی تفکّر کند، از علم برتر است. اگر کسی تفکّر کند، علمی هم که نمیداند یاد میگیرد و وَ تَفَهَّمَ مَا لَمْ یَکُنْ یَفْهَمُ میشود. حتّی میفرمایند: اگر کسی علم میخواهد، باید بداند لا علم کالتفکّر، بعد بیان میفرمایند: خود این تفکّر، حکمت میدهد، «الْفِکْرُ یُفِیدُ الْحِکْمَة». لذا معلوم میشود اصل تفکّر این است.
لذا درست است که صورت ظاهر گاهی برای گناه هم فکر به کار میرود، امّا به نظر میآید که در آنجا باید بیفکری بگوییم. اتّفاقاً انسان بیفکری کرده، خودش را یله و رها کرده و تحقیق و تأمّل نکرد که عاقبت این کار من چه میشود.
چرا عاقبت به دست متّقین و اهل یقین است؟
چرا در روایات و همچنین آیات شریفه و مطالب دیگر تبیین به این مضمون هست که «و العاقبة لاهل التقوی و الیقین»؟ چون آنها با اندیشه و تفکّر، جلو میروند. به تعبیر دیگر، عملی از اهل تقوا و یقین، سر نمیزند، مگر با تفکّر. در روایتی هم که بیان شد، فرمودند که انسان با تفکّر، به مقام أتقن میرسد، «مَنْ أَکْثَرَ الْفِکْرَ فِیمَا تَعْلَمُ أَتْقَنَ عِلْمَهُ». لذا اهل یقین با مقام تفکّر حرکت کردند. اهل تقوا احساسی جلو نرفتند، بلکه وقتی تفکّر کردند و فهمیدند، حالا دیگر تا آخرش جلو میروند و «فاستقم کما امرت» را به جان میخرند و تا آخر میروند، دیگر هر چه بادا باد، بلغ ما بلغ.
امّا کسی که تفکّر نکند و احساسی باشد، یک موقعی - به اصطلاح سیاسیون - میبُرَد و وسط کار عقب مینشیند.
این چیست که آیتالله العظمی مرعشی نجفی میفرمایند: من از طفولیت و قبل از بلوغ تا حالا، نماز شبم قضا نشده است؟ (یعنی ایشان نماز شب را بر خودشان واجب میدانستند که برای ادا نکردن آن، واژهی قضا را به کار میبردند). دلیل و برهانش این است که وقتی انسان تفکّر میکند، دیگر با عشق جلو میرود و خستگی برایش ندارد.
امّا اگر کسی با احساسات جلو رفت، دو، سه شب نماز شب میخواند؛ امّا بعد دیگر کنار میگذارد. خصوصیّت تفکّر است که سبب میشود عاقبت به دست اهل یقین و تقوا باشد. چون اینها تا آخرش جلو میروند.
آنچه مایه رشد انسان است
به این روایت دقّت کنید که اتّفاقاً تمام این نکاتی که بیان کردم، در روایتی کوچک ولی پر از معنا نهفته شده است. میدانید که روایات معصومین اغلب کوتاه است، امّا پر از معنا و محتوا میباشد. مولی الموالی میفرماید: الْفِکْرُ رُشْد، اتّفاقاً همین اندیشه و تفکّر است که مایهی رشد میشود. بعد هم میفرمایند: الْغَفْلَةُ فَقْد.
همانطور که بیان کردیم، معلوم میشود برای گناه، بحث تفکّر مطرح نیست. کسی در گناه افتاده، غفلت کرده و این غفلت، سبب غلبه گناه بر او شده است. ببینید حضرت چقدر زیبا میفرمایند: الْفِکْرُ رُشْد و الْغَفْلَةُ فَقْد. فکر برای انسان رشد میآورد و او را جلو میبرد. دیگر احساسی عمل نمیکند و عبد صالح خدا میشود و به عبادت عشق میورزد. از روی ذوق و شوق، عبادت میکند.
نگرانی آیتالله قاضی برای بهشت!
ملّا محسن فیض کاشانی، میفرماید: «إن العرفا بکاءهم بکاء الشوق» گریه اینها، گریه اشتیاق است. چون از حال ذنب خارج هستند و اینقدر شوق دارند که دائم در حال گریه هستند. اتّفاقاً اینها دوست دارند در دنیا بمانند، نه این که بخورند و بخوابند و ...، چون فهمیدند الدنیا مزرعة الآخرة، دوست دارند بیشتر بمانند و با اشتیاق عبادت کنند.
