ستارگان کربلا؛
به گفته امام حسین خداوند چه کسی را با صورت به جهنم خواهد افکند؟
اگر مرا نمى شناسيد، من پسر مغفلم و در هنگامه نبرد، غرق در سلاحم و دست بسته نيستم. در كف راستم قبضه شمشيرى است با تيغه اى كه ميان اين گرد و غبار آن را بر سر سواران فرود مى آورم.
عقیق:حجاج بن مسروق بن جعفبن سعد العشيره مذحجى جعفى، شيعه و از ياران اميرالمؤمنين (عليه السلام) در كوفه به شمار مى رفت، زمانى كه امام حسين (عليه السلام) از مدينه رهسپار مكه گرديد، وى براى ديدار با آن حضرت از كوفه راهى مكه شد و در آن جا ملازم ركاب آن بزرگوار و در اوقات برگزارى نماز، مؤ ذن امام (عليه السلام) بود.صاحب خزانة الادب كبرى گفته است: هنگامى كه امام حسين (عليه السلام) به كاخ بنى مقاتل رسيد، خيمه اى را سراپا ديد، پرسيد اين سراپرده از كيست؟ گفته شد: از عبيدالله بن حر جعفى.
امام (عليه السلام)، حجاج بن مسروق جعفى و يزيد بن مغفل جعفى را نزد وى فرستاد.
آن دو نزد عبيدالله بن حر آمده و گفتند: اباعبدالله الحسين (عليه السلام) شما را مى خواهد. عبيدالله بدان ها گفت: به امام ابلاغ كنيد من آن گاه كه شنيدم شما آهنگ كوفه داريد، براى اين كه دستم به خون شما و خاندانت آغشته نشود، كوفه را ترك كردم تا دشمن را بر ضد تو يارى نكرده باشم، با خود گفتم: اگر با حسين بستيزم، بر من بسيار گران و در پيشگاه خداوند كارى بس بزرگ است و اگر در كنارش بجنگم ولى در ركابش كشته نشوم، او را تباه ساخته ام و اگر به نبرد بپردازم، مغرورتر از آنم كه به دشمنم فرصت دهم تا مرا به آسانى بكشند، از سويى حسين (عليه السلام) در كوفه از يار و ياور و پيروى برخوردار نيست كه در كنار او بجنگد.
حجاج و همراهانش سخنان عبيدالله را به امام (عليه السلام) رساندند و بر حضرت گران آمد و كفشهايش را خواست و پياده راه افتاد تا در سراپرده عبيدالله بن حر، بر او وارد شد. عبيدالله در صدر مجلس براى حضرت جا باز كرد و با احترام از وى استقبال نمود و حضرت را همراهى كرد تا در جاى خود نشاند.
يزيد بن مرة مى گويد: عبيدالله بن حر برايم نقل كرد و گفت: حسين (عليه السلام) بر من وارد شد و محاسن مباركش چون پر كلاغ سياه بود! من زيباتر و چشم پُركن تر از چهره وى نديده بودم و زمانى ديدم پياده راه مى رود و كودكانش دور او را گرفته اند، بر هيچ كس مانند او دلم نسوخت.
حسين (عليه السلام) فرمود: فرزند حر! براى پيوستن به من چه مانعى بر سر راه تو است؟!
عبيدالله عرضه داشت: اگر قرار بود من با يكى از دو طرف باشم، قطعا با شما بودم و از سرسخت ترين يارانت بر ضد دشمن تو، محسوب ميشدم، دوست دارم مرا از همراهى خود معاف دارى، ولى اسبانى آماده و راهنمايانى از يارانم در اختيار شماست و اسب تيزتك خويش (ملحقه) را در اختيارتان قرار مى دهم، به خدا سوگند!
من هرگاه سوار بر اين اسب، دشمن را تعقيب كرده ام، به او دست يافته ام و هيچ دشمنى در تعقيب من به غبار اسبم نرسيده است، اكنون بر آن سوار شو و به جايگاه امنى برو و من متعهد مى شوم خانواده ات را به تو برسانