۰۴ آذر ۱۴۰۳ ۲۳ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۲ : ۰۸
نعمانی برای رفع شکی که پس از مرگ امام یازدهم شیعیان، امام حسن عسکری(ع) میان شیعیان افتاده بود، این کتاب را نوشت با این امید که به شیعیان ضرورت غیبت را ثابت کند.
وی درباره انگیزه نوشتن این کتاب بیان میکند: "من در جامعه میدیدم شیعیان و علاقهمندان به محمد و آل محمد(ص) به گروههای مختلفی تقسیم شدهاند و نسبت به امام زمان(ع) و ولی امر و حجت پروردگار خود سرگردان گشتهاند. پس از بررسی، دلیل آن را غیبت آن حضرت یافتم، چنان که رسول خدا(ص) و حضرت علی(ع) و ائمه معصومین نیز به آن اشاره نمودهاند؛ لذا به یاری خداوند بر آن شدم تا روایاتی که مشایخ بزرگ روایی از امیرالمؤمنین و ائمه معصومین درباره غیبت امام عصر(ع) روایت کردهاند، جمعآوری نمایم. بسیاری از روایاتی که هم اکنون در اختیار من است را علمای اهل تسنن نیز روایت کردهاند. البته روایات آنان در این باره بسیار گستردهتر از روایاتی است که هم اکنون در اختیار من است."
در ادامه قسمت هایی از این کتاب را در این مجال برای علاقه مندان متذکر می شویم؛
آنچه در امامت و وصیت رسیده است و آنکه این از خداست و به اختیار اوست و امانتی است که هر امام باید به امام بعد از خودش آن را بسپارد
(1) خبر داد ما را ابوالعباس احمد بن محمد بن سعید بن عقده کوفی او گفت: امامت و وصیت رهبری به اختیار خداست. در خانه امام نزديك به بيست نفر نشسته بودیم حضرت روى به ما كرد و فرمود: شايد به نظر شما امامت به دست كسى از ما سپرده شده است كه در هر جا كه بخواهد قرارش بدهد به خدا سوگند كه آن سفارشى است كه از جانب خدا برسول خدا شده است در باره افرادى با نامشان يكى پس از ديگرى تا سرانجام به صاحبش برسد.
(2) و خبر داد مرا ابو العبّاس احمد بن محمد بن سعيد او گفت حديث كرد مرا احمد بن يوسف بن يعقوب جعفي از كتابش او گفت حديث كرد ما را اسماعیل ابن مهران او گفت: حديث كرد ما را حسن بن علىّ بن حمزه از پدرش و از وهیب ابن حفص و اينان:
از ابى بصیر و او از ابی عبد اللَّه امام صادق(ع) در تفسیر آیه کریمه:
كه خداوند به شما دستور مي دهد كه امانت ها را به اهلش برسانيد و چون مى خواهید ميان مرد حكم كنيد عادلانه باشد همانا كه خداوند شما را نيكو موعظت مى فرمايد( فرمود: آن امانت یعنی وصيّت كه هر يك از ما بايست بديگرى بسپارد.
(3) و خبرداد ما را على بن احمد بندنيجىّ از عبيد اللَّه بن موسى علوىّ كه گفت: حديث كرد ما را علىّ بن حسن از اسماعيل بن مهران و او از مفضّل بن صالح و او از معاذ بن کثیر:
و او از ابى عبد اللَّه جعفر بن محمد(ع) كه فرمود وصيّت به صورت نوشته اى سر بسته از آسمان بر رسول خدا(ص) فرود آمد و نوشته اى سربسته بٔجز وصيّت هیچ وقت بر رسول خدا فرود نيامد پس جبرئيل عرض كرد اى محمد اين وصيّت تو است در ميان امّتت نسبت به اهل بيت، رسول خدا(ص) فرمود:
اى جبرئيل كدام اهل بيت من؟ عرض كرد برگزيده خدا از اهل بيت با فرزندانش تا از تو علم نبوّت را پيش از ابراهيم به ارث برد و بر آن وصيّت مهرهایی بود پس على عليه السّلام نخستین مهر را باز كرد و بر آنچه مأمور بود رفتار كرد.
سپس حسن عليه السّلام مهر دوّم را برداشت و بر آنچه مأمور بود رفتار كرد.
سپس حسین عليه السّلام مهر سوّم را باز كرد ديد دستور چنین است كه جنگ كن و بكش و كشته بشو و با گروهی به منظور شهادت بیرون برو آنان جز با تو شهيد بخواهند شد حسین(ع) هم آنچنان كرد.
سپس وصيّت را به علىّ بن الحسین سپرد و درگذشت پس علىّ بن الحسین عليه السّلام مهر چهار را باز كرد ديد دستور آنست كه سر بزير افكن و خاموش بنشین كه چهره علم در پس پرده قرار گرفته است.