جمله معروفی از آیتالله قاضی هست که من دقیقاً نمیدانم برای ایشان بوده یا خیر و من این را از بزرگانی که شاگردان ایشان بودند و توفیق شرفیابی به محضرشان را داشتم، امثال آیتالله شالی، آیتالله بهجت، آیتالله کشمیری و ... چک نکردم که واقعاً برای ایشان بوده یا خیر. امّا حرف زیبایی است. ایشان گفته بودند: یکی از نگرانیهای من این است که در بهشت، دیگر عبادت به این حال صلاه که انسان نماز بخواند، نیست و من اشتیاق به صلاه دارم.
اشتیاق به صلاه، فقط از باب نماز ظاهری خواندن نیست، بلکه چون میداند این نماز، عامل اتّصال است الصلاة معراج المؤمن، به آن اشتیاق دارد. یک کسی فقط اشتیاق به خواندن نماز دارد، امّا یک کسی نماز را محلّ پرتاب و آسانسور با سرعت زیاد میداند. مانند آسانسورهایی که در برخی از آسمانخراشها وجود دارند و در عرض چند ثانیه شما را از طبقات زیادی بالا میبرند. لذا صلاه، حال عروج مؤمن است. نه این که فقط به خواندن آن عشق داشته باشند. لذا در آن هم برهانی نهفته شده است و حرف عجیبی است.
پس این دیگر عنوان عادت نیست. از عادت، جلو میرود. عنوان اشتیاق است، کأنّ نیاز دارد. اولیاء الهی و بزرگان در این مورد تعبیر زیبایی دارند. از جمله آیتالله العظمی شاهآبادی میفرمایند: حال اولیاء در صلاه، حالی است مثل اشتیاق طفل به سینهی مادر است.
لذا در صلاه، مولیالموالی، سیّدالسّاجدین و دیگر حضرات معصومین را دیدند، موقع نماز، اصلاً آن شخصی که قبلاً بودند، نیستند. یعنی دیدند امام سجّاد، دیگر آن امام سجّاد قبل نیست، حال دیگری پیدا کرده و عوض شده است. آن هم امام معصوم و حجّت خدا بر روی زمین. امیرالمؤمنین هکذا، و مطالبی که در این باره شنیدید که تیر از پایشان کشیدند و یا یک این که در حال نماز مدهوش شدند و به بیبیدوعالم خبر دادند که از دنیا رفته، فرمودند: در چه حالی بودند؟ عرضه داشتند: در حال نماز. فرمودند: پس از دنیا نرفتند، حال نماز ایشان، اینگونه است.
لذا این حالات، اشتیاق و عروج است، این، میفهمد، این دیگر عادت نیست. هر رکعت از نماز آنها با رکعت قبل فرق میکند.
نماز امام زمان، چگونه باید خوانده شود؟
یک موقعی ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب میفرمودند: نماز امام زمان، آن موقعی نماز است که وقتی شما صد مرتبه «إیّاک نعبد و إیّاک نستعین» میگویید، هر بار با قبلی فرق کند. این است که اشتیاق میآورد و میایستد و اصلاً احساس کمر درد نمیکند. آرام آرام، با متانت، با اشک و آه میگوید. این، همان حال اشتیاق است.
این حال چه زمانی برای انسان به وجود میآید؟ آن موقعی که نسبت به عبادت و بندگی خدا تفکّر کرده باشیم و بدانیم نهایت قضیّه همه این مباحث اخلاق، برای این است که ما را عبد کنند و اینها عامل برای بندگی خدا و عبدالله شدن ما شود.
متخلّقین، کمک به دیگران را وظیفه خود میدانند
این که متخلّقین به اخلاق الهی، تک تک این مطالب را رعایت میکنند، برای این است که بنده خدا شوند. اصلاً دنبال ثواب و دوری از عقاب نیستند. همانطور که مولیالموالی میفرمایند: گیرم که بهشت و جهنّمی نبود، وقتی کسی او را به تفکّر شناخت، میداند که او، مستحقّ عبادت است. وقتی نه به طمع بهشت و نه ترس از جهنّم، او را عبادت کنی، یعنی تفکّر کردی و حضرت حقّ را شناختی و فهمیدی که باید عبد او باشی.
