کد خبر : ۶۳۶۱۰
تاریخ انتشار : ۲۳ مهر ۱۳۹۴ - ۱۹:۳۸
با کاروان حسینی تا اربعین

امروز قافله سالار حُر را به پیوستن به سپاه خویش فرامی خواند

در روزشمار وقایع حسینی به روزی می رسیم که امام حسین (ع) از عبیدالله حُر جعفی یاری می طلبد و او امتناع می ورزد.
عقیق:مجتبی فرآورده نویسنده و کارگردان سینما با سلسله یادداشت هایی که از روز هفتم ذیحجه شروع شده است و تا اربعین ادامه دارد، روزشمار وقایع کاروان حسینی در این ایام را روایت می‌کند و امروز یکم محرم بیست و پنجمین یادداشت وی را می خوانید:

یکم محرم

«عبیدالله حُر جعفی نگاه از خیمه ­گاه کاروانیان گرفت و به تیمار اسب پرداخت.

زمانی نگذشت که صدایی او را خواند.

 گفت: عبیدالله حُر جعفی، گِران ارمغانی برایت آورده ­ام اگر بپذیری؟

گفت: از جانب چه کس؟ اصلاً تو کیستی؟

گفت: حجاج بن مَسروق! از جانب حسین بن علی. او ترا به یاری می‌طلبد.

گفت: یاری او در توان من نیست. وانگهی، اگر جنگی در بگیرد به یقین همه تان کشته می شوید.

حجاج گفت: می‌خواهد تو را ببیند.

گفت: نه دوست دارم او مرا ببیند و نه من او را!

حجاج لحظاتی به او نگریست، سپس به جانب خیمه‌گاه روان شد.

عبیدالله نگاه از او گرفت و تیمار اسب را ادامه داد.

لحظاتی گذشت و صدای قافله سالار او را به خود آورد.

گفت: فرزند حُر! در دوران عمرت گناهان و خطاهای زیادی مرتکب شدی، می‌خواهی از خطاها و گناه هایت توبه کنی؟

گفت: چگونه؟

گفت: فرزند دختر پیامبرت را یاری کن و در رکاب او با دشمنانش بجنگ.

عبیدالله گفت: بخدا قسم، فرمان بری و پیروی از تو، سعادت و خوشبختی ابدی است اما یاری من سودی به حالت ندارد. در کوفه هم کسی را مصمم به یاری ات ندیدم. مرا معاف کن، که از مرگ بسیار گریزانم.

گفت: اگر شهید نشوی می میری!

گفت: از من بگذر، در عوض اسب تیزپایی دارم که به تو می بخشم.

قافله سالار نگاهی به او کرد.

گفت: حال که تو از نثار جانت در راه ما امتناع می‌کنی، ما نه به تو نیاز داریم و نه به اسب تو.

و حرکت کرد، چند قدم برداشت، و سپس ایستاد و نگاه سوی عبیدالله گرداند.

گفت: تا می‌توانی خودت را به دور دست ها برسان و از اینجا دور باش تا صدای یاری خواهی ما را نشنوی. بخدا سوگند اگر کسی صدای یاری خواهی ما را بشنود و به یاری ما نشتابد، خدا به آتش جهنم او را عذاب می‌کند.»


منبع:مهر


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین