۱ ـ مبدأ تفكر
تفكر، فضيلتي بزرگ است كه خير دنيا و آخرت در گرو آن است و در زمره برترين عبادات شمرده ميشود تا آنجا كه روايت شده است:
«تفكر ساعة خير من عبادة سبعة سنة» [[۱] ]يك ساعت انديشيدن، بهتر از هفتاد سال عبادت است.
پيش از بيان فضيلت تفكر و مطالب مربوط به آن، شايسته است به تبيين مبدأ فكر بپردازيم و اين تبيين براي اينگونه مباحث، بسيار سودمند و مفيد است، زيرا در آن، معناي قلب، نفس و روح روشن ميگردد و بديهي است كه چنين مباحثي منوط به توضيح اينگونه معاني است. همچنين شايان ذكر است كه اين معاني تنها از نظر قرآن و روايات تبيين ميگردد و نه از نظر فلسفه و عرفان، زيرا منظر بحث ما اين نيست، گرچه در پارهاي موارد، نقطهنظرهاي عرفاني و فلسفي نيز مطرح ميشود، اما مبناي بحث ما چنين نيست و تنها از باب شمول بحث، اشارهاي گذرا به آنها ميكنيم.
۲ـ تركيب وجودي انسان از ماده و روح
انسان آميزهاي از دو جنبه و دو بعد است: بعد ملكوتي و بعد ناسوتي. به عبارت ديگر، انسان بعدي روحاني و بعدي مادي دارد. دلايل مركب بودن انسان، بسيار است، از جمله:
الف) گنجينه معلومات و دانش انسان، عليرغم دگرگوني دايمي او از نظر مادي، حفظ ميشود. چه بسا كه آدمي مطلبي را در جواني آموخته و در زمان پيري از آن استفاده ميكند، با وجود آنكه وي از بعد مادي تغييرات كلّي و مكرّري كرده است. بدينترتيب آشكار ميشود كه بعد مادي انسان، ظرف معلومات و خزانه دانش او نيست.
ب) تشخيص انسان از آغاز تا پايان عمر، عليرغم بيش از ده بار دگرگوني در بعد مادي محفوظ ميماند.
ج) در درون آدمي وجودي نهفته است كه اعضاء و اندام بدن را به كار ميگيرد و ميگويد: با مغز ميانديشم، با قلب احساس ميكنم، با چشم ميبينم و با گوش ميشنوم و … [پس آن موجود نهاني، چيزي غير از آن اعضاء و جوارح است، كه همان بعد روحاني انسان است].
اما دليل بهتر و برتر ديگري نيز وجود دارد كه گواه مركّب بودن انسان و مايه ی اطمينان قلب است و آن فرموده خداوند متعال است كه فرمود:
(الذي احسن كلّ شيٍء خلقه و بدا الخلق الانسان من طينٍ. ثمّ جعل نسله من سلالةٍ من ماءٍ مّهينٍ. ثمّ سوّه و نفخ فيه من روحه و جعل لكم السّمع و الابصار و الافئدة قليلاً ما تشكرون) [[۲] ]
او كسي است كه هر چيز را به نيكوترين شكل آفريد و انسان را نخست از خاك پديد آورد. سپس نژاد او را در آب بيمقدار قرار داد. سپس او را بياراست و از روح خود در او دميد. و به شما، گوش و چشم و قلب داد، اما سپاسگزاران اندكند.
و ميفرمايد:
(فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين) [۳] ]پس چون آن عنصر را معتدل بيارايم و در آن از روح خويش بدمم، همه بر او سجده كنند.
و نيز فرمود:(و لقد خلقنا الانسان من سلالةٍ من طينٍ. ثمّ جعلناه نطفةً في قرارٍ مكينٍ ثمّ خلقنا النّطفة علقةً فخلقنا العلقه مضغةًّ فخلقنا المضغة عظاماً فكسونا العظام لحماً ثمّ انشاناه خلقاً ءاخر فتبارك الله احسن الخالقين) [[۴] ]
و همانا ما آدمي را از گل آفريديم. آنگاه او را نطفه گردانيديم و در جاي استوار قرار داديم. آنگاه نطفه را خون بسته و خون بسته را گوشت پاره و گوشت پاره را استخوان كرديم و آن استخوان را گوشت پوشانيديم، سپس آفريدهاي ديگر پديد آورديم، آفرين بر خداوند كه بهترين آفرينندگان است.
و نيز فرمود:(و يسئلونك عن الرّوح من امر ربّي و ما اوتيتم من العلم الاّ قليلاً) [[۵] ]اي رسول از تو درباره روح ميپرسندن. بگو از امر پروردگار من است و از علم، جز اندكي به شما ندادند.
۳ ـ كيفيت تركيب انسان
كيفيت و چگونگي تركيب انسان، همانند حقيقت او، از جمله مبهمات و اسرار ناگشوده است كه كسي جز خداي متعال از آن آگاه نيست. و شايد معناي اين سخن حق تعالي) قل الرّوح من امر ربّي(آن باشد كه انسان قادر به درك حقيقت روح نيست و قرينهاي كه گواه بر اين معني است، ادامه آيه است كه ميفرمايد) و ما اوتيتم من العلم الاّ قليلا(به طور كلي جملگي بر آنند كه حقيقت روح و چگونگي تركيب آن، از مبهمات است.
پس اگر گفته شود، روح، ناطق است، «ناطق» فصلي است از جمله ی مشهورات و يك صفت حقيقي نيست و نيز نميتوان گفت كه تركيب آن از نوع تركيب تدبيري است و بعد مادّي انسان، خاستگاه تكامل او بوده است، بلكه ميتوان گفت كه بعد مادّي انسان، ابزار و وسيلهاي براي اوست. او با مغز ميانديشد، با قلب ميفهمد، با قوّه ی خيال تخيّل ميكند و با قوّه ی وهم گمان ميبرد. با چشم ميبيند، با گوش ميشنود، با زبان سخن ميگويد و … از اينرو مشهور آن است كه روح با توجه به وحدت آن، شامل تمام قواي آدمي است و در قرآن با نامهاي مختلف از آن ياد شده است.
نامهاي روح در قرآن
الف) نفس ملهمه
خداوند می فرمايد:(و نفسٍ و ما سوّيها فالهمها فجورها و تقويها) [[۶] ]سوگند به نفس و آن که او را به كمال آفريد و به او شر و خير را الهام كرد.
شايد خداوند از آن جهت نفس را «ملهمه» ناميده است كه بدون تعليم و فراگيري، فضايل و رذايل را در مييابد و ميشناسد. نفس، آنچه را كه فضيلت است، نظير عفّت و شجاعت را با علم حضوري درك ميكند و در مييابد و به زشتي و ناپسندي آنچه رذيله و ناپسند است، نيز با علم حضوري پي ميبرد. که البته در آغاز کتاب در اين باره مطالبی بيان گرديد.
ب) نفس لوّامه
خداوند متعال ميفرمايد:(لا اقسم بيوم القيامة و لا اقسم بالنّفس اللّوّامه) [[۷] ]سوگند به روز قيامت و سوگند به نفس لوامه و سرزنشگر.
شايد دليل اين نامگذاري آن باشد كه نفس، صاحب خويش را پس از آلودن به كار زشت، سرزنش ميكند و ملامت نفس، پس از ارتكاب عمل زشت است، وگرنه پيش از آن، آدمي را باز ميدارد و نهي ميكند. چنانچه قبل از انجام دادن كار نيك، نفس، انسان را ترغيب ميكند و پس از آن، آدمي را تحسين مينمايد و از اين جهت ميتوان نفس را «محسّنه» ناميد.
ج) فطرت
(فاقم وجهك للدّين حنيفاً فطرت الله الّتي فطر النّاس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدّين القيّم ولكنّ اكثر النّاس لا يعلمون) [[۸] ]پس تو روي به سوي دين پاكيزه بياور و از دين خدا پيروي كن كه خلق را بر آن فطرت آفريده است. هيچ تغييري در آفرينش خدا نيست، اين است آيين استوار، اما بيشتر مردم نميدانند.
خداوند از آنرو، «فطرت» را به اين نام خوانده است كه فطرت از نظر لغت به معناي صداي آرام و آهسته و الهامبخش است. چنان كه قرآنكريم ميفرمايد:(و نفس و ما سوّيها فالهمها فجورها و تقويها) [[۹] ]سوگند به نفس و آن كه او را به كمال آفريد. و به او شر و خير را الهام كرد.
راغب در مفردات مينويسد:
«... فطرت الهي، آن توانايي شناخت ايمان است كه در وجود آدمي نهاده شده است و در اين آيه مورد اشاره قرار گرفته است: (و لئن سألتهم من خلقهم ليقولنّ الله) (و اگر از آنها بپرسي كه چه كسي آنان را آفريده، البته ميگويند خدا.)»
د) روح
خداوند متعال ميفرمايد:(و يسئلونك عن الرّوح قل الرّوح من امر ربّي) [[۱۰] ]از تو درباره روح ميپرسند، بگو روح از امر پروردگار من است.
روح از آن جهت بدين نام خوانده شده كه لطيفهاي رباني است و تقدير بدن انسان به عهده ی اوست، گويي روح الهي است كه در انسان دميده شده است.
چنان كه خداوند ميفرمايد:
(... و نفخت فيه من روحي ...)[[۱۱] ]... و در آن از روح خويش بدمم ...
هـ) عقل
خداوند متعال ميفرمايد:
(كذلك يبيّن الله لكم آياته لعلّكم تعقلون) [[۱۲] ]خداوند اين چنين آياتش را براي شما بيان ميكند، باشد كه تعقّل كنيد.
عبارت «لعلكم تعقلون» در قرآن بارها تكرار شده است و دلالت بر آن دارد كه تعقّل و انديشيدن، محبوب خداوند است و از آيات مشابه فهميده مي شود كه يكي از علل غايي نزول قرآن، تعقّل است. در اين مورد. برخي از آيات، نقل خواهد شد.
در قرآن، كسي كه تعقّل نميكند، پس تر از چارپايان و آلوده به پليدي دانسته شده است چنان كه ميفرمايد:
(انّ شرّ الدّوابّ عندالله الصّمّ البكم الذين لا يعقلون) [[۱۳] ]همانا بدترين جنبندگان نزد خدا، افراد گنگ و كري هستند كه انديشه نميكنند. (... و يجعل الرجس علي الذين لا يعقلون.)[[۱۴] ]... و [خداوند] پليدي را براي مردمي كه نميانديشند قرار داد.
و بالاخره از زبان اهل دوزخ چنين ميگويد:
(و قالوا لوكنّا نسمع او نعقل ما كنّا في اصحاب السّعير) [[۱۵] ]و گفتند اگر گوش ميداديم يا انديشه ميكرديم، از اهل دوزخ نبوديم.
عقل از ريشه ی عقاله و به معني خودداری و جلوگيري كردن است، از اين رو ديه را عقل ناميدند، زيرا مانع از خونريزي ميشود و عقل را از آن رو بدين نام خواندهاند كه انسان را از زشتيها وخطاها باز ميدارد و بر راه راست استوار نگاه ميدارد.
و) لُبّ
خداوند ميفرمايد:
(... و من يؤت الحكمة فقد اوتي خيراً كثيراً و ما يذّكّر الاّ اولوا الالباب) [
[۱۶] ]
... و كسي كه به او حكمت داده شود، پس به تحقيق به او خير بسيار داده شده است و جز خردمندان، متذكّر نميگردند.
گفته ميشود كه لبّ به معني خرد ناب است و به عقلِ آلوده ی به زشتيها و پيرايهها، اطلاق نميشود.
شايد از آنرو خداوند، خرد ناب را لبّ ناميده است كه لبّ به معني مغز شيء و حقيقت آن است و روح به منزله مغز وحقيقت انسان است.
ز) قلب
خداوند متعال ميفرمايد:(يوم لا ينفع مال و لابنون الاّ من اتي الله بقلبٍ سليمٍ) [[۱۷] ][قيامت] روزي است كه در آن، مال و فرزندان سودي نميبخشد. و فقط كسي سود ميبرد كه با قلب سليم رو به سوي خدا آورد.
(انّ في ذلك لذكري لمن كان له قلب ...)[[۱۸] ]همانا در آن ذكري است براي كسي كه صاحبدل باشد. (... كذلك يطبع الله علي كل قلب متكبرٍ ...)[[۱۹] ]... خداوند اين چنين بر هر قلب متكبر ستمكاري مهر مي زند.
و از جمله آياتي كه بر جلالت قلب دلالت دارند، اين آيه است:(... انّ الله يحول بين المرء و قلبه ...)[[۲۰] ]... همانا خدا بين آدمي و قلب او حايل ميشود ...
مقصود آن است كه خداوند متعال، دگرگونكننده ی دلهاست و قلوب افراد به دست اوست و هرگونه كه بخواهد آن را تغيير ميدهد و وجه تسميه ی قلب همين است. برخي گفتهاند كه (يحول بين المرء و قلبه) اشاره به قلبهاي بعضي از بندگان خاص خداوند دارد كه اراده ی آنها به دست خدا و تابع اراده اوست. چنان كه فرمود:
(و ما تشاءون الاّ ان يشاء الله ...) [[۲۱] ]و نميخواهيد جز آنچه خدا ميخواهد...
و رسول خدا(ص) فرمود: «قلب المؤمن بين اصبعين من اصابع الرّحمن يقلبه كيف يشاء ...» [[۲۲] ]قلب مؤمن بين دو انگشت از انگشتان خداوند رحمان است و هرگونه كه بخواهد آن را تغيير ميدهد.
برخي ديگر گفتهاند كه معناي آن جمله، اين است كه قوام و ثبات قلب، به خداوند متعال است و او از قلب آدمي به انسان نزديكتر است. به طور كلّي بايد گفت كه قلب را از آنرو بدين نام خواندهاند كه پيوسته دستخوش تغيير و دگرگوني است. پس اگر مقهور شيطان گردد، دائماً در معرض خيالات و تشويش خاطر است و اگر در اختيار خداوند قرار گيرد، از الهامات و عنايات خاص الهي بهرهمند ميگردد. خدايا قلب ما را در اختيار خويش بگير و خيرات را به ما الهام فرما و عنايات و بركات را به ما ارزاني دار.
ح) نفس مطمئنّه
خداوند ميفرمايد:(يا ايّتها النفّّس المطمئنّة. ارجعي الي ربّك راضيّةً مرضيّةً. فادخلي في عبادي و ادخلي جنّتي.)[[۲۳] ]اي نفس قدسي مطمئن و آرام به حضور پروردگارت بازگرد كه تو از او خشنودي و او از تو راضي است. پس در صف بندگان من در آي. و وارد بهشت من شو.
نفس از آن جهت مطمئنّه ناميده شده است كه روح انسان صاحب يقين، آرام و مطمئن است، زيرا چنان كه گذشت، يقين به معني ثبات فكر است و گمان را در آن راهي نيست. در واقع، مقصود از نفس مطمئنّه، قلب مطمئن است كه اضطراب، تشويش خاطر و خيالات و هميّه و شيطاني در آن راه ندارد و در پناه خداوند متعال از شرّ هر شيطاني اعم از آنكه جن يا انسان و يا خود آدمي باشد، در امان است.
ط) صدر
خداوند متعال ميفرمايد:(افمن شرح الله صدره للاسلام فهو علي نور من ربّه فويلٌ للقاسية قلوبهم من ذكر الله اولئك في ضلالٍ مبينٍ.) [[۲۴] ]پس آيا كسي كه خداوند سينهاش را براي اسلام گشاده گردانيده و نوري از جانب پروردگارش بهره او شده است با مرد كافر يكسان است؟ پس واي بر آن سنگدلان كه از يادخدا غافلند. آنان در گمراهي آشكاري هستند.
(... ربّ اشرح لي صدري و يسّر لي امري و احلل عقدةً من لساني يفقهوا قولي) [[۲۵] ]پروردگار من! سينهام را برايم گشادهگردان و كارم را برايم آسان كن و گره از زبانم بازكن تا سخنم را بفهمند.
خداودن قلب را از آنرو صدر (سينه) خوانده است كه قلب در آن قرار دارد و اين مجاز است و قرينه اين، سخن خداي متعال است كه بعد از بيان (افمن شرح الله صدره للاسلام) فرمود: (فويل للقاسية قلوبهم من ذكرالله) اين مطلبي است كه در اين مورد گفته شده، ولي ما در اين سخن ترديد داريم و سخن محكمتر و استوارتر را اين ميدانيم كه سينه (صدر) نيز همانند مغز، قلب، قوهّ ی خيال، چشم و … از ابرازهاي روح است كه به وسيله آن، گشايش و بردباري در راه كسب خيرات و شكيبايي هنگام وقوع سختيها، حاصل ميگردد. از اينرو، شرح صدر و سعه صدر گفته ميشود، ولي شرح قلب و عقل، يا سعه قلب و عقل به كار نميرود.
ي) نفس
خداوند متعال ميفرمايد:(واذكر ربّك في نفسك تضرّعاً و خيفةً و دون الجهر من القول بالغدوّ و الاصال و لاتكن من الغافلين.)[[۲۶] ]پروردگارت را در دل خود، با تضرع و پنهاني و بدون بلندكردن صدا در هر صبح و شام يادكن و از غافلان مباش. (ربّكم اعلم بما في نفوسكم ...) [[۲۷] ]پرورگارتان به آنچه در دل شماست، آگاهتر است.
خداوند، نفس را از آنرو به اين اسم ناميد كه نفس، عينيّت شيء و واقعيت آن است و از آنجا كه حقيقت انسان و انسانيت، مبتني بر روح، و پايدار به آن است، پس گويي كه نفس همان روح است. از اينرو مشهور است كه حقيقت شيء به صورت آن بستگي دارد و نه، به ماده آن. و بالاخره بايد گفت كه آنچه در اطلاقات روح و مسماهاي آن به نظر ميرسد، خالي از مجاز نيست. اما از محتواي مطالب بيان شده، آشكار ميگردد كه اين الفاظ گوناگون، بيانگر يك حقيقت واحدند و آن لطيفهاي ربّاني است و ذو مراتب كه در مغز، عقل، و در قلب، قلب و در سينه، صدر ناميده ميشود و همينطور در چشم، چشم و در گوش؛ گوش. اين لطيفه ی ربّاني، آنگاه كه به نظر وحدت نگريسته شود، در واقع، كل قواي آدمي در بعد رحماني و روحاني است.
اما بعد حيواني و مادّي همان است كه قرآن آن را نفس امر كننده به بديها خوانده است، چنان كه ميفرمايد:(و ما ابّري نفسي انّ النّفس لامّارة بالسّوء الاّ ما رحم ربّي ...) [[۲۸] ]و من نفسم را تبرئه نميكنم، همانا نفس، بسيار به بدي فرمان ميدهد، مگر آنگاه كه پروردگارم رحمت آورد.
اين همه، در صورتي است كه بعد ملكوتي بر انسان مسلّط باشد. اما اگر بعد ناسوتي بر انسان چيره گردد، آنگاه قرآن آن را نفس اماره ميخواند و ميفرمايد: (انّ النّفس لامّارة بالسوء الاّ ما رحم ربي ...) قرآن با تعابير مختلف به اين بعد مادّي اشاره كرده است كه ما با نامهايي برگرفته از همان تعابير به شرح آنها ميپردازيم:
الف) نفس الهام گرفته از شيطان
خداي متعال ميفرمايد:(... انّ الشّياطين ليوحون الي اوليائهم ...) [[۲۹] ]... همانا شياطين به دوستانشان الهام ميكنند. دليل اين نامگذاري آن است كه شيطان در قلب فاسق ميدمد و به او الهام ميكند، بيآنكه خود او متوجّه باشد. حتي در روايات آمده است:
«ما من مؤمن الاّ و لقلبه اذنان من جوفه. اذن ينفث فيها الوسواس الخنّاس، و اذن ينفث فيها الملك.»[[۳۰] ]هيچ مؤمني نيست مگر آنكه در قلبش دو گوش هست: گوشي كه شيطان خناس و وسوسهگر در آن ميدمد و گوشي كه فرشته در آن ميدمد.