ثواب را از باب تشویق بیان میکنند، امّا اصلاً قاعده این است که وقتی من انسان هستم، از دیگران به سلام پیشی بگیرم. دیگر بزرگتر و کوچکتر هم ندارد. همانطور که پیامبر گرامی اسلام اینگونه بودند. این، انسانیّت انسان است. اگر انسان بما هو انسان بناست عبدالله باشد، این، خصوصیّت اوست. چه به من أحسنت بگویند و چه نگویند؛ وظیفه انسانی من است که دست دیگران را بگیرم. برای همین در روایات شریفه آمده که وقتی دست راست داد، دست چپ نفهمد. یعنی اصلاً به روی خودت هم دیگر نیاوری و إلّا معلوم است که وقتی دست راستم در جیبم میرود، دست چپم میفهمد. پس تو باید انفاق را به عنوان یک وظیفه بدانی، «الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ». این است که در این کتاب هم هیچ شکی ندارند، «ذٰلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ».
عبد بما هو عبد، اینها را به عنوان وظیفه میداند. وظیفه میداند به همحجرهای خودش کمک کند، نه این که فقط ثواب ببرم. ولو که او قدر نداند. وظیفه میداند که به همخوابگاهی خودش کمک کند، ولو او فکر کند خودش زرنگ است و ... . اتّفاقاً اگر بفهمی، میدانی که زرنگ تو هستی، المؤمن کیّس، مؤمن زیرک است که میداند راه بندگی پروردگار عالم همین است. او چه زرنگیای کرده؟! اتّفاقاً او غفلت کرده است. برای همین است که امیرالمؤمنین میفرمایند: الْفِکْرُ رُشْد و الْغَفْلَةُ فَقْد. این فکر است که به انسان رشد میدهد و دیگر نمیآید دو دو تا چهار تای دنیوی کند که اگر او این کار را کرد، من هم در عوضش چنین کاری برای او انجام دهم یا او تا حالا چقدر خدمت کرده، من هم همینقدر خدمت کنم. آن کسی که در رشد است، کاری به دیگران ندارد و دنبال رشد و تعالی خودش هست که این تعالی، انسان را به عبدالله شدن برساند. دیگر کاری به این ندارد که دیگران چه میگویند و چگونه فکر میکنند و ... .
چنین کسی اصلاً به دنبال ثواب هم نیست. چون این ثوابها، عامل حرکت است و برای فرد مبتدی میباشد. عرفای عظیمالشّأن میگویند: تمام این ثوابهایی که در روایات شریفه تبیین شده که مثلاً برای سلام کننده، اینقدر ثواب است و ...، مطالب محرّک است که انسان را حرکت دهد. امّا وقتی دیگر فهمید و جلو رفت و رشد کرد، اصلاً دیگر دنبال این مسائل نیست. اینها را به عنوان وظیفه و تکلیف الهی خودش میداند، ولو به این که به صورت ظاهر تکلیف نشده و نماز و روزه و خمس و ... نیست.
لذا اولیاء خدا خدمت به خلق خدا را تکلیف میدانند. در آن حدّی که میتوانند کمک میکنند و همینطور جلو میروند.
امّا وقتی انسان غفلت کند، معلوم است که شیطان میآید و اینجاست که موجب از دست دادن و گمراهی میشود و الْغَفْلَةُ فَقْد. پس این که تفکّر، اینقدر مهم است برای این موضوع است که راه را برای عمل صالح باز میکند و اتّفاقاً تفکّر است که عمل صالح میآورد و اگر تفکّر نکردیم، غفلت میآید. پس مقابل تفکّر، غفلت است.
لذا دیگر تفکّر در گناه مطرح نیست، اگر موقعی هم در روایات اینگونه بیان میشود، برای این است که ما متوجّه شویم. مجبوراً کلام را در سطحی بیاورند که ما متوجّه شویم و إلّا اصل همین است که فرمودند: فکر رشد میآورد، امّا غفلت سبب از دست دادن میشود. پس انسان باید خیلی مواظبت کند.