سپس آن حضرت وصيّت را به محمّد بن علىّ عليه السّلام داد او پنجمین مهر را برداشت ديد دستور آنست كه كتاب خدا را تفسیر كن و پدرت را تصديق بنما و فرزندت را وارث اين علم كن و به كار سازندگى امّت پرداز و سخن حقّ را در حال ترس و ایمنی بگو و ببه جز خدا از هيچ كس مترس او نيز چنین كرد.
سپس آن وصيّت را به كسى كه پس از خود بود سپرد.
معاذ بن كثیر گويد عرض كرد: تو همانى؟ فرمود: تو را چه در اين پرسش؟
جز اينكه بروى اى معاذ و آن را از من باز گو كنی؟ آرى من همانم و تا دوازده نفر را به نام براى من شمرد سپس خاموش شد عرض كرد: ديگر چه كسى؟ فرمود: همین تو را بس.
(4) خبر داد ما را علىّ بن احمد بندنيجىّ از عبيد اللَّه بن موسى او گفت حديث كرد ما را محمد بن احمد قلانسىّ او گفت حديث كرد ما را محمد بن وليد از يونس بن يعقوب.
از امام صادق(ع) كه فرمود رسول خدا صحيفه سر بسته اى را كه دوازده مهر داشت به علىّ عليه السّلام سپرد و فرمود: نخستین مهر را بشكن و به هر چه در آنست رفتار كن و آن را به حسن بازده تا مهر دوّ را بردارد و به آن عمل كند آنگاه بايد حسن صحيفه را به حسین باز دهد و او سوّمین مهر را بشكند و به آنچه در آنست رفتار كند سپس به يك يك از فرزندان حسین(ع) بايد داده شود.
و ما مى بينيم كه خداوند عزّ و جلّ در صريح قرآن كيفرى را كه به گروهی از مردم داده است بيان فرموده آنجا که مي فرمايد: نفاق را در دل هاى آنها تا روزى كه خدا را ملاقات كنند جايگزين كرد چون آنچه را كه به خدا وعده داده بودند مخالفت كردند و چون دروغ مي گفتند، مى بينيم كه خداوند، نفاقى را كه در دل های آنها به جای گذاشته به عنوان كيفر و جزاى مخالفت وعده آنها قرار داده بود و آنان را منافق ناميده است آنگاه در قرآنش فرموده است، به تحقيق كه منافقین در پست ترين مرتبه آتش قرار دارند.
پس هر گاه حال كسى كه مخالفت وعده كند چنین باشد كه كيفرش نفاقى گردد كه او را به درک اسفل دوزخ بكشاند چگونه خواهد بود حال كسى كه با خداى عزّ و جلّ و پيغمبرش(ص) درباره قرآن و عترت آشكارا مخالفت كند و دستور آنان را رد كند و از فرمانشان سرپيچى كند و با كسى كه خداوند امر كرده است به پیروی آنان و دست بدامن آنان شدن و به همراه آنان بودن آنجا كه مى فرمايد اى كسانى كه ایمان آورده ايد از خدا بپرهيزيد و با راستگويان باشيد و آنانند كسانى كه در عهدى كه با خدا داشتند راستگو بودند، عهد كرده بودند كه با دشمن خدا بستيزند و جان خود را در راه او و يارى پيغمبرش و سر بلندى دينش بدهند.
چقدر فاصله است ميان كسى كه در وعده خود با خدا راست گفته و بعهدش وفا كرده و جان خود را براى او از دست داده و در راه جهاد كرده و دينش را سربلند نموده و خدا و رسولش را يارى كرده است و ميان كسى كه با رسول خدا عصيان و مخالفت ورزيده و به عترت او ستم نموده و كارى كرده است كه بدتر از مخالفت وعده است كه نفاق آور بوده و صاحبش را به درک اسفل دوزخ مي كشاند پناه به خدا مى بریم از آتش.
خدا شما را رحمت كند، اين چنین است حال كسى كه از يكى از امامانى كه خداوندشان اختيار نموده است عدول نمايد و امامتش را انكار كند و ديگرى را به جای او بپا دارد و حقّ را از براى ديگرى ادعا كند زيرا امر وصيّت و امامت بفرمان الهی است و باختيار او نه بفرمان خلق و اختيارشان پس هر آن كس ببه جز برگزيده خدا را برگزيند و با امر خداى سبحان مخالفت نمايد به جايگاه ستمگران و منافقان فرو افتد كه جايشان آتش خشم خدا است چنانچه خداى عزّ و جلّ توصيفشان نموده پناه به خدا مى بریم از مخالفت خدا و خشم و شكنجه او و از خداوند خواستاریم كه ما را بر آنچه به ما عطا فرموده ثابت قدم فرمايد و پس از آنكه برأفت و رحمتتش ما را هدايت فرموده دل های ما را از حقيقت منحرف و روى گردان نسازد.
منبع:شبستان