ب) بياعتنايي به سخن حق
خداوند ميفرمايد:(قل هل ننبّئكم بالاخسرين اعمالاً. الذين ضلّ سعيهم في الحياة الدّنيا و هم يحسبون انّهم يحسنون صنعاً.) [[۳۱] ]بگو آيا شما را از زيانكارترين افراد خبر دهم؟ آنانند كساني كه سيعشان در زندگي دنيا تباه شده، اما ميپندارند كه كار نيك انجام ميدهند.
و نيز ميفرمايد:(فانّك لا تسمع الموتي و لا تسمع الصّم الدّعاء اذا ولّوا مدبرين.) [[۳۲] ]پس به راستي، تو نميتواني مردگان را به سخن حق، شنوا كني و دعوت حق را به گوش ناشنواياني كه به حق پشت كردهاند، برساني. (و قالو لو كنّا نسمع او نعقل ما كنّا في اصحاب السّعير.) [[۳۳] ]اگر [سخن حق را] ميشنيديم يا ميانديشيديم، در بين اهل آتش نبوديم.
ج) نفس لجوج
خداي متعال ميفرمايد:(كلاّ انّه كان لاياتنا عنيداً.) [[۳۴] ]نه چنين است. همانا او به آيات ما عناد ميورزد.
و نيز ميفرمايد:(امّن هذا الذي يرزقكم ان امسك رزقه بل لجّوا في عتوٍّ و نفورٍ.) [[۳۵] ]اگر خدا رزقش را از شما باز گيرد، چه كسي به شما روزي تواند داد؟ يا اين همه [كافران] لجاج ميورزند و از حق اعراض ميكنند.
د) نفس شيطاني
خداوند ميفرمايد:(و ما ارسلنا من قبلك من رسولٍ و لا نبّي الاّ اذا تمنّي القي الشّيطان في امنيّته فينسخ الله ما يلقي الشّيطان ثمّ يحكم الله اياته و الله عليم حكيم.) [
[۳۶] ]و پيش از تو، هيچ رسول و پيامبري را نفرستاديم مگر آنكه چون قصد كرد [وظيفه خود را انجام دهد]، شيطان در خواستههاي او به القاي دسيسه پرداخت. پس خدا آنچه را شيطان القا ميكند باطل ميسازد، سپس آياتش را محكم ميكند و خدا دانا و حكيم است.
و نيز ميفرمايد:(و من يعش عن ذكر الرّحمن نقيّض له شيطاناً فهو له قرين.) [[۳۷] ]و هر كه از ياد خداوند رحمان، روي بر تابد، شيطاني را برايش برانگيزيم تا همنشين او باشد.
و نيز ميفرمايد:(و يوم يعضّ الظّالم علي يديه يقول يا ليتني اتّخذت مع الرّسول سبيلّا. يا ويلتا ليتني لم اتّخذ فلاناً خليلًا. لقد اضلّني عن الذّكر بعد اذجاءني و كان الشّيطان للانسان خذولاً.) [
[۳۸] ]و در آن روز [قيامت] ستمگر، دستهاي خود را به دندان ميگزد و ميگويد اي كاش با رسول حق همراهي ميكردم. واي بر من، اي كاش فلاني را به دوستي نميگفتم. كه به راستي مرا گمراه كرد و از پيروي قرآن كه [براي هدايت] به سوي ما آمد، بازداشت و شيطان براي انسان مايه ی خذلان و خواري است.
مراد از شيطان در اين آيات، همانطور كه در آيه اول روشن شد، بلكه مشخّص شده، شيطاني از نوع آدمي است.
هـ) نفص مكّاره و حيلهگر
خداي متعال ميفرمايد:(و مكروا و مكرالله و الله خير الماكرين.) [[۳۹] ]و [با خدا] مكر كردند و خدا [هم در برابر] با آنها مكر كرد و خداوند بهترين مكركنندگان است.
و نيز ميفرمايد:(و مكروا مكراً كبّاراً) [[۴۰] ]و [كافران] حيلهاي كردند، حيلهاي بزرگ.
همچنين ميفرمايد:(يخادعون الله و الذين امنوا و ما يخدعون الاّ انفسهم و ما يشعرون) [[۴۱] ]با خداوند و اهل ايمان حيله ميكنند، اما كسي را به جز خود فريب نميدهند و نميفهمند.
از اينرو، هنگامي كه به اميرالمؤمنين علی(ع) گفته شد كه: «فالذي كان في معاويه؟ فقال: تلك النّكراء، تلك الشّيطنة» [[۴۲] ]معاويه عاقل است، حضرت فرمود: او حيلهگري و شيطنت دارد.
روايات مربوط به اين مطلب نقل خواهد شد، ان شاء الله.
و) نفس مغشوش
خداي متعال ميفرمايد:(كلاّ بل ران علي قلوبهم ما كنوا يكسبون.) [[۴۳] ]نه چنين است، بلكه چيره گشت بر دلهايشان آنچه فراهم ميكردند.
و نيز ميفرمايد:(... فلمّا زاغوا زاغ الله قلوبهم ...) [[۴۴] ]... پس چون روي گردانيدند، خداوند قلبهايشان را رويگردان ساخت ...
همچنين ميفرمايد:(... انّا جعنا علي قلوبهم اكنّةً ان يفقهوه و في اذانهم و قراً ...) [[۴۵] ]... بر دلهايشان، پردههايي نهاديم كه نتوانند سخن حق را دريابند و گوشهايشان [براي شنيدن سخن حق] سنگين است.
ز) نفس مهر شده و غافل
خداوند ميفرمايد:(... كذلك نطبع علي قلوب المعتدين.) [[۴۶] ]... اين چنين بر قلبهاي سركشان مُهر مينهيم.
و نيز ميفرمايد:(... كذلك يطبع الله علي كلّ قلب متكبّرٍ جبّارٍ.) [[۴۷] ]... اين چنين خداوند بر قلب هر متكبّر ستمكاري، مُهر مينهد.
و نيز ميفرمايد:(افرءيت من اتّخذ الهه هويه و اضلّه الله علي علم و ختم علي سمعه و قلبه ...) [[۴۸] ]پس آيا ديدي كسي را كه هواي نفسش را معبود خويش قرار داده است و خداوند او را پس از آگاهي [و اتمام حجّت] گمراه كرده و بر گوش و قلبش مُهر نهاده است.
همچنين ميفرمايد:(و لقد ذرأنا لجهنّم كثيراً من الجنّ و الإنس لهم قلوبٌ لا يفقهون بها و لهم اعينٌ لا يبصرون بها و لهم اذانٌ لا يسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضلّ اولئك هم الغافلون.) [[۴۹] ]
و به راستي بسياري از جن و انس را براي جهنم واگذاريم: قلبهايي دارند كه با آن درك نميكنند و چشمهايي كه با آنان نميبينند و گوشهايي كه با آن نميشنوند. آنان همانند چهارپايانند، بلكه گمراهتر، ايشان همان غافلانند.
ح) نفس مضطرب
خداي متعال ميفرمايد:(لا يزال بنيانهم الذي بنوا ريبةً في قلوبهم ...) [[۵۰] ]بنياني كه آنها نهادند، پيوسته قلبهايشان را به شك ميافكند...
و نيز ميفرمايد:(و لا يزال الذين كفروا تصيبهم بما صنعوا قارعةٌ او تحلّ قريباً من دارهم ...) [[۵۱] ]و كافران پيوسته به سبب كردارشان كيفر ميبينند يا آنكه مصيبتي بر ديار آنان فرود ميآيد...
همچنين ميفرمايد:(... و من يشرك بالله فكانّما خرّ من السّماء فتخطفه الطّير او تهوي به الرّيح في مكانٍ سحيقٍ.)[[۵۲] ]... و هر كس به خدا شرك ورزد، بدان ميماند كه از آسمان درافتد و مرغان بدنش را با منقار بربايند يا بادي او را به مكاني دور درافكند.
ط) نفس گرفتار سختي و تنگنا و به عبارت رساتر، نفس سرسخت
خداوند ميفرمايد:
(فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام و من يرد ان يضلّه يجعل صدره ضيّقاً حرجاً كانّما يصّعّد في السّماء كذلك يجعل الله الرّجس علي الذين لا يؤمنون) [
[۵۳] ]
پس هر كه را خدا بخواهد هدايت كند، سينهاش را براي اسلام گشاده ميگرداند و هر كه را بخواهد گمراه كند، سينهاش را تنگ و سخت ميگرداند؛ گويي ميخواهد از زمين به فراز آسمان رود. اين چنين خداوند، رجس و پليدي را بر كساني قرار ميدهد كه ايمان ندارند. همچنين ميفرمايد:(افمن شرح الله صدره للاسلام فهو علي نور من ربّه فويلٌ للقاسيه قلوبهم من ذكرالله ...) [[۵۴] ]آيا كسي كه خدا سينهاش را براي اسلام گشاده فرموده و بهرهمند از نوري از جانب پروردگار خويش است [با كافر كوردل برابر است؟]، پس واي بر كساني كه دلهايشان در برابر ياد خدا، سرسخت است. آنان در گمراهي آشكارند.
ي) نفس اماره به سوء
خداي متعال ميفرمايد:(... انّ النّفس لاّمارة بالسوء الاّ ما رحم ربّي ...) [[۵۵] ]همانا نفس، بسيار به بدي فرمان ميدهد، مگر آنكه پروردگار من رحم كند.
رواياتي درباره انسان و ابعادش
اميرمؤمنان علی (ع) فرمود: «اعجب ما في الانسان قلبه و له موادّ من الحكمة و اضداد من خلافها فان سنح له الرجاء اذلّه الطمع و ان هاج به الطمع اهلكه الحرص و ان ملكه اليأس قتله الاسف، و ان عرض له الغضب اشتدّ به الغيظ، و ان سعد بالرضا نسي التحفظ و ان ناله الخوف شغله الحذر، و ان اتسع له الأمن استلبته الغرّه و ان جدّدت له النعمة اخذته العزّه و ان اصابته مصيبة فضحه الجزع و ان استفاد ما لا اطغاه الغني و ان عضّته شغله البلاء، و ان جهده الجوع قعد به الضعف و ان افرط في الشبع كظّته البطنة فكل تقصير به مضرّ و كل افراط به مفسد.» [[۵۶] ] چه شگفت است قلب انسان كه در بردارنده حكمتهايي چند از يك سو و اضداد مخالف آن، از سوي ديگر است، اگر اميدوار شود، طمع، او را خوار ميكند. اگر طمعكار شود، حرص، او هلاك ميسازد. و اگر مأيوس شود، تأسّف و حسرت، او را از پا در ميآورد. واگر غضبناك شود، غيظ و خشم در او شدت مييابد. اگر با رضا و خرسندي سعادتمند شود، جانب حفظ و احتياط را فرو مينهد. و اگر بيمناك شود، پرهيز و اجتناب، او را به خود مشغول ميدارد. و اگر امنيت يابد، غرور، آن را از وي سلب ميكند. و اگر مصيبتي به او رسد، جزع، او را رسوا ميگرداند. و اگر دولتمند شود، بينيازي، او را به طغيان وا دارد. و اگر فقر، او را به مشقت اندازد، بلا، او را به خود مشغول ميسازد. و اگر گرسنگي، او را به رنج افكند، به ضعف و ناتواني دچار ميشود. و اگر سير شود، پرخوري، راه نفس را بر او ميبندد. پس هر قصوري براي او زيانآور و هر اسرافي براي او مايه ی فساد است.
امام سجاد(ع) ميفرمايد: «الا انّ للعبد اربع اعين: عينان يبصر بهما امر دينه و دنياه و عينان يبصر بهما امر آخرته فاذا اراد الله بعبد خيراً فتح له العينين اللّتين في قلبه، فابصر بهما الغيب و امر آخرته و اذا اراد به غير ذلك ترك القلب بما فيه.» [[۵۷] ] همانا هر بندهاي، چهار چشم دارد: دو چشم كه با آن در كار دين و دنياي خود نظر دارد و دو چشم كه با آن به كار آخرتش مينگرد. پس اگر خدا خير بندهاي را بخواهد، آن دو چشم را كه در قلب اوست ميگشايد تا با آن غيب را ببيند و به آخرتش نظر كند وا گر جز آن را براي او بخواهد، قلب [او] را با آنچه در آن است، واميگذارد.
محمدبنسنان از قول بعضي از اصحاب، نقل ميكند كه شنيدم امام صادق-عليه السلام- به مردي فرمود: «اعلم يا فلان انّ منزلة القلب من السجد بمنزله الاامام من النّاس، الواجب الطاعة عليهم. الا تري ان جميع جوارح الجسد شُرط للقلب و تراجمه له مودّية عنه، الاذنان و العينان و الانف و الفم و اليدان و الرّجلان و الفرج، فانّ القلب اذا همّ بالنظر فتح الرجل عينيه، و اذا همّ بالاستماع حرّك اذنيه و فتح مسامعه فسمع و اذا همّ القلب بالشّم استنشق بانفه فادّي تلك الرائحه الي القلب و اذا همّ بالانطق تكلّم باللسان و اذا همّ بالحركة سعت الرّجلان و اذا همّ بالشهوة تحرك الذكر فهذه كلّها مؤدّية عن القلب بالتحريك و كذلك ينبغي للامام ان يطاع للامر منه.» [[۵۸] ] اي فلان! بدان كه منزلت قلب براي بدن، همانند منزلت امام واجب الاطاعة براي مردم است. آيا نميبيني كه تمام اندام بدن، كارگزاران قلب و ترجمان پيامرسان او يند: دو گوش و دو چشم و بيني و دهان ودو دست و دو پا و عورت. هنگامي كه قلب قصد نگريستن كند، آدمي چشمانش را ميگشايد و چون قصد شنيدن كند، گوشهايش كار شنوايي را انجام ميدهد و چون قلب، قصد بوييدن كند، آدمي با بيني ميبويد و آن بوي خوش را به قلب ميرساند و چون آهنگ سخن گفتن كند، با زبان به تکلّم می پردازد و چون آهنگ راه رفتن کند، پاهای او به حرکت در ميآيند و چون به شهوت گرايد، عورت، او را به كار آيد. پس تمام اينها از سوي قلب تحريك ميشوند و به همين گونه [كه اعضاي بدن در همه كارها از قلب پيروي ميكنند] شايسته است كه مردم از امام خود پيروي كند.
از امام صادق(ع) روايت است كه حضرت فرمودهاند: «انّ القلب يتقلب من لدن موضعه الي حنجرته ما لم يصيب الحقّ، فاذا اصاب الحقّ قرّ، ثمّ ضمّ اصابعه ثمّ قرأ هذه الايه: (فمن يردالله ان يهديه يشرح صدره للاسلام و من يرد ان يضلّه يجعل صدره ضيّقاً حرجا) قال: و قال ابوعبدالله (ع) لموسي بن اشيم: أتدري ما الحرج؟ قال: قلت: لا، فقال بيده و ضمّ اصابعه كالشيء المصمت لا يدخل فيه شيء و لا يخرج من شيء.» [[۵۹] ]
همانا قلب انسان تا هنگامي كه به حق نرسيده است، از جايگاه خود به گلوي او ميآيد [گويي كه ميخواهد از سينه در آيد]، پس آنگاه كه به حق رسد، آرام ميگيرد. سپس حضرت دست خود را مشت كرد و اين آيه را قرائت فرمود: پس هر كه را، خدا بخواهد هدايت كند، سينهاش را براي اسلام گشاده ميگرداند و هر كه را، خدا بخواهد گمراه كند، سينهاش را تنگ و سخت ميگرداند. آنگاه امام صادق (ع) به موسي بن اشيم فرمود: آيا ميداني حرج چيست؟ راوي ميگويد گفتم: نه. حضرت در پاسخ، دستش را مشت كرد، همچون جسم فشردهاي كه نه چيزي در آن داخل و نه چيزي از آن خارج شود.
از امام صادق (ع) درباره معني آيه (و اعلمو ان الله يحول بين المرء و قلبه) سؤال شد. حضرت فرمود: «هو ان يشتهي الشيء بسمعه و بصره و لسانه و يده، أما انّه لا يغشي شيئاً منها و ان كان يشتهيه فانّه لا ياتيه الاّ وقلبه منكر لا يقبل الذي يأتي يعرف ان الحق ليس فيه.» [[۶۰] ]
اين بدان معني است كه آدمي با گوش و چشم و زبان و دستش، به چيزي ميل دارد و اما عليرغم تمايلش، به آن نميرسد. علتي براي اين نرسيدن نيست، مگر آنكه قلبش از آن چيز اكراه دارد و ميفهمد كه خير و صلاح در آن نيست. رسول خدا(ص) فرمود: «ناجي داود ربه فقال: الهي لكلّ ملك خزانة فأين خزانتك؟ قال جلّ جلاله: لي خزانة اعظم من العرش، اوسع من الكرسيّ و اطيب من الجنّة، و ازين من الملكوت: ارضها المعرفة، و سماؤها الايمان و شمسها الشّوق و قمرها المحبّة. ونجومها الخواطر، و سحابها العقل، و مطرها الرحمة و اثمارها الطاعة، و ثمرها الحكمة. و لها اربعة ابواب: العلم الحلم و الصبر و الرضا، الا و هي القلب.» [[۶۱] ] حضرت داوود(ع) به هنگام مناجات با پروردگارش، عرض كرد: خداي من! براي هر پادشاهي خزانهاي است، پس خزانه ی تو كجاست؟ خداوند -جلّجلاله- فرمود: براي من خزانهاي است بزرگتر از عرش و گستردهتر از كرسي و پاكيزهتر از بهشت و زيباتر از ملكوت: زمينش، معرفت و آسمانش، ايمان و خورشيدش، شوق و ماهش، محبّت و ستارگانش، انديشه ناگهاني و ابرش، عقل و بارانش، رحمت و ميوههايش، طاعت و ثمرش، حكمت است و داراي چهار در است: علم و حلم و صبر و رضا. آگاه باش كه اين خزانه، همان قلب است.
رسول خدا(ص) فرمود: «اعدي عدوّك نفسك الّتي بين جنبيك» [[۶۲] ] دشمنترين دشمن تو، نفس توست كه در بين دو پهلويت قرار دارد.
امام موسيبنجعفر (ع) با واسطه پدارنش از اميرمؤمنان (ع) روايت كرد كه فرمود: «انّ رسولالله(ص) بعث سريّة، فلمّا رجعوا قال: مرحباً بقوم قضوا الجهاد الأصغر و بقي عليهم الجهاد الأكبر.
قيل: يا رسول الله و ما الجهاد الأكبر؟
قال (ص) : جهاد النفس. ثمّ قال(ص) : أفضل الجهاد من جاهد نفسه الّتي بين جنبيه» [[۶۳] ] همانا رسول خدا (ص) گروهي را به جنگ فرستاد. آنگاه كه بازگشتند فرمود: آفرين به گروهي كه جهاد اصغر را پشت سر گذاشتند و جهاد اكبر را در پيشرو دارند. گفته شد اي رسول خدا، جهاد اكبر چيست؟ حضرت فرمود: جهاد با نفس. سپس فرمود: برترين جهاد، آن است كه كسي با نفس خود كه بين دو پهلويش قرار دارد جهاد كند.
امام صادق (ع) ميفرمايد: «طوبي لعبد جاهد لله نفسه و هواه و من هزم جند هواه ظفر برضا الله و من جاور عقله [نفسه] الامّارة بالسّؤ بالجهد و الاستكانة و الخضوع علي بساط خدمة الله تعالي فقد فاز فوزاً عظيماً و لا حجاب أظلم و أوحش بين العبد و بين الربّ من النفس و الهوي، و ليس لقتلهما في قطعهما سلاح و آلة، مثل الافتقار الي الله و الخشوع و الجوع. و الظما بالنّهار و السّهر باللّيل، فان مات صاحه مات شهيداً و ان عاش و استقام ادّاه عاقبته الي الرضوان الاكبر قال الله عزّوجّل (و الذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين.) [[۶۴] ]
خوشا بندهاي كه براي خدا، با نفس و تمايلات خود جهاد كند و كسي كه سپاه هواي نفس را شكست دهد و به وسيله كسب رضايت خدا، بر آن پيروز شود و كسي كه عقلش از راه كوشش و اظهار مسكنت و خضوع در پيشگاه خداي متعال به پيكار با هواي نفسش برخيزد، به رستگاري بزرگي نايل شود، زيرا كه هيچ حجاب و پردهاي تاريكتر و وحشتناك تر از نفس و هوي، بين بنده و پروردگار نيست. و هيچ سلاح و حربهاي براي كشتن آنها، برّندهتر از اظهار فقر و بيچيزي به درگاه خداوند و خضوع و خشوع و تحمل تشنگي در روز [روزه] و بيداري در شب نيست. پس اگر چنين كسي بميرد، شهيد مرده است و اگر زنده باشد و بر اين طريق استقامت ورزد، عاقبتش به خشنودي بزرگ الهي ميانجامد. چنان كه خداي –عزّوجّل- فرمود: «و كساني كه در راه ما جهاد كنند، به يقين آنها را به راههايمان هدايت ميكنيم و همانا خداوند با نيكوكاران است»
رسول خدا (ص) فرمود: «رجعنا من الجهاد الاصغر الي الجهاد الاكبر و قال: من غلب علمه هواه فهو علم نافع. و من جعل شهوتة تحت قدميه فرّ الشيطان من ظلّه. و قال -صلياللهعليهوآلهوسلم-: يقول الله تعالي: ايّما عبد اطاعني لم أكله الي غيري و ايّما عبد عصاني و كلته الي نفسه ثمّ لم اُبال في ايّ واد هلك.» [[۶۵] ]
از جهاد اصغر به جهاد اكبر بازگشتيم. هر كس علمش بر هواي نفسش چيره شود، پس آن علم، سودمند است و هر كس كه شهوتش را پايمال كند، شيطان از سايه او ميگريزد. خداي متعال ميفرمايد: هر بندهاي مرا اطاعت كند، [كار] او را به غير خود وا نميگذارم و هر بندهاي نافرماني مرا بكند، او را به نفسش وا ميگذارم و ديگر توجهي نخواهم داشت كه در كدام وادي هلاك ميشود.
مردي به نام مجاشع، به حضرت رسول خدا (ص) رسيد و عرض كرد: «يا رسول الله كيف الطريق الي معرفت الحق؟ قال -صلياللهعليهوآلهوسلم: معرفة النفس. فقال يا رسول الله فكيف الطريق الي موافقة الحق؟
قال (ص) : مخالفة النفس.
فقال: يا رسولالله فكيف الطريق الي رضا الحق؟
قال (ص) : سخط النفس.
فقال: يا رسول الله فكيف الطريق الي وصل الحق؟
قال (ص) : هجر النفس.
فقال: يا رسول الله فكيف الطريق الي طاعة الحق؟
قال (ص) : عصيان النفس.
فقال: يا رسول الله فكيف الطريق الي ذكر الحق؟
قال (ص) : نسيان النفس.
فقال: يا رسول الله فكيف الطريق الي قرب الحق؟
قال (ص) : التّباعد من النفس.
فقال: يا رسول الله فكيف الطريق الي انس الحق؟
قال(ص) : الوحشة من النفس.
فقال: يا رسول الله فكيف الطريق الي ذلك؟
قال (ص) : الاستعانة بالحقّ علي النفس» [[۶۶] ]
اي رسول خدا، راه معرفت حق چيست؟ حضرت فرمود: معرفت نفس.
عرض كرد: اي رسول خدا، راه موافقت با حق چيست؟ حضرت فرمود: مخالفت با نفس.
عرض كرد: اي رسول خدا، راه جلب رضاي حق چيست؟ حضرت فرمود: غضب كردن بر نفس.
عرض كرد: اي رسول خدا، راه وصال حق چيست؟ حضرت فرمود: ترك كردن نفس.
عرض كرد: اي رسول خدا، راه اطاعت از حق چيست؟ حضرت فرمود: سرپيچي از نفس.
عرض كرد: اي رسول خدا، راه به ياد داشتن حق چيست؟ حضرت فرمود: از يادبردن نفس.
عرض كرد: اي رسول خدا، راه نزديكي و قرب حق چيست؟ حضرت فرمود: دوري گزيدن از نفس.
عرض كرد: اي رسول خدا، راه انس با حق چيست؟ حضرت فرمود: نفرت از نفس
عرض كرد: اي رسول خدا، راه انجام دادن اين كار چيست؟ حضرت فرمود: ياري خواستن از حق در برابر نفس.
فضيلت تفكّر
بعد از بيان مقدمهاي كه از نظر گذشت، بايد بگوييم كه تفكّر، بزرگترين عبادات است، بلكه ميتوان گفت كه هيچ عبادتي برتر و هيچ عملي بزرگتر از آن نيست و هر عبادت و عملي متوقّف بر آن است و انسان به هيچ مرتبهاي در پيشرفتهاي مادّي ومعنوي نميرسد جز با آن. در واقع، تفكّر حاصل انسانيّت انسان است و با آن از ساير موجودات متمايز ميگردد.
تفكّر، همانند وجود است، همانطور كه وجود ذاتاً موجود است و به غير خود، وجود ميبخشد؛ تفكّر نيز ذاتاً موجود است و در عين حال، پديد آوردنده ی تمام علوم است. همچنين، تفكّر همانند نور است، نور ذاتاً ظاهر است و به ديگران روشني ميبخشد، تفكّر نيز ذاتاً ظاهر است و در عين حال، كاشف تمام معلومات است. از اينرو، ترقّي و تعالي در راههاي مادّي و معنوي در گرو تفكّر است كه از هر كار و عبادتي برتر است. تفكّر، از اين جهت كه چه كسي ميانديشد و درباره چه چيزي ميانديشد، مراتبي دارد. بسا تفكّري كه موجب خوشبختي دنيا و آخرت متفكّر و جامعه ی او شود و بسا تفكّري كه بهره آن تنها عايد خود متفكّر و يا حداكثر فرد ديگري ميشود. در آيات فراواني، خداي متعال با عبارات (لعلّكم تتفكّرون) محبوبيت تفكّر نزد خودش را اظهار داشته است. حتي خداوند در برخي از آيات، سبب و علت غايي نزول قرآن را تفكّر در آن بيان داشته كه از آن جمله است:
(... و انزلنا اليك الذّكر لتبيّن للنّاس ما نزّل اليهم و لعلّهم يتفكّرون.) [[۶۷] ]... و قرآن را نازل كرديم تا آنچه را فرو فرستاده شده، براي مردم بيان كني، باشد كه فكر كنند. حتّي اين آيه، تفكّر را علت غايي فرستادن پيامبران ميداند. قرآن با جملاتي همچون «افلا يتفكّرون. افلا ينظرون، افلم يسيروا في الارض، افلا يعقلون و...» به ما ميفهماند كه تفكّر، نعمتي بزرگ است. البته قرآن، تفكّر در طريق معرفت حق تعالي را بزرگتر و برتر از هر تفكّر ديگري ميداند. ميتوان گفت كه برترين تفكّر، تفكّر در معارف الهي، همچون مبدأ و معاد، نبوّت، امامت و قرآنكريم، و بعد از آن، تفكّر در آفاق و انفس است و قرآنكريم بر معرفت حق تعالي و اثبات آن تأكيد بسيار نموده است. پس از آن، تفكّر در تاريخ و احوال گذشتگان، اعم از نيكان و بدان و سپس تفكّر در علوم قرار ميگيرد كه برترين آنها، علمي است كه انسان در امور اخروي بدان نيازمند است و پس از آن، دانشهايي است كه انسان در زندگاني دنيا به آنها نياز دارند. اين خلاصه كلام بود.
رواياتي درباره فضيلت تفكّر
امام صادق (ع) فرمود: «كان اميرالمؤمنين (ع) يقول: نبّه بالتّفكر قلبك و جاف عن الليّل جنبك و اتقّ الله ربّك» [[۶۸] ] اميرمؤمنان علي (ع) ميفرمود: با تفكّر قلبت را بيدار كن و شب هنگام، براي عبادت از بستر برخيز و بترس از خدايي كه پروردگار توست. حسن صيقل گويد: «سألت اباعبدالله (ع) عمّا يروي الناس انّ تفكّر ساعة خير من قيام ليلة، قلت: كيف يتفكّر؟ قال: يمرّ بالخربة او بالدّار، فيقول: اين ساكنوك؟ و اين بانوك؟ ما لك لا تتكلمين؟»[
[۶۹] ] از امام صادق (ع) درباره جمله «يك ساعت تفكّركردن از يك شب عبادت بهتر است» كه مردم روايت ميكردند، سؤال كردم و گفتم: آدمي چگونه بايد تفكّر كند؟ فرمود: وقتي از كنار ويرانه يا خانهاي ميگذرد، بگويد كجايند ساكنان تو و كجايند بناكنندگان تو؟ تو را چه شده است كه سخن نميگويي. امام صادق (ع) فرمود: «أفضل العبادة ادمان التفكّر في الله و في قدرته.» [[۷۰] ] برترين عبادت، پيوسته انديشيدن درباره خدا، قدرت اوست. امام رضا (ع) فرمود: «يقول ليس العبادة كرة الصلاة و الصوم انّما العبادة التفكّر في الامر الله عزّوجّل.» [[۷۱] ] عبادت زياد، به نماز و روزه ی فراوان نيست، بلكه تفكّر در امر خداي عزّوجّل است.
