این دنیای فانی برای فریب دادن هر صنف و قشری راه و روش خاص خود را دارد، تاجر را با مالش، مسئول را با مقامش و عالم را هم با علمش مغرور میسازد. پس آدمی در هیچ جایگاهی در امان نیست و مقامات دنیایی هرلحظه در کمین است تا انسان را مغرور سازد.
حکایت؛ یکی از علما که در فقه شافعی استاد بود، میگوید: برای جمع آوری و ضبط کتابی در خرید و فروش (بیع و شراء) زحمت زیادی کشیدم، همه جزئیات و فروع مسائل مربوط به آن را در خاطرم ثبت کردم، بطوریکه بعد از اتمام آن کتاب به ذهنم آمد از هر کسی در این باب فقهی، اعلم هستم، عجب و خود پسندی مرا گرفت. روزی دو نفر عرب بادیه نشین (عشایر) به مجلس من آمدند و راجع به معاملهای سؤال پرسیدند، از آن مسئله چهار فرع دیگر هم منشعب میشد که من هیچکدام را نتوانستم جواب دهم. مدتی به فکر فرو رفتم و به خودم گفتم: تو ادعا میکردی در این باب فقهی، مرجع و اعلم همه زمان هستی، حال چطور نمیتوانی مسئله دو عرب بادیه نشین را جواب گو باشی. بعد به آنها گفتم: این مسئله را وارد نیستم! آنها تعجب کردند و گفتند: باید بیشتر زحمت بکشی تا بتوانی جواب مسائل را بدهی، رفتند نزد کسی که برخی از شاگردانم بر او از نظر علمی مقدم بودند. از او مسئله را سؤال کردند و همه را جواب داد، آنها از جواب سؤال خوشحال شدند و او را مدح کردند و به طرف دهات خودشان رفتند. ایشان میگوید: این جریان سبب شد تا من متنبه بشوم و نفسم را از خودپسندی و غرور در علم ذلیل کنم تا دیگر میل به خودستائی ننمایم.1
نخوت و کبر و ریا را دور کن جان به عجز و مسکنت مسرور دار 2
پی نوشت: 1.با اقتباس و ویراست از کتاب یکصد موضوع پانصد داستان 2.محمد اسیری لاهیجی منبع:حوزه