کد خبر : ۵۳۲۹۰
تاریخ انتشار : ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۱۴:۴۷
پنجاه و هشتمین حلقه ادبی فرات در حسینیه سادات برگزار شد + متن اشعار

عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را...

این جلسه با حضور استاد سید مهدی حسینی، قاسم صرافان، محسن عرب خالقی و جمعی از شاعران آیینی در حسینیه سادات برگزار شد.

گزارش تصویری



سرویس شعر آیینی عقیق :پنجاه و هشتمین جلسه  حلقه ادبی فرات روز دوشنبه 21 اردیبهشت با حضور استاد سید مهدی حسینی، قاسم صرافان، محسن عرب خالقی، مجید لشگری، امیر مرزبان، محسن حنیفی، میلاد حسنی ، محمد رضا قدیمی ، محسن غلامحسینی ، هادی ملک پور ، مجتبی عسگری ، محمد رضا مهدی پناه ، عمار موحد و دیگر شاعران آیینی در حسینیه سادات برگزار شد.


در ادامه گزیده اشعار خوانده شده در این جلسه ، مقدمه و نقد استاد حسینی را می خوانید :

سوال این است که آیا می شود غزل را طوری سرود که به ظاهر مشخص نباشد که این یک کار آیینی است یا دست کم تا بیت آخر مکتوم بماند؟

در جواب باید گفت که این قله ی یک کار آیینی است که به این غزل، غزل کار بردی می گویند. و این حرفه ای ترین نوع شعر است

مثل این شعر سعدی که :

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم ...

چهار مسیر: یک شعر موردی که در قید زمان مکان و شخص خاص است . ولی آنقدر دم دستی  و یک بار مصرف که گاهی مخاطب اکراه دارد بگوید این زبانحال من هم هست.

دو؛ شعری که موردی باشد ولی همه قشری آن را بپسندند

سوم شعر را شروع کنید و مختوم به آن شخص خاص کنید

چهارم همین نوع کاربردی و حد اعلای شعر

و ما باید آثار خود را در این چهار  مسیر بسنجیم.

 

مجتبی عسگری:

گرفته دامن نفس مرا هوس به دو دست

چنان که مور بگیرد گلوی خس به دو دست

ز ترس آنکه دلم پر بگیرد از دامش

از احتیاط گرفته در قفس به دو دست

ببین چه دسته گلی را به آب دادی دل

که آب دل زده آورده است پس به دو دست

هزار مرتبه سر کش شد و هوایی شد

ز ترس بسته ام افسار این فرس به دو دست

هوای شهر دل مرده ی من آلوده است

ببار حضرت باران بده نفس به دو دست

کبوتر دل بی دست و پا به عشق حرم

به بارگاه تو راهی است ملتمس به دو دست

نمی رود به خدا دست خالی از حرمت

کسی که بسته دخیل تو بالاخص به دو دست

استاد:

در شعر مطروحه از بیدل اگر ردیف ها را بردارید معنا خراب می شود اما در بعضی ابیات غزل شما ردیف نقش زائد دارد.

در حالیکه ردیف در شعر مثل قافیه کارکرد مهم دارد.

از طرف دیگر به نظر من دوستان شاعر به مطروحه دید تفننی داشته باشند نه دید محتوایی و یک محک برایشان باشد خوب است.

 

هادی ملک پور :

در صدف پنهان مکن اینقدر مروارید را
عاشقان بگذار خوش باشند روز عید را
با وجود تو دگر جایی برای ماه نیست
آسمان با دیدنت گم می کند خورشید را
می کشانی کهکشان ها را به دنبال خودت
مشتری چشم هایت کرده ای ناهید را
می شکوفد چهره ی تو غنچه را در بوستان
شانه هایت می نوازد شاخه های بید را
کوهی و آتش فشان عشق جاری می کنی
یا به لبها آیه های محکم توحید را
در بشر یک عمر امید رهایی مرده بود
آمدی تا زنده گردانی تو این امید را
من به لطف تو  یقین دارم، دلم یک رنگ نیست
ذبح خواهم کرد پای این یقین تردید را

استاد:

توجه به انواع را که راء قید راء مفعولی راء حرف اضافه  راء فک اضافه

داشته باشید. البته شما از انواع را درست استفاده کردید. حساسیت را وقتی ردیف قرار می گیرد بیشتر است .

 

محمد رضا قدیمی :

میان خانه اگر هر پسر علی بشود

بدون شک که پدر محو هر علی بشود

خدا برای حسینش چنین فراهم کرد

حسین صاحب چندین نفر علی بشود

فقط یکی است که لایق شد این چنین باشد

پدر علی و سه تا هم پسر علی بشود

خدا هزار پسر هم اگر به او می داد

قرار بود فقط ضربدر علی بشود

علی اصغر او هم علی اکبر بود

بزرگ و کوچک هر شیر نر علی بشود

اگرچه داخل گهواره مانده او اما

اگر بزرگ شود بیشتر علی بشود

اگر بزرگ شود حیف دست تقدیر است

قضا نخواست که او آنقدر علی بشود

حسین خواست که ماه رجب بیاید و بعد

برای کرب و بلا همسفر علی بشود

قرار بود شبیه عمو ابالفضلش

سپر مقابل تیر سپر علی بشود

حسین خواست برای شب رباب فقط

به روی نیزه هلال قمر علی بشود

استاد : نفر در بیت دوم خوب نیست. علی در برخی ابیات اضافه است .

مجموعا چند تا ازابیات خوب از کار در آمده بود . اما پیشنهاد من این است که تعداد ابیات را کم کنید که هم بدون ایراد باشد و هم زیبایی شعر باعث ماندگاری آن می شود.

محسن حنیفی :

صحبت از دستی که رزق خلق را می داد شد

هر کجا شد حرف از بانو، به نیکی یاد شد

گردش تسبیح او افلاک را تدبیر کرد

از پر سجاده اش روح القدس ایجاد شد

او که جای خود، گلوبندش اسیر آزاد کرد

حُر هم از یمن ادب بر نام او آزاد شد

روضه رضوان، رضای حضرت صدیقه است

از گل سرخ لباس او، فدک آباد شد

معنی نازک برای روضه اش آورده ام

وقت پروازش پرستویی اسیر باد شد

با پر زخمی دعاگوی شب همسایه بود

دست او روزی رسان خانه صیاد شد

این در آتش گرفته نیز حاجت می دهد

این در آتش گرفته، پنجره فولاد شد

روضه مظلومه، بعد از رفتنش مکشوفه شد

تا مصیبت خوان کوچه صورت مقداد شد

بعد پیغمبر اگرچه با تبسم قهر بود

لحظه ای با دیدن تابوت، زهرا شاد شد

طعنه ها، او را عروس خانه ی تابوت خواند

قاسم او نیز زیر سنگها داماد شد

اشکهایش گاه می‌گوید حسن، گاهی حسین

گریه های آخرش موقوفه اولاد شد

مریم آمد تا شریک گریه ی کوثر شود

روضه او کاف و هاء و یاء و عین و صاد شد

استاد: کار تمیز و قشنگی بود فقط یک نکته که در مصرع اول بیت اول اوردن دو فعل به کار ضربه می زند.

 

عزیزی :

با بوی خردل

زمین هم تاول زد

و کودکان از ترس به خواب ابدی رفتند.

***

از بند بند استخوان هایم

گل های سپید می روید

همه می فهمند که این سرباز عاشق صلح بوده است.

استاد: کار شما از نظر شعر بودن قوی است و زیبایی خود را دارد اما در این قالب شاعر فرصت ایجاد جلوه های موسیقیایی را ندارد.

 

  میلاد حسنی :

در یافتن تو دربدر می میرم

یا بر سر کوی، یا گذر می میرم

یک روز تو می رسی و اما صد حیف

از شوق شنیدن خبر می میرم

 

محسن عرب خالقی :

عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را

خواندیم بعد از ربنا باب الحوائج را

روزی ما کرده خدا باب الحوائج را

از ما نگیرد کاش "یا باب الحوائج " را

 

هرکس صدایش کرد بیچاره نخواهد شد

کارش به یک مو هم رسد پاره نخواهد شد

 

یادش بخیر آن روزها که مادر خانه

گه گاه میزد پرچمی را سردر خانه

پر می شد از همسایه ها دور و بر خانه

یک سفره ی نذری ، قدر وسع شوهر خانه

 

مادر پدرهامان همین که کم میاوردند

یک سفره ی موسی  بن جعفر نذر می کردند

 

عصر سه شنبه خانه ی ما رو به را میشد

یک سفره می افتاد و درد ما دوا میشد

با اشک وقتی چشم مادر آشنا میشد

آجیل های سفره هم مشکل گشا میشد

 

آنچه همیشه طالبش چندین برابر بود

نان و پنیر سفره ی موسی بن جعفر بود

 

گاهی میان روضه ی ما شور می آمد

پیرزنی از راه خیلی دور می آمد

با دختری از هر دو چشمش کور ... می آمد

بهر شفای کودک منظور مِ آمد

 

یک بار در بین دعا مابین آمینم

برخاست از جا گفت دارم خوب می بینم

 

آنکه توسل یاد چشمم داد مادر بود

آنکه میان روضه می زد داد مادر بود

آنکه کنار سفره می افتاد مادر بود

گریه کن زندانی بغداد مادر بود

 

حتی نفس در سینه ی او گیر می افتاد

هر بار که یاد غل و زنجیر می افتاد

 

می گفت چیزی بر لبش جز جان نیامد ... آه

در خلوت او غیر زندانبان نیامد ... آه

این بار یوسف زنده از زندان نیامد ... آه

پیراهنش هم جانب کنعان نیامد ... آه

 

از آه او در خانه ی زنجیر شیون ماند

بر روی آهن تا همیشه ردّ گردن ماند

 

این اتفاق انگار که بسیار می افتاد

نه نیمه ی شب موقع افطار می افتاد

هرشب به جانش دست بد کردار می افتاد

انقدر میزد دست او از کار می افتاد

وقتی که فرقی بینشان در چشم دشمن نیست

صد شکر که مرد است زیر دست و پا ، زن نیست

 

مجید لشگری

به اسم نور نور روی تو چشم و دلم روشن
غزل روشن ورق روشن فضا روشن قلم روشن

اگر الصبح هستم از تو دارم روشنایی را
اگر اللیل باشم با تو بانو می‌شوم روشن

سرت را می‌بری بالا تمام آسمان تابان...
همین که سر به سجده می‌گذاری خاک هم روشن...

به رغم این‌که در بین عرب‌ها گشته‌ای مدفون
به قم شد با حضورت دیده‌ی قوم عجم روشن

مزار تو اگرچه گم ، پر از عطر قدومت قم
که گردیده‌است با نورت سراپای حرم روشن...



 

 

 


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین