یا مقلب القلوبی که رزمنده ها سر می دادند
هفت سین وسط خمپاره آتش +عکس
هر سال نوروز که می شود، یادمان می افتد که باید برای خرید سفره هفت سین دست به کار شویم و آن را تکمیل کنیم و می گوییم که عید بدون سفره صفا ندارد اما، در روزهای جنگ وقتی که عید می رسید، سفره با خلاقیت سربازان وسط آتش خمپاره و توی سنگر گرامی داشته می شد.
عقیق:همهمه های بین سربازان و یک جور عجله ای زیبا، باعث می شد که روزگار بیفتد
بر روی دور تندش! آن وقتی که نام بردن «سین های» هفت سین، مهارتی خاص و
ماورایی می شد! هر کس از هر جایی و با هر لهجه ای که داشت، واژه ای را نام
می برد که ابتدایش« سین» داشته باشد.
صداها، سمفونی نانوشته ای می شد و اوج می گرفت تا آخرین ساعت های زمستان.
به جای سیب، کوچک اندام ترین سرباز، میان چفیه جای می گرفت تا به زیبایی سفره های هفت سین کمک بیشتری کند.
سین های بعدی، سماق بود که سیمینف، به راحتی جای خالیش را پر می کرد و بماند که سماق کجا و تفنگ سیمینوف کجا؟!
از
عهده سفره هفت سین برآمدن کار ساده ای نبود! وقتی جای سبزه یکدست و
خوشرنگ، قلوه سنگی جا خوش می کرد وسط سفره که چفیه نقش آن را بازی می کرد.
دیگر اینجا عبور از یک خان دیگر از هفت خان «سین» ها بود.
سیم
خاردار که کناره های چفیه را زینت می داد، جای خالی نبودن سرکه را یه تنه
به دوش می کشید و بعد، سرشماری « سین» ها شروع می شد سرباز، سیمینف، سنگ،
سیم خاردار!
هنوز سه «سه سین» غایب بودند و با ولخرجی یکی از بچه
ها، سکه ای در میان «سین» ها سر بر می آورد که بود و نبودش بین بزرگی
سربازو نخراشیده بودن سنگ، به چشم نمی آمد و تنها عامل دلگرمی اش ، کم شدن
بار سنگین « سین» های کم آمده بود.
سیب
سهمیه یکی از رزمنده ها هم در آخرین لحظات زمستانی به جمع گرم «سین» ها
اضافه شد و ساعت مچی فرمانده با احترامی مثال زدنی روزی پای سرباز قرار
داده شد تا مبادا خدای ناکرده گزند زمانه را تجربه کند.
«سین» ها که
کامل می شد، پیدا کردن آیینه و قرآن، آسان ترین کار بود و در کمتر از چند
ثانیه مشکل نبودشان حل می شد اما امان ازماهی سرخ کوچولو که اصلا دلش نمی
خواست خط مقدم و جبهه و خاک و این چیزها را در دل دنیای کوچکش ببیند و
مغازه را به هر جای دیگری ترجیح می داد.
آن وقت سلیقه ی رزمنده ها
جان تازه ای می گرفت و ماهی سرخ نقاشی می شد و با چند حرکت قیچی به کاسه ی
وسط سفره هفت سین، پرتاب می شد تا همه چیزها همانی شود که باید.
سکوت
که سنگر را فرا می گرفت، تمام شوخی ها و شیطنت های ساعتی پیش جایش را به
چشمهای دلتنگ خانه ای کوچک و مادر وپدری می داد که امسال هم تنها بودند.
یا
مقلب القلوب که زیر لب ها طنین انداز می شد، صدای شلیک تیری نوید سال جدید
را می داد و دیده بوسی بود و خنده و عیدی!نه با آن اسکناس های تانخورده
بلکه، با عکس امام بود و سربند یا زهرا و یا ابوالفضل.
سال جدید
سربازها را با خود می برد به اینده ای مبهم اما شیرین و پز از امید به
پیروزی و سنگر را اتاق کوچک خانه پدری می کرد و زخم تنهاییشان را، تنها می
گذاشت تا کمی «درد» استراحت کند از بس که حاضر بود و هر روز غیبت نمی کرد.
اگر امروز سفره هفت سین ما، سبزه و سنجد و سکه دارد، اگر «سین» هایش در چشم بر هم زدنی آماده می شود و اگر....
اما ته دلمان، بین یا مقلب القلوب تان ، کاسه ی آبی است که ماهی کاغذی کوچکی در درونش شنا می کند.
یادتان سبز است در دلهایمان ، حتی در برف زمستان .....