چگونه بفهمیم منزلتمان نزد خدا چقدر است؟
لذا منزلت عندالله در این تفکّر به وجود میآید، برای همین مدام فکر میکند که من چگونه هستم، باید چه کار کنم و ... . مثلاً وجود مقدّس مولیالموالی در روایت شریفه و زیبایی میفرمایند: «مَنْ أَرَادَ مِنْکُمْ أَنْ یَعْلَمَ کَیْفَ مَنْزِلَتُهُ عِنْدَ اللَّهِ فَلْیَنْظُرْ کَیْفَ مَنْزِلَةُ اللَّهِ مِنْهُ عِنْدَ الذُّنُوبِ کَذَلِکَ تَکُونُ مَنْزِلَتُهُ عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى».
این روایت میخواهد به ما بگوید، یک تفکّر این است که اینطور فکر کنیم: من الآن در نزد خدا چقدر منزلت دارم؟ چه تعداد پله را توانستم طی کنم و به آنجا برسم که دیگر بخواهم عبدالله و بنده خدا شوم؟
لذا حضرت میفرمایند: هر کسی میخواهد بداند الآن نزد خدا چه مقام و منزلتی دارد، تا کجا رفته، رشد کرده و توانسته جلو برود که وجود، فعل، قول، تفکّر و ... او الهی شود؛ باید نگاه کند که هنگام رو به رو شدن با گناهان، چه ارزشى براى خدا قائل است؛ به همان اندازه نزد خداوند تبارک و تعالى، منزلت دارد.
ببینید وقتی به گناه نزدیک میشود، حالش چگونه است؟ بدش میآید؟ جقدر بدش میآید؟ یک موقعی یکی بدش میآید، طوری که حتّی از اسم گناه هم متنفّر است.
مانند آیتالله العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی که از اسم گناه هم تنشان میلرزید. در بحث خارج فقهشان که در مورد مباحث زنا بود، یک مرتبه میگفتند، بعد از آن روایاتی که میخواندند، میگفتند: آن عمل خبیثه. بعد از درس به آقا اعتراض میکنند که هم قرآن «الزانیة و الزانی» به کار برده و هم در روایات شریفه آمد، شما چرا اینگونه میگویید؟ یکباره دیدند اشک از چشمان این پیرمرد جاری شد و فرمود: والله قسم! بازی نمیکنم، من از اسم آن هم متنفّرم و بدنم میلرزد.
در اینجا روایت شریفه میفرماید: تفکّر کن و ببین چگونه میخواهی خودت را در نزد پروردگار عالم ببینی، برا یاین که این را بفهمی، ببین موقعی که با گناه رو به رو میشوی، منزلت خدا در نزد تو چگونه است. یک موقع نعوذبالله خیلی هم بدت نمیآید. امّا یک موقع بدت میآید، طوری که حتّی از اسم آن هم متنفّر میشوی و بدنت میلرزد، چه برسد که بخواهی به آن تفکّر کنی و یا چه برسد که نعوذبالله بخواهی آن عمل را انجام دهی.
پس یک نوع تفکّر این است که ببین موقعی که با گناه رو به رو میشوی، حالت چگونه است. هر چقدر برای خدا در آن حال، ارزش قائل بودی، منزلت تو نیز در نزد خدا همانقدر است.
بعضیها در برخورد با گناه، واقعاً به خشم میآیند. شاید یک عدّه هم به آنها خرده بگیرند و بگویند: مگر نگفتند امر به معروف و نهی از منکر، راه دارد و باید با زبان لیّن باشد و ...؟ باید گفت: درست است، امّا برخی اصلاً نمیتوانند گناه را ببینند و میگویند: ای کاش نبودم و ربا را نمیدیدم و این مطالب ربوی در بانکها را نمیشنیدم. ای کاش نبودم و این خلافها را از مسئولین نمیدیدم. ای کاش نبودم که این فقری را که به وجود آوردند، نمیدیدم. ای کاش نبودم و نمیدیدم که خلاف آیه قرآن، یهود و نصارا را به دوستی گرفتند و سرانجام دوستیشان هم اینگونه شد.
اینها بازی نمیکنند، اینها بالجد ناراحت هستند. اینها برای حزب و گروه نیستند. آن دولت هم بود، اگر میدیدند مطلبی پیش آمده، صدایشان درمیآمد. چون حالشان، نسبت به این گناهها دگرگون میشود. اینها رفاه مردم را میخواهند و بازی نمیکنند.
اینها میگویند: با این جایی که مذهبی است، دیگر کاری نداشته باشید، بگذارید مردم بروند و آرامش بگیرند. امّا آرام آرام قسمتهای سیاحتی را در آنجا زیاد میکنند، تا وقتی مردم به آنجا رفتند، همانطور که دشمن میخواهد، نستجیربالله بعد زیارتی کمرنگ شود. بعد سیاحتی در شمال، شیراز، اصفهان و ... هست که هر کس بخواهد میتواند برود، آنجا جای زیارت است، لذا چنین کسانی دلشان میسوزد که لب به سخن میگشایند. آنوقت انگ سیاسی و ... به آنها میزنند. نمیفهمند و نسبت به این مطالب ادراک ندارند.
لذا انسان اگر میخواهد منزلتش را در نزد خدا ببیند، کمی تفکّر کند که نسبت به گناه، چه حالی دارد و ارزش خدا در آن حال برایش چقدر است، همانقدر هم خودش در مقابل خدا منزلت دارد. اگر دیدی خیلی نیست، بدان خیلی بالا نرفتی.
نسخه عملی اخلاقی
1. حال اولیاء خدا را تمرین کنیم تا مانند آنها شویم
بعد به ما راهی یاد میدهند، میگویند: سعی کنید این حالت را در خودتان به وجود بیاورید و نگویید ما نداریم. مثل کسی که حالی ندارد، امّا خودش را به آن حال میزند. مانند این که میگویند: وقتی برای اهلبیت گریهتان نمیگیرد، حال تباکی داشته باشید.
اتّفاقاً امیرالمؤمنین راجع به این موضوع مثال زدند و فرمودند: یک کسی حلیم و بردبار نیست، خودش را به بردباری بزند. عرفای عظیمالشّأن از این روایت درس گرفتند و گفتند: این یک قاعده است که در همه مطالب، وقتی دیدیم نمیتوانیم آنگونه که باید باشیم، خودمان را به آن حال بزنیم تا آرام آرام آنگونه شویم.
حضرت فرمودند: «إِنْ لَمْ تَکُنْ حَلِیماً فَتَحَلَّمْ»؛ اگر بردبار نیستی، خودت را به بردباری بزن و وانمود کن که بردبارى. «فاء» بر سر «تحلّم» آمد. «فاء» به معنی پس و تحقیق است. لذا اینطور میشود: پس به تحقیق خود را به حلم و بردباری بزن. بعد میفرمایند: فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلَّا أَوْشَکَ أَنْ یَکُونَ مِنْهُم، پس به تحقیق، محقّق است که کمتر کسى است که خود را شبیه گروهى کند و به زودى یکى از آنان نشود.
حالات اولیاء آیتالله العظمی بهجت و اعاظم دیگر، برای ما تمرین است که ما هم خود را آنگونه کنیم. درست است که حالا حالاها مانده تا مانند آنها شویم، ولی میگویند: شما هم حالتان را مانند حال آنها کنید و شبیه آنها شوید.
اگر انسان خود را به قوم یهود شبیه کند، مانند آنها میشود. اگر هم خود را به اولیاء خدا شبیه کند، مانند آنها میشود. اصلاً تشبّه، چنین حالی دارد.
2. چگونه شیاطین انس و جن را از خود دور کنیم؟
مطلب دیگر، نسخهای است که پیغمبر اکرم به ما دادند. چه کنیم ما نیز مانند اولیاء خدا شویم؟ اوّلین مرحله این است که شیطان به ما غلبه نکند. چه شیطان جنّ و چه انس. من بارها بیان کردم که بیشتر شیاطین انس با ما کار دارند.
پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(ص) یک نسخه عملی به ما دادند و فرمودند: «إنَّ الشَّیطانَ اِثنانِ»، به درستی که دو نوع شیطان داریم، «شیطانُ الجِنِّ»، یکی از آنها جنّی هستند. «وَ یَبعُدُ بِلاحَولَ وَلاقُوَّةَ إلاّ بِاللهِ العَلِیِّ العَظیم»، هر موقعی که افکارتان شیطانی شد و شیطان میخواست شما را فریب دهد، «لاحَولَ وَلاقُوَّةَ إلاّ بِاللهِ العَلِیِّ العَظیم» را خیلی تکرار کنید تا او رانده شود.
لذا اولیاء خدا حتّی دستورالعمل دادند و فرمودند: تا صد مرتبه در روز هم «لاحَولَ وَلاقُوَّةَ إلاّ بِاللهِ العَلِیِّ العَظیم» بگویید که در امان باشید.
« و شیطانُ الاِنسِ»، امّا گروه دیگر شیطان انس هستند که میآیند انسان را وسوسه میکنند. خدای ناکرده رفیق بد اینگونه است که مدام در گوش انسان میگوید: بیا به فلان فیلم برویم، بیا ...، بالاخره انسان را گرفتار میکند. «وَ یَبعُدُ بِالصّلاةِ عَلَیالنَّبِیِّ و آلِهِ علیهم السلام»، و شیاطین انسی با صلوات بر محمّد و آل محمّد دور میشوند. خود صلوات نشانهی نزدیک شدن به حضرات است.
راه مصونیّت از شیاطین انس، حتّی برای مسئولان با ایمان
یکی دیگر از نزدیکیها به حضرات معصومین، نزدیک شدن به آقا جانمان، حضرت حجّت(روحی له الفداء) است. ساعت به ساعت دعای سلامتی ایشان فراموش نشود. اگر یکی دو ساعت یادتان رفت، قضایش را به جا بیاورید، شب میخواهید بخوابید، برای آن ساعتی که خواب هستید، بخوانید. خود این یاد آقا جان، حصن حصین است و شرّ شیاطین انس را دور میکند.
جلسهی قبل رمزها را بیان کردم، یک رمز دیگر هم بگویم، همه ما، حتّی مسئولینی که مسئولیّت دارند و إنشاءالله در ایمان خود باقی ماندند، اگر میخواهید مصون باشید، اولیاء خدا میگویند بیشتر یاد امام زمان باشید. خود این حصن حصین است و برای انسان در مقابل شیاطینی که میآیند و میخواهند مطالب را طور دیگری جلوه دهند، ایران را ضعیف نشان دهند و ...، مصونیّت میآورد. اتّصال به آقا جان امام زمان داشته باشیم.
السّلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزّمان
نمیخواهم بگویم حتماً همه بخوانند، امّا اگر دلتان خواست، قبل از دعای سلامتی هم این دعای اللّهمّ عرّفنی نفسک ... را هم بخوانید. چون به آنجا میرسیم که میگوییم: اگر امام و حجّتم را نشناسم، در دینم گمراه میشوم.
اَللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نفسک فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نفسک، لَمْ أَعْرِفْ نَبِیَّکَ، اَللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رسولک فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رسولک،لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ، اللّهمّ عَرِّفْنی حُجَّتَکَ، فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ، ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً
اَللّهُمَّ اَرِنِی الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمِیدَةَ وَ اکْحُلْ بَصَری بِنَظْرَةً مِنّی اِلَیْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ
أحینا به بحرمة محمّد و آله، خدایا! آقایمان بیاید و مار ا حیات بدهد، آقا جان، أحینا بحقّ أمّک، به حقّ مادرت نرجس خاتون ما را زنده کن و حیات حقیقی به ما بده. به حقّ آن کسی که کلید ورود به قلب نازنین شماست.
عزیزان من! هر موقع یادتان میآید، هر موقع میخواهید با آقا جان صحبت کنید، به خصوص آخر شب، یک فاتحه برای مادرشان بخوانید. بگویید: آقا جان! به حقّ مادرت، دستم را بگیر، فکرم الهی شود و به سمت گناه نرود. آقا جان! غفلت نکنم گناه و نفس دون و شیاطین جن و انس بر من غلبه کند. آقا جان! از ضعیفترین افراد هستم و خودم نمیتوانم خودم را کنترل کنم. به جان مادرت دستم را بگیر. آقا جان به جان عمّه جانت زینب دستم را بگیر. آقا جان! به جان آن مادری که این روزها در بستر بیماری خوابیده، آقا جان! به جان آن مادری که مدّتی است دستش بالا نمیآید که موهای زینب را شانه کند. به جان آن مادری که جوان است امّا مانند پیرزنها خمیده راه میرود. به جان آن مادری که صورت همچو گلش به دست آن نامرد کبود شد. این کبودی دیگر ماند. آقا جان! به جان آن مادری که دیگر رویش را از محرم خودش، علی هم میگیرد. آقا جان! به جان آن مادری که وقتی آن نانجیب در کوچه با آن دست کثیفش بر صورت مادر زد و مادر بر زمین افتاد، دید دیگر واقعاً نمیتواند، فرمود: حسن جان! دست من را بگیر .... .
منبع:فارس