امام صادق (ع) فرمود: «قال اميرالمؤمنين (ع) : التفكّر يدعوا الي البّر و العمل به.» [[۷۲] ] اميرمؤمنان (ع) فرمود: تفكّر، به نيكي و عمل به آن دعوت ميكند. امام صادق (ع) فرمود: «كان اكثر عبادة ابيذرّ –رحمة الله- التفكّر و الاعتبار.» [[۷۳] ] بيشترين عبادت ابوذر، تفكر و عبرت آموختن بود. رسول خدا (ص) فرمود: «علي العاقل ان يكون له ثلاث ساعات: ساعة يناجي فيها ربّه عزّوجّل و ساعة يحاسب فيها نفسه و ساعة يتفكّر فيما صنع الله عزّوجّل اليه، و ساعة يخلو فيها بحظّ نفسه من الحلال.» [[۷۴] ] بر عاقل لازم است كه داراي سه وقت باشد: زماني با پروردگار خود مناجات كند و به محاسبه ی نفس بپردازد، و زماني درباره آنچه خداوند عزّوجّل براي او انجام داده، بينديشد و زماني را به لذت حلال بگذارند.
اميرمؤمنان (ع) در وصيّتش به امام حسن (ع) فرمود:
«لا عبادة كالتفكّر في صنعة الله عزّوجّل» [[۷۵] ] هيچ عبادتي چون تفكّر در آفرينش خداي عزّوجّل نيست. رسول خدا (ص) فرمود: «اغفل الناس من لم يتعّظ بتغيّر الدّنيا من حال الي حال» [
[۷۶] ] غافلترين مردم، كسي است كه از دگرگوني احوال دنيا پند نگيرد. از اسماعيل بن بشير بن عمار روايت است كه: «كتب هارون الي موسيبنجعفر (ع) عظني و اوجز. قال: فكتب اليه: ما من شيء تراه عينك الاّ و فيه موعظة» [[۷۷] ] هارون به امام موسيبنجعفر (ع) نامه نوشت كه مرا به سخني كوتاه موعظه كن. امام به او نوشت: هيچ چيز نيست كه چشم تو آن را ببيند و موعظهاي در آن نباشد. امام حسن عسگري (ع) فرمود: «ليست العبادة كثرة الصيام و الصلاة و انّما العبادة كثرة التفكّر في امر الله» [[۷۸] ] زياد عبادت كردن به نماز و روزه بسيار نيست، بلكه تفكّر بسيار در امر خداوند است.
رسول خدا (ص) فرمود: «فكرة ساعة خير من عبادة سنة و لا ينال منزلة التفكّر الاّ من قد خصّه الله بنور المعرفة و التوحيد.»[[۷۹] ] يك ساعت تفكّر از يك سال عبادت بهتر است، و به درجه و منزلت تفكّر دست نمييابد مگر كسي كه خدا او را به نور معرفت و توحيد، به طور خاص، بهرهمند گرداند.
آياتي درباره تفكّر در آفاق و انفس
(انّ في خلق السماوات و الارض و اختلاف الّيل و النّهار لاياتٍ لاولي الالباب. الذين يذكرون الله قياماً و قعوداً و علي جنوبهم و يتفكّرون في خلق السماوات و الارض ربّنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانك فقنا عذاب النّار) [[۸۰] ]همانا در آفرينش آسمانها و زمين و اختلاف شب و روز، نشانههايي براي خردمندان است همانا كه ايستاده و نشسته و [خوابيده] بر پهلوهايشان، خدا را ياد ميكند و در آفرينش آسمانها و زمين ميانديشند [و ميگويند] اي پروردگار ما! تو اين [آسمانها و زمين] را بيهوده نيافريدي، پس ما را از عذاب جهنم نگاهدار.
(هوالذي جعل لكم الّيل لتسكنوا فيه و النّهار مبصراً انّ في ذلك لاياتٍ لقومٍ يسمعون) [
[۸۱] ]
اوست خدايي كه شب را برايتان قرار داد تا در آن آرامش يابيد و روز را روشن گردانيد. همانا در اين، نشانههايي براي گروهي است كه ميشنوند. (و هو الذي مدّ الارض و جعل فيها رواسي و انهاراً و من كلّ الثّمرات جعل فيها زوجين اثنين يغشي الّيل النّهار انّ في ذلك لاياتٍ لقومٍ يتفكرون و في الارض قطع متجاورات و جنّات من اعناب و زرع و نخيل صنوان و غير صنوان يسقي بمآءٍ واحدٍ و نفضّل بعضها علي بعضٍ في الاكل انّ في ذلك لاياتٍ لقومٍ يعقلون.) [[۸۲] ]و اوست خدايي كه زمين را گسترد و در آن، كوهها و نهرها و از هرگونه ميوهاي قرار داد و هر چيز را جفت آفريد و شب را به روز پوشاند. همانا در آن، نشانههايي است براي گروهي كه ميانديشند. و در زمين قطعاتي مجاور قرار دارد و تاكستانها و كشتزارها و نخلستانهاي گوناگون را كه هم با يك آب، سيراب ميشوند و ما برخي را براي خوردن، بر برخي ديگر برتري ميدهيم. همانا در اين، نشانههايي براي عاقلان است.
(يا ايّها النّاس ان كنتم في ريبٍ من البعث فانّا خلقناكم من ترابٍ ثمّ من نطفةٍ ثمّ من علقةٍ ثمّ من مضغٍ مخلّقةٍ و غير مخلّقةٍ لنبيّن لكم و نقرّ في الارحام ما نشاء الي اجلٍ مسميًّ ثمّ نخرجكم طفلا ثمّ لتبلغوا اشدّكم و منكم من يتوفّي و منكم من يردّ الي ارذل العمر لكيلا يعلم من بعد علم شيئاً و تري الارض حامدةً فاذا انزلنا عليها المآء اهتزّت و ربت و انبتت من كلّ زوجٍ بهيجٍ.) [[۸۳] ]اي مردم، اگر درباره روز قيامت ترديد داريد، پس بدانيد كه ما شما را از خاك آفريديم، سپس از نطفه آنگاه از خون بسته، آنگاه از پاره گوشت، تمام و ناتمام تا [قدرت خود را] بر شما آشكار سازيم و آنچه را كه بخواهيم تا وقت معين در رحمها قرار دهيم. سپس شما را به صورت طفلي بيرون ميآوريم تا به حدّ بلوغ و كمالتان برسيد، و برخي از شما ميميرند و برخي از شما به دوران ناتواني آخر عمر بازگردانده ميشوند تا بدان حد كه پس از عمري دانايي، ديگر هيچ نميدانند، و زمين را خشك و بيگياه ميبيني، اما هنگامي كه باران بر آن فرو بباريم، سبز و خرم ميشود و بذرها در آن ميرويد و از هر نوع گياه زيبا در آن بر ميآيد.
(و من اياته ان خلقكم من ترابٍ ثمّ اذا انتم بشر تنتشرون. و من اياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم مؤدّةً و رحمةً انّ في ذلك لاياتٍ لقومٍ يتفكّرون.) [[۸۴] ]و از نشانه هاي خداوند آن است كه شما را از خاك آفريد، آنگاه به صورت آدمي در زمين پراكنده شديد. و از نشانههاي او آن است كه از خود شما برايتان زوجهايي آفريد تا در كنا آنها آرامش يابيد و بين شما دوستي و مهر قرار داد. همانا در آن، نشانههايي است براي كساني كه ميانديشد.
(الله الذي يرسل الرّياح فتثير سحاباً فيبسطه في السّماء كيف يشاء و يجعله كسفاً فتري الودق يخرج من خلاله فإذا اصاب به من يشاء من عباده إذا هم يستبشرون) [[۸۵] ]خداوند، آن كسي است كه بادها را ميفرستد تا ابرها را برانگيزد و آن را به هرگونه كه بخواهد در آسمانها ميگسترد و پراكنده ميگرداند. آنگاه باران را مينگري كه قطره قطره از دل ابر فرو ميريزد و آن را براي هر يك از بندگانش كه بخواهد فرو ميبارد، تا آنان يكباره شادمان شوند.
(الذي جعل لكم من الشّجر الاخضر ناراً فاذا انتم منه توقدون.) [[۸۶] ]اوست خدايي كه از درخت سرسبز، برايتان آتش قرار داد تا آن را برافرويد. (الله يتوفّي الانفس حين موتها و الّتي لم تمت في منامها فيمسك الّتي قضي عليها الموت و يرسل الاخري الي اجلٍ مسمًّي انّ في ذلك لاياتٍ لقومس يتفكّرون.) [[۸۷] ]خداوند است كه ارواح را به هنگام مرگ باز ميگيرد، روح كسي را هم كه هنوز مرگش فرا نرسيده در حال خواب قبض می کند، سپس جان کسی را که به مرگش حكم كرده است نگاه ميدارد و ديگر ارواح را تا وقت معين (مرگ) ميفرستد. همانا در آن، نشانهايي براي انديشمندان است.
(و من اياته الجوار في البحر كالاعلام ان يشأ يسكن الرّيح فيظللن رواكد علي ظهره انّ في ذلك لاياتٍ لكلّ صبّارٍ شكورٍ) [
[۸۸] ]
و از نشانههاي خدا، سير و گردش كشتيها در درياست كه مانند قصرها به حركت در ميآيند. اگر خدا بخواهد باد را ساكن ميگرداند تا كشتيها بر پشت آب، از حركت باز ايستند. همانا در آن، نشانههايي براي هر انسان صبور سپاسگزار است.
(افرءيتم ما تحرثون. اَ انتم تزرعونه ام نحن الزّارعون. لو نشاء لجعلناه حطاماً فظلتم تفكّهون. انّا لمغرمون. بل نحن محرومون. افرءيتم الماء الذي تشربون. اَ انتم انزلتموه من المزن ام نحن المنزلون. لو نشاء جعلناه اجاجاً فلولا تشكرون. افرءيتم النّار التي تورون. اَ انتم انشاتم شجرتها ام نحن المنشئون.)[[۸۹] ]آيا ديديد آنچه ميكاريد. آيا شما بذر را ميرويانيد يا ما ميرويانيم؟ اگر بخواهيم آن را خشك و تباه ميكنيم تا با حسرت و ندامت به سخنان بيهوده بپردازد. [و بگوييد] ما زيانكاريم. بلكه ما محروميم. آيا ديديد آبي را كه مينوشيد؟ آيا شما آن را از ابر فرو ريختيد يا ما بارنده یآنيم؟ اگر بخواهيم آن را شور ميگردانيم، پس آيا شكر نميگزاريد؟ پس آيا ديديد آتشي را كه روشن ميكنيد؟ آيا درخت آن را شما پديد آورديد يا ما پديد آورديم؟
(فلينظر الانسان الي طعامه. انّا صببنا الماء صبّاً. ثمّ شققنا الارض شقّاً فأنبتنا فيها حبّاً و عنباً و قضباً. و زيتوناً و نخلا. و حدائق غلباً. و فاكهةً و ابّاً. متاعاً لكم و لا نعامكم.) [[۹۰] ]پس آدمي بايد به غذايش بنگرد. ما آب [باران] را فرو ريختيم. آنگاه زمين را شكافتيم و حبوبات را در آن رويانديم. و انگور و شكر و زيتون و نخل را. و باغهاي پر از درختان كهن را. و ميوه و علف را. تا متاعي براي شما و چهارپايانتان باشد.
