کد خبر : ۸۰۰۹۴
تاریخ انتشار : ۰۶ آبان ۱۳۹۵ - ۰۳:۴۵

طعنۀ شهید در سخنرانی به رئیس شهربانی

یک روز رئیس شهربانی شخصاً در یکی از سخنرانی‌های او حاضر شده بود. شهید در حین صحبت گفت: «این‌هایی که آمدند کم هستند که خود رئیس شهربانی‌ هم آمده است؟» رئیس شهربانی که با خنده و تمسخر مردم مواجه شده بود، حاج آقا را تهدید کرد و رفت.»
عقیق: در خاطره ای درباره شهید سید محمدتقی حسینی طباطبایی آمده است:

یک روز ظهر در مسجد نشسته بودیم و شهید حسینی تدریس می‌کرد. در میدان شهر که نزدیک مسجد حکیم بود به مناسبت تولد پسر پهلوی جشن گرفته بودند. وقت اذان شد و آقا صدای موذن را از بلندگوها پخش نمودند. یکی از مامورین آمد و گفت: «بلندگو را خاموش کنید.»
آقا توجهی نکرد، یک نفر دیگر آمد، جوابی نشنید. رئیس شهربانی آمد و گفت: «چرا بلندگو را خاموش نمی‌کنی، مگر نمی‌بینی جشن گرفته‌ایم؟»
سید گفت: «تولد پسر شاه واجب‌تر است یا گلبانگ خداوند؟ لا اله الا الله از شما خدانشناس‌ها!»
همه ما خندیدیم و رئیس شهربانی با عصبانیت بازگشت.
یکی از ویژگی‌های بارز آقای حسینی شجاعتشان بود. به خاطر دارم در یکی از سخنرانی‌ها که عده زیادی از ماموران دولتی و امنیتی دوره‌ طاغوت حضور داشتند، آقای حسینی فرمود: «وقتی ابوذر یار وفادار حضرت علی(ع) شهید شد، وصیت‌نامه‌ای تنظیم کرده بود که بعد از مرگ، مرا در مسیر حجاج قرار دهید تا یکی از یاران علی(ع) بر جنازه‌ام نماز گذارد. وقتی حجاج آمدند، بین قبایل بر سر اقامه نماز بر جسد، اختلاف افتاد و هر کس می‌خواست افتخار این کار نصیب او شود. دختر ابوذر گفت: «صبر کنید، پدرم وصیت کرده دو گروه نباید تجهیز مرا بر عهده داشته باشند، گروه اول کسانی که شغل حرام دارند و گروه دوم از کارمندان دولت!»
یک روز رئیس شهربانی شخصاً در یکی از سخنرانی‌های او حاضر شده بود. شهید در حین صحبت گفت: «این‌هایی که آمدند کم هستند که خود رئیس شهربانی‌ هم آمده است؟»
رئیس شهربانی که با خنده و تمسخر مردم مواجه شده بود، حاج آقا را تهدید کرد و رفت.»


پی نوشت:

ترمه نور، صص 115-113

منبع:تسنیم

ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین