سلمان شخصي ايراني و فارسي بوده است كه حسّ حق طلبي، او را به دنبال يافتن حقيقت كشانده و دين هايي را آزمايش نمود تا بالاخره با ديدن دين اسلام آن را پذيرفت و به آن ايمان آورد، ولي در كتب علوم قرآني هيچ نامي از او به عنوان كاتب وحي نيامده است.
عقیق: سلمان شخصي ايراني و فارسي بوده است كه حسّ حق طلبي، او را به دنبال يافتن
حقيقت كشانده و دين هايي را آزمايش كرد تا بالاخره با ديدن دين اسلام آن
را پذيرفت و به آن ايمان آورد، ولي در كتب علوم قرآني هيچ نامي از او به
عنوان كاتب وحي نيامده است.
امّا در رابطه با نسبت دادن قرآن به او؛
نيز بايد گفت: كسي ادعا نكرده است كه قرآن را سلمان آورده است نه پيامبر!
بلكه ادعا اين بوده است كه پيامبر آيات قرآن را از سلمان ياد ميگرفته و
بعد به عنوان وحي براي مردم تعريف مينموده است كه آيه ۱۰۳ از سوره نحل در
همين رابطه و براي ابطال آن نازل گشته است.
سلمان كيست؟
كنيه
او ابو عبد الله است و در مداين به روزگار خلافت عثمان، مرد در حالي كه
والى آنجا بود. روايت كرده اند كه سلمان گفت: من دهقانزاده اى (پدرش
دهخدا بوده است) بودم از دهكده «جى» اصفهان و پدرم چندان مرا دوست مى داشت
كه هم چون دوشيزگان در خانه حبس مى كرد و من در آيين مجوس كوشش بسيار
كردم تا به خادمى آتشكده رسيدم. پس پدرم، در آن هنگام مرا به پارهاى زمين
كه داشت فرستاد و در آنجا از كنيسه نصارى گذشتم و به نزد ايشان درآمدم و
نماز ايشان مرا خوش آمد و با خود گفتم: آيين ايشان از آيين من بهتر است. از
ايشان جويا شدم كه اصل اين آيين در كجاست؟ گفتند: در شام است. پس از پدرم
گريختم و به شام رفتم و نزد اسقف شدم و به خدمتگذارى او پرداختم و چيزها از
او مى آموختم تا آنگاه كه روز مرگش فرا رسيد. بدو گفتم: مرا به چه كسى
وصيت مى كنى؟
گفت: مردم همه هلاك شده اند، و دين خويش را رها كرده
اند، تو را به مردى در موصل وصيت مى كنم، نزد او رو. چون او درگذشت نزد
آن مردى رفتم كه مرا به او وصيت كرده بود. چندى نگذشت كه آن مرد نيز مرد و
قبل از مردنش بدو گفتم مرا به چه كسى وصيت مى كنى؟ گفت: كسى را نمى شناسم
كه بر راه راست مانده باشد مگر يك تن كه در نصيبين است.
پس به
نصيبين نزد آن مرد رفتم پس آن مرد نصيبين را نيز مرگ فرا رسيد و مرا نزد
مردى، در عمّوريه، از سرزمين روم، فرستاد. پس نزد آن مرد شدم و نزد او
اقامت گزيدم و گاو و گوسفندانى چند به دست آوردم و چون مرگ او رسيد، از او
پرسيدم كه مرا به چه كسى وصيت مى كنى؟ گفت: مردم همه دين خويش را رها كرده
اند و هيچ كس از ايشان بر حق نمانده و روزگار پيامبرى- كه به دين ابراهيم
مبعوث مى شود و از سرزمين عرب ظهور مى كند و به سرزمينى ميان دو حرّه كه
در آنجا نخلها است مهاجرت مى كند- نزديك شده است. من از او پرسيدم كه
نشان اين پيامبر چيست؟ گفت: هديه اگر بدهندش مى خورد اما صدقه نمى خورد،
ميان دو كتف او مهر پيامبرى است.
پس سوارانى از بنى كلب بر من
گذشتند و من با ايشان بيرون آمدم و چون به «وادى القرى» رسيدند بر من ستم
كردند و مرا به مردى يهودى فروختند و من در كشتزار و نخلستان او، برايش كار
مى كردم. يك بار كه نزد او بودم ناگهان پسر عمويش نزد او آمد و مرا از وى
خريدارى كرد و به مدينه برد. به خدا سوگند كه چون آنجا را ديدم شناختم. و
خداوند محمد را در مكه مبعوث گردانيد و من چيزى از او نشنيده بودم. يك بار
كه بر سر خرما بُنى بودم، پسر عموى سرور من آمد. و گفت: «خدا اين قبيله بنى
قيله را بكشد كه در قُبا بر گرد مردى جمع شده اند كه مى گويد من
پيامبرم.» پس مرا لرزه و سرما فرا گرفت و از خرما بن فرود آمدم و به جستجو و
پرسش از هر سوى پرداختم.
سرور من هيچ سخنى با من نگفت و گفت: به
كار خويشتن بپرداز و چيزى را كه سودى براى تو ندارد رها كن. چون شب فرا
رسيد اندكى خرما كه داشتم برداشتم و نزد پيامبر رفتم. گفتم شنيده ام كه تو
مردى شايسته اى و داراي ياران غريب و نيازمند و فقيري و اين چيزى است كه
براى صدقه نزد من بود و من شما را سزاوارتر از ديگران بدان يافتم. پس
پيامبر گفت: «بخوريد.» و خود از خوردن سر باز زد. من با خود گفتم: اينك اين
يكى از نشانه ها و بازگشتم. چون فردا شد بازمانده خرماها را برداشتم و
نزد او رفتم و گفتم: من ديدم كه تو صدقه نمىخورى، اين هديه اى است از سوى
من. پس حضرت فرمود: «بخوريد.» و خود نيز با ايشان خورد. روزى بنزد آن حضرت
كه در قبرستان بقيع به تشييع جنازه يكى از اصحاب خود رفته بود آمدم، من دو
جامه خشن زمخت بر تن داشتم و آن حضرت در ميان اصحاب نشسته بود، پس من پيش
رفته سلام كردم و به پشت سرش پيچيدم تا شايد مهر نبوت را در ميان دو شانه
آن حضرت ببينم، رسول خدا (ص) كه متوجه رفتار من شده بود مقصود مرا دانست، و
رداى خويش را پس زد و چشم من به مهر نبوت افتاد.
من خود را بر روى
شانه هاى حضرت انداخته آنرا مى بوسيدم و اشك ميريختم رسول خدا (ص) به من
فرمود: بازگرد، من پيش روى او آمده در برابرش نشستم و سرگذشت خويش را تا
به آخر براى او شرح دادم، رسول خدا به شگفت فرو رفت و از اين كه اصحابش اين
جريان را مى شنيدند خوشحال گشت. پس دانستم كه اين همان پيامبر است. پس به
دست و پاى او افتادم و مي بوسيدم و گريه مى كردم. سپس به من فرمود: «اى
سلمان خود را از صاحب خويش باز خر.» و من خود را از صاحب خويش باز خريدم كه
در برابر، سيصد ساقه نخل را براى او در زمين بكارم تا بگيرد و چهل اوقيه
[۱] طلا نيز بدو بدهم. پس پيامبر مسلمانان را فرمود: برادرتان را يارى
كنيد. و ايشان در كار نخلها مرا يارى كردند تا اين كه سيصد خرما بُن كوچك
براى من حاصل آمد. پس پيامبر مرا گفت: اى سلمان برو و براى اين خرما بنان
كوچك محل كاشتن حفر كن و مرا آگاهى ده و چنين كردم و به او خبر دادم. پس
حضرت به دست خويش آنها را در آنجاها به زمين كرد و به خدا كه تمام آنها
گرفت و حتى يكى از آنها نيز خشك نگرديد و از يكى از غزوه ها مالى براى
پيامبر آورده بودند، به من بخشيد و گفت: حق آزاد بودن خويش را بپرداز و من
پرداختم و آزاد شدم. و به علت گرفتارى و بردگى كه داشتم جنگ بدر و جنگ احد
را نرسيدم و در خندق شركت كردم. بعضى عقيده دارند كه سلمان دويست و اند سال
زندگى كرد.[۲]
سلمان و كتابت وحي
در كتب علوم قرآني و… اسمي از سلمان فارسي به عنوان كاتبي از كاتبان وحي برده نشده است.
سلمان و آوردن قرآن
يكي
از شبهاتي كه عرب زمان پيامبر ميكرده است اين بود كه محمّد (ص) قرآن را
از طرف خدا نياورده است بلكه آن را از شخص ديگري (بلعام رومي و يا سلمان
فارسي) ياد ميگيرد. در همين رابطه و براي باطل كردن اين سخن و شبهه، آيه
۱۰۳ سوره نحل نازل گشت كه ذيلا به بررسي آن ميپردازيم.
خدا
ميفرمايد: «و البته مي دانيم كه آنها مي گويند: جز اين نيست كه اين
(قرآن) را بشرى (برخى از علماي يهود و نصارى و فارسيان) به او (محمد) (ص)
مي آموزد، (لكن چنين نيست) زبان كسى كه به انحراف به او نسبت مي دهند غير
عربى است و اين (قرآن) به زبان عربى روشن است![۳]»[۴]
شأن نزول
در
شان نزول اين آيه از ابن عباس نقل شده است كه: قريش مي گفتند: بلعام- كه
آهنگرى رومى و مسيحى در مكه بود- او را تعليم مي دهد. و از ضحاك روايت شده
است كه مقصود سلمان فارسى است. قريش مي گفتند: پيامبر، داستانها را از
سلمان فرا مي گيرد.» [۵]
نقد قول انتساب قرآن به سلمان
۱.
قرآن در جواب اين شبهه ميفرمايد: زبان كسى كه مىگويند پيامبر از او چيز
مىآموزد، عربى فصيح نيست.» در اين جا نمي گويد: «عجمى» زيرا اين كلمه
منسوب است به «عجم» و عجم يعنى غير عرب. لكن «اعجمى» منسوب است به «اعجم» و
او كسى است كه زبان فصيح ندارد، خواه عربى باشد، خواه عجمى. يعنى زبان كسى
كه گمان مي كنند كه به تو قرآن مي آموزد، غير فصيح است و به عربى سخن
نمي گويد. چگونه پيامبر، قرآن را كه عالي ترين و شيواترين سخن است، از او
مي آموزد؟! وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ: اين قرآن به زبان عربى آشكار
است و هيچ ترديدى در آن نيست. هر گاه عرب از آوردن مثل قرآن عاجز باشند-
در حالى كه قرآن به زبان آنهاست- چگونه كسى كه زبان فصيح ندارد، مي تواند
نظير آن را بياورد و به پيامبر تعليم دهد؟![۶]
۲. سلمان فارسى در
مدينه مسلمان شد، و وقتى به زيارت آن جناب نائل گشت كه بيشتر قرآن نازل شده
بود. چون بيشتر قرآن در مكه نازل شد، و در اين قسمت از قرآن تمامى آن
معارف كلى اسلام، و داستانها كه در آيات مدنى هست، نيز وجود دارد، بلكه آن
چه در آيات مكى هست، بيشتر از آن مقدارى است كه در آيات مدنى وجود دارد،
پس سلمان كه يكى از صحابه آن جناب است، چه چيز به معلومات او افزوده
است؟.[۷]
۳. چنان كه خودشان ميگويند سلمان به تورات و انجيل آگاه
بوده است، و آن تورات و انجيل، امروز هم در دسترس مردم هست، اگر با قرآن
مقايسه شود، روشن خواهد شد كه تاريخ قرآن غير تاريخ آن كتاب ها، و داستان
هايش غير آن داستانها است، در تورات و انجيل لغزش ها و خطاهايى به انبياء
نسبت داده، كه فطرت هر انسان معمولى متنفر از آن است، كه چنين نسبتى را حتى
به يك كشيش، و حتى به يك مرد صالح متعارف بدهد، و احدى اين گونه جسارت ها
را به يكى از عقلاى قوم خود نميكند.»[۸]
نتيجه:
سلمان
كاتب وحي نبوده است و در مورد آوردن قرآن نيز هيچ نسبتي به وي داده نشده
است فقط ميگفتند آيات قرآن وحي نيست بلكه پيامبر آنها را از سلمان گرفته
است كه دلائل ردّ اين شبهه گذشت.
پی نوشت: [۱] - معادل چهل درهم بوده كه
هر درهمى نيم مثقال و يك پنجم مثقال است و هر ده درهم هفت مثقال است و
مثقال شرعى سه چهارم مثقال صيرفى است و بنابر اين هر وقيه ۲۲ مثقال صيرفى
است و چهل وقيه كه در قرار داد سلمان بوده جمعا ۸۸۰ مثقال طلاى صيرفى كه
برابر با ۱۱۰۰ دينار بوده است. زندگاني محمّد ص پيامبر اسلام، ج ۱، ص ۱۴۵. [۲]
- مقدسى، مطهر بن طاهر، آفرينش و تاريخ، ترجمه محمد رضا شفيعى كدكنى،
تهران، آگه، چ اول، ۱۳۷۴ش، ج ۲، ص ۸۰۲ و ۸۰۳؛ رك: ابن هشام (م ۲۱۸)،
زندگانى محمد (ص) پيامبر اسلام، ترجمه سيد هاشم رسولى، تهران، انتشارات
كتابچى، چ پنجم، ۱۳۷۵ش، ج ۱، ص ۱۳۹ الي ۱۴۷. [۳] - النحل / ۱۰۳. [۴] - مشكينى، على، ترجمه قرآن (مشكينى)، الهادى - قم، چاپ دوم، ۱۳۸۱ ش. [۵] - مترجمان، ترجمه مجمع البيان فى تفسير القرآن، انتشارات فراهانى - تهران، چاپ اول، ۱۳۶۰ ش، ج ۱۴، ص ۵۲. [۶] - ترجمه مجمع البيان، همان، ج ۱۴، ص ۵۳. [۷]
- موسوى همدانى، سيد محمد باقر، ترجمه تفسير الميزان، دفتر انتشارات
اسلامى جامعه مدرسين حوزه علميه قم - قم، چاپ پنجم، ۱۳۷۴ ش، ج ۱، ص ۱۰۰. [۸] - ترجمه تفسير الميزان، همان، ج ۱، ص ۱۰۱. اسلام كوئست منبع:حج