۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۴۴ : ۲۱
شمیم دلاویز آلاله ها، از آسمان و زمین میتراود و پروانه های عاشق، قاصدک های شادی را همراهی میکنند تا خانه محقری در شهر مدینه، غرق نور شود.
بالهای سبز جبرئیل، سایبان آسمان خانه ولایت میشود و حیاط کوچک مولا، رستنگاه شقایق وحشی.
کربلا در خودش نمیگنجد و دستهای آبی دریای فرات، پولکهای نقرهای ماهیها را میشوید.
آلاله های سرخِ همیشه عاشق، در امتداد نهر علقمه، سیرابِ شبنم های سحرگاهی میشوند و ثانیه ها، از حرکت باز می ایستند، تا تاریخ، در کربلا پا بگیرد و کربلا معنا بگیرد.
علی علیهالسلام ، در محراب خود، آرام نمیگیرد. اشکهای مناجات، با لبخندِ مولا، در هم آمیخته اند و سجّاده او، را ز شکوفه های بهارْ نارنجِ تبسم شده است.
فاطمه علیهاالسلام چشمهایش میخندد و قابله های آسمانی، او را در هالهای از نور پوشانیده اند و حاملان عرش، در اشتیاق دیدار و تبرّک جستن مولودِ مبارک، آرام و قرار ندارند.
... و حسین علیهالسلام میخندد؛ تبسم کودکانهای که از آن بوی سیب میتراود و مظلومیت.
آری! حسین میخندد و مروارید اشک، چونان دانه های تسبیح، در چشمهای پیامبر، حلقه میزند.
نفحه باران، کوچه های مدینه را عطر آگین کرده و صورت گرد و غبار گرفته شهر را شسته است. نسیم ملایمی از سمت کوههای سر سبز اطراف مدینه، در چهار سمت شهر میپیچد و هوای خیابانها را دلپذیرتر میکند.
آن دورها «فطرس»، در خاموشی خودش، فرو رفته است. حالتی مثل دلهره، تمام
وجودش را فرا گرفته است. سر بر آسمان بلند میکند. دسته دسته حوریان و
فرشتگانِ سبزپوش و سفیدپوش، به سمت زمین پر گشوده اند.
چونان مرغان مهاجری که تعداشان از عهده شمارش، بیرون باشد.
خدای من! چه خبر است؟ نکند قیامت شده باشد؟ پس آنگاه، وای بر من.
دلش شور میزد. سر بر آسمان بر میدارد و فریاد میزند:
شما را به خدا، چه اتفاقی افتاده است، به کجا میروید؟!...
و طنین صدایی در عرش میپیچد که «امروز، خدا به پیامبر، نوهای عطا کرده است، حسین نام».
«فطرس» تشنه دیدار میشود و عاشق نادیده فرزندِ نبی.
مثل چلچراغی که منزل را روشن کند، قنداق کوچکِ حسین علیه السلام خانه علی علیه السلام را روشن کرده است و خانه مولا مهبط ملایکه شده است.
«فطرس» جلو میرود و قنداق کوچک را غرق بوسه میکند، شهپرهای سوخته را متبرّک میسازد و ناگهان...
شهپرهایش مثل رنگین کمان باز میشود و به واسطه حسین علیه السلام خردسال، بخشیده میشود.
به آسمانها صعود میکند و از حنجره عشق فریاد می آورد «من آزاد کرده حسینم، من آزاد کرده حسینم»
و حسین متولّد میشود و کربلا پا میگیرد.
منبع:تبیان