آياتي درباره تفكّر در قرآن
(و ان كنتم في ريبٍ ممّا نزّلنا علي عبدنا فاتوا بسورةٍ من مثله و ادعوا شهداءكم من دون الله ان كنتم صادقين.) [[۹۱] ]و اگر شما نسبت به آنچه بر بنده ی خودمان نازل كرديم، شك داريد، پس سورهاي همانند آن بياوريد و گواهاني را كه بجز خدا داريد فراخوانيد، اگر راستگوييد. (... قل فاتوا بسورةٍ مثله و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين) [[۹۲] ] بگو سورهاي مانند آن بياوريد و جز خدا هر كس را كه ميتوانيد [به كمك] بخوانيد اگر راستگوييد. (... قل فاتوا بعشر سورةٍٍ مثله مفترياتٍ و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين.) [[۹۳] ] بگو ده سوره همانند سورههايي كه آنها را ساخته و پرداخته پيامبر [و نه از جانب خدا] ميدانيد بياوريد و جز خدا هر كس را كه ميتوانيد [به كمك] بخوانيد، اگر راستگوييد. (و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين...) [[۹۴] ] و آنچه از قرآن فرو ميفرستيم، مايه ی شفا و رحمت براي اهل ايمان است. (قل لئن اجتمعت الانس و الجن علي ان يأتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيراً.) [
[۹۵] ]
بگو اگر انس و جن، گرد آيند كه همانندي براي اين قرآن بياورند، نظيري براي آن نتوانند آورد، هر چند همه پيشتيبان يكديگر باشند.
(و قال الرسول يا ربّ انّ قومي اتّخذوا هذا القرآن مهجوراً.) [
[۹۶] ]
و رسول خدا فرمود: اي پروردگار من، همانا قوم من، اين قرآن را متروك و مهجور كردهاند.
(افلا يتدبّرون القرآن ام علي قلوبٍ اقفالها) [
[۹۷] ]
آيا در قرآن تدبّر نميكنند يا بر دلها قفل نهاده شده است.
(و لقد يسّرنا القرآن للذكّر فهل من مدّكرٍ) [[۹۸] ] به راستي كه ما قرآن را به منظور پند و اندرز، آسان كرديم، پس آيا پند گيرندهاي هست؟ (لو انزلنا هذا القرآن علي جبل لرايته خاشعاً متصدّعاً من خشية الله...) [[۹۹] ] اگر اين قرآن را بر كوه نازل ميكرديم، به يقين ميديدي كه كوه از خوف خدا، خاشع و متلاشي ميشود.
(انّه القرآنٌكريم. في كتابٍ مكنونٍ. لا يمسّه الاّ المطهّرون) [[۱۰۰] ]همانا اين قرآنكريم است كه در كتابي نهفته است و جز دست پاكان بدان نميرسد.
آيات و رواياتي درباره تفكّر در مرگ
(اينما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم في بروجٍ مشيدة...) [[۱۰۱] ]هر كجا كه باشيد، مرگ، شما را در بر ميگيرد، هر چند در كاخهاي مستحكم جاي بگيريد. (قل انّ الموت الذي تفرّون منه فانّه ملاقيكم ثمّ تردّون الي عالم الغيب و الشّهادة فينبّئكم بما كنتم تعلمون.) [[۱۰۲] ] بگو همانا اين مرگ كه از آنها ميگريزيد، به يقين شما را در بر ميگيرد سپس به سوي خدايي كه داناي پيدا و پنهان است، باز ميگرديد و او شما را از آنچه كه كردهايد خبر ميدهد.
(حتّي اذا جاء احدهم الموت قال ربّ ارجعون. لعلّي اعمل صالحاً فيما تركت كلّا انّها كلمةٌ هو قائلها...)[[۱۰۳] ] تا آنگاه كه مرگ يكي از آنان فرا رسد، گويد: پروردگار من! مرا بازگردان تا شايد به جبران آنچه كه فرو گذاردم، عملي صالح به جاي آورم [خطاب شود كه] هرگز، و اين سخني است كه او [از حسرت] بر زبان ميراند. (الذين تتوفاهم الملائكة طيّبين يقولون سلامٌ عليكم ادخلوا الجنّة بما كنتم تعملون) [[۱۰۴] ] آنان كه چون فرشتگان، آنها را پاك و طيب ميميرانند، به آنان ميگويند سلام بر شما، اينك به پاداش اعمالي كه انجام ميداديد، به بهشت در آييد.
روایاتی درباره ی تفكّر در مرگ
مردي نزد امام صادق (ع) آمد و عرض كرد:
«سئمت الدنيا فاتمّني علي الله الموت فقال: تمّن الحياة لتطيع لا لتعصي، فلان تعيش فتطيع خير لك من ان تموت فلا تعصي و لا تطيع» [
[۱۰۵] ]
از دنيا خسته شدهام و از خدا مرگ ميطلبم. حضرت فرمود: از خدا حيات و زندگي بخواه براي آنكه او را اطاعت كني، نه آنكه به نافرمانياش آلوده شوي. پس اگر زنده باشي و به اطاعت خدا بپردازي، برايت بهتر از آن است كه بميري و نه معصيتي از تو برآيد و نه طاعتي. مردي برخاست و پرسيد: «يابن رسول الله ما بالنا نكره الموت و لا نحبّه؟ قال الحسن -عليهاسلام: أنّكم اخربتم اخرتكم و عمّرتم دنياكم، فأنتم تكرهون النقلة من العمران الي الخراب.» [[۱۰۶] ]
اي فرزند رسول خدا، چرا مرگ براي ما ناخوشايند است و آن را دوست نميداريم؟ امام حسن (ع) فرمود: همانا شما آخرتتان را ويران و دنيايتان را آباد كردهايد، از اينرو، عزيمت از آبادي به ويرانه را دوست نميداريد.
امام صادق (ع) فرمود: رسول خدا (ص) فرمود: «اكيس الناس من كان اشدّ ذكراً للموت.» [[۱۰۷] ] زيركترين مردم كسي است كه بيش از همه به ياد مرگ باشد.
امام صادق(ع) ميفرمايد: «ذكر الموت يميت الشهوات فيالنّفس و يقلع منابت الغفلة و يقّوي القلب بمواعد الله و يرقّ الطبع و يكسر اعلام الهوي و يطفئ نار الحرص، و يحقّر الدنيا و هو معني ما قال النبيّ (ص) : فکر ساعة خير من عبادة سنة» [[۱۰۸] ] ياد مرگ شهوات را در نفس ميميراند و غفلت را ريشه كن ميسازد، و دل را به وعدههاي خداوند نيرو ميبخشد، و طبع را نازك و رقيق ميگرداند، و پرچمهاي هوي را ميشكند و آتش حرص را خاموش ميكند و دنيا را حقير ميكند و اين معناي سخني است كه پيامبر (ص) فرمود: يك ساعت تفكّر بهتر از يك سال عبادت است.
رسول خدا(ص) فرمود: «افضل الزهد فيالدنيا ذكر الموت و أفضل العبادة ذكر الموت و أفضل التفكّر ذكر الموت، فمن اثقله ذكر الموت و جد قبره روضة من رياض الجنّة» [[۱۰۹] ] برترين زهد در دنيا، ياد مرگ است و برترين عبادت، ياد مرگ است و برترين تفكّر، ياد مرگ است. كسي كه زياد به ياد مرگ باشد، گور خود را باغي از باغهاي بهشت مييابد. امام صادق (ع) از پدر بزرگوارشان (ع) نقل فرمود كه: «اتي النبيّ(ص) رجل فقال، ما لي احب الموت؟ فقال له: الك مال؟ قال: نعم، قال: فقدّمته؟ قال: لا. قال: فمن ثمّ تحبّ الموت.» [[۱۱۰] ] مردي به محضر پيامبر خدا (ص) آمد و عرض كرد: چرا من مرگ را دوست ندارم؟ حضرت فرمود: آيا مالي داري؟ گفت: آري. حضرت فرمود: به همين دليل مرگ را دوست نداري.
آياتي درباره تفكّر در معاد
(ولو تري اذ يتوفّي الذين كفروا الملائكة يضربون وجوههم و ادبارهم و ذوقو عذاب الحريق) [[۱۱۱] ]و اگر ببيني آن هنگام كه فرشتگان، جان كفر پيشگان را ميگيرند و بر صورتها و پشتهايشان ميزنند [در حالي كه ميگويند] عذاب سوزان را بچشيد. (... ولو تري اذ الظّالمون في غمرات الموت و الملائكة باسطوا ايديهم اخرجوا انفسكم اليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تقولون علي الله غير الحقّ و كنتم عن آياته تستكبرون) [[۱۱۲] ]
و اگر ببيني آن هنگام كه ستمكاران در سكرات مرگ گرفتارند و فرشتگان براي قبض روح آنها دست گشودهاند [و به آنها ميگويند] جانتان را از تن، به در كنيد؛ امروز براي مجازات عذاب و خواري كشته ميشويد، چون در برابر خدا سخن ناحق ميگفتيد و در برابر آياتش كبر ميورزيديد.
(افحسبتم انمّا خلقناكم عبثاً و انّكم الينا لا ترجعون) [[۱۱۳] ] آيا پنداشتهايد كه شما را بيهوده آفريديم و شما به سوي ما برگردانده نميشويد. (و ضرب لنا مثلاً و نسي خلقه قال من يحي العظام و هي رميم. قل يحييها الذي انشاها اول مرّةً و هو بكلّ خلقٍ عليم) [[۱۱۴] ] در حالي كه آفرينش خود را فراموش كرده بود، براي ما مثلي زد و گفت: چه كسي اين استخوانهاي پوسيده را زنده ميكند؟ بگو همو آنها را زنده ميكند كه بار اول بدانها زندگي بخشيد و او به هر كاري داناست.
(يا ايّها النّاس اتّقوا ربّكم انّ زلزلة السّاعة شيٌ عظيم. يوم ترونها تذهل كلّ مرضعةٍ عما ارضعت و تضع كلّ ذات حملٍ حملها و تري النّاس سكاري و ما هم بسكاري و لكنّ عذاب الله شديد) [[۱۱۵] ]اي مردم از پروردگارتان پروا كنيد، همانا زلزله ی روز قيامت حادثهاي عظيم است. چون هنگامه آن روز را ببينيد، تمام زنان شيرده، طفال خود را از ياد ميبرند و هر زن باردار، رحم را بيفكند، و مردم را مست بيني، در حالي كه مست نيستند و ليكن عذاب خداوند شديد است.
......................................
پانوشتها؛
[۱] . [۱]. بحارالانوار، ج ۷۱، ص ۳۲۷، باب تفكّر، ح ۲۲.
[۲] . [۲]. سجده / ۷ ـ ۹.
[۳] . [۳]. حجر / ۲۹.
[۴] . [۴]. مؤمنون / ۱۲ ـ ۱۴.
[۵] . [۵]. اسرا / ۸۵.
[۶] . [۶]. شمس / ۷ ـ ۸.
[۷] . [۷]. قيامت / ۱ ـ ۲.
[۸] . [۸]. روم / ۳۰.
[۹] . [۹]. شمس / ۷ ـ ۸.
[۱۰] . [۱۰]. اسرا / ۸۵.
[۱۱] . [۱۱]. حجر / ۲۹.
[۱۲] . [۱۲]. بقره / ۲۴۲.
[۱۳] . [۱۳]. انفاق / ۲۲.
[۱۴] . [۱۴]. يونس / ۱۰۰.
[۱۵] . [۱۵]. ملك / ۱۰.
[۱۶] . [۱۶]. بقره / ۲۶۹.
[۱۷] . [۱۷]. شعرا / ۸۸ ـ ۸۹.
[۱۸] . [۱۸]. ق / ۳۷.
[۱۹] . [۱۹]. غافر/ ۳۵.
[۲۰] . [۲۰]. انفال / ۴.
[۲۱] . [۲۱]. انسان / ۳۰.
[۲۲] . [۲۲]. مراه ی العقول، ج ۱۰، ص ۳۹۳ ـ ۳۹۴، باب اذيت مسلمانان.
[۲۳] . [۲۳]. فجر / ۲۷ ـ ۳۰.
[۲۴] . [۲۴]. زمر / ۲۲.
[۲۵] . [۲۵]. طه / ۲۵ ـ ۲۸.
[۲۶] . [۲۶]. اعراف / ۲۰۵.
[۲۷] . [۲۷]. اسرا / ۲۵.
[۲۸] . [۲۸]. يوسف / ۵۳.
[۲۹] . [۲۹]. انعام / ۱۲۱.
[۳۰] . [۳۰]. اصول كافي، ج ۲، ص ۲۶۷، ح ۳.
[۳۱] . [۳۱]. كهف / ۱۰۳ ـ ۱۰۴.
[۳۲] . [۳۲]. روم / ۵۲.
[۳۳] . [۳۳]. ملك / ۱۰.
[۳۴] . [۳۴]. مدثر / ۱۶.
[۳۵] . [۳۵]. ملك / ۲۱.
[۳۶] . [۳۶]. حجّ / ۵۲.
[۳۷] . [۳۷]. زخرف / ۳۶.
[۳۸] . [۳۸]. فرقان / ۲۷ ـ ۲۹.
[۳۹] . [۳۹]. آلعمران / ۵۴.
[۴۰] . [۴۰]. نوح / ۲۲.
[۴۱] . [۴۱]. بقره / ۹.
[۴۲] . [۴۲]. اصول كافي، ج ۱، ص ۱۱، كتاب عقل و جهل، ح ۳.
[۴۳] . [۴۳]. مطففّين / ۱۴.
[۴۴] . [۴۴]. صف / ۵.
[۴۵] . [۴۵]. كهف / ۵۷.
[۴۶] . [۴۶]. يونس / ۷۴
[۴۷] . [۴۷]. غافر / ۳۵.
[۴۸] . [۴۸]. جاثيه / ۲۳.
[۴۹] . [۴۹]. اعراف / ۱۷۹.
[۵۰] . [۵۰]. توبه / ۱۱۰.
[۵۱] . [۵۱]. رعد / ۳۱.
[۵۲] . [۵۲]. حج / ۳۱.
[۵۳] . [۵۳]. انعام / ۱۲۵.
[۵۴] . [۵۴]. زمر / ۲۲.
[۵۵] . [۵۵]. يوسف / ۵۳.
[۵۶] . [۵۶]. بحارالانوار، ج ۷۰، ص ۵۲، باب ۴۴، ح ۱۳.
[۵۷] . [۵۷]. همان، ص ۵۲، ح ۱۶.
[۵۸] . [۵۸]. همان، ص ۵۲، ح ۱۴.
[۵۹] . [۵۹]. همان، ص ۵۷، ح ۳۱.
[۶۰] . [۶۰]. همان، ص ۵۸، ح ۳۳.
[۶۱] . [۶۱]. همان، ص ۵۹، ح ۳۷.
[۶۲] . [۶۲]. همان، ص ۶۴، باب ۴۵، ح ۱.
[۶۳] . [۶۳]. همان، ص ۶۵، ح ۷.
[۶۴] . [۶۴]. همان، ص ۶۹، ح ۱۵.
[۶۵] . [۶۵]. همان، ص ۷۱، ح ۲۱.
[۶۶] . [۶۶]. همان، ص ۷۲، ح ۲۳.
[۶۷] . [۶۷]. نحل / ۴۴.
[۶۸] . [۶۸]. بحارالانوار، ج ۷۱، ص ۳۱۸، باب ۸۰، ح ۱.
[۶۹] . [۶۹]. همان، ص ۳۲۰، ح ۲.
[۷۰] . [۷۰]. همان، ص ۳۲۱، ح ۳.
[۷۱] . [۷۱]. اصول كافي، ج ۲، ص ۴۵، باب تفكّر، ح ۴.
[۷۲] . [۷۲]. همان، ص ۴۵، ح ۵.
[۷۳] . [۷۳]. بحارالانوار، ج ۷۱، ص ۳۲۳، باب ۸۰، ح ۶.
[۷۴] . [۷۴]. همان، ص ۳۲۳، ح ۷.
[۷۵] . [۷۵]. همان، ص ۳۲۴، ح ۱۱.
[۷۶] . [۷۶]. همان، ص ۳۲۴، ح ۱۲.
[۷۷] . [۷۷]. همان، ص ۳۲۴، ح ۱۴.
[۷۸] . [۷۸]. همان، ص ۳۲۵، ح ۱۷.
[۷۹] . [۷۹]. همان، ص ۳۲۶، ح ۲۰.
[۸۰] . [۸۰]. آلعمران / ۱۹۰ ـ ۱۹۱.
[۸۱] . [۸۱]. يونس / ۶۷.
[۸۲] . [۸۲]. رعد / ۳ ـ ۴.
[۸۳] . [۸۳]. حج / ۵.
[۸۴] . [۸۴]. روم / ۲۰ ـ ۲۱.
[۸۵] . [۸۵]. روم / ۴۸.
[۸۶] . [۸۶]. يس / ۸۰.
[۸۷] . [۸۷]. زمر / ۴۲.
[۸۸] . [۸۸]. شوري / ۳۲ ـ ۳۳.
[۸۹] . [۸۹]. واقعه / ۶۳ ـ ۷۲.
[۹۰] . [۹۰]. عبس / ۲۴ ـ ۳۲.
[۹۱] . [۹۱]. بقره / ۲۳.
[۹۲] . [۹۲]. يونس / ۳۸.
[۹۳] . [۹۳]. هود / ۱۳.
[۹۴] . [۹۴]. اسرا / ۸۲.
[۹۵] . [۹۵]. اسرا، ۸۸.
[۹۶] . [۹۶]. فرقان / ۳۰.
[۹۷] . [۹۷]. محمد / ۲۴.
[۹۸] . [۹۸]. قمر / ۱۷.
[۹۹] . [۹۹]. حشر / ۲۱.
[۱۰۰] . [۱۰۰]. واقعه / ۷۷ ـ ۷۹.
[۱۰۱] . [۱۰۱]. نسا / ۷۸.
[۱۰۲] . [۱۰۲]. جمعه / ۸.
[۱۰۳] . [۱۰۳]. مؤمنون / ۹۹ ـ ۱۰۰.
[۱۰۴] . [۱۰۴]. نحل / ۳۲.
[۱۰۵] . [۱۰۵]. بحارالانوار، ج ۶، ص ۱۲۸، باب ۴، ح ۱۵.
[۱۰۶] . [۱۰۶]. همان، ص ۱۲۹، ح ۱۸.
[۱۰۷] . [۱۰۷]. همان، ص ۱۳۰، ح ۲۱.
[۱۰۸] . [۱۰۸]. همان، ص ۱۳۳، ح ۳۲.
[۱۰۹] . [۱۰۹]. همان، ص ۱۳۷، ح ۴۱.
[۱۱۰] . [۱۱۰]. همان، ص ۱۲۷، ح ۹.
[۱۱۱] . [۱۱۱]. انفال / ۵۰.
[۱۱۲] . [۱۱۲]. انعام / ۹۳.
[۱۱۳] . [۱۱۳]. مؤمنون / ۱۱۵.
[۱۱۴] . [۱۱۴]. يس / ۷۸ ـ ۷۹.
[۱۱۵] . [۱۱۵]. حج / ۱ ـ ۲.
منبع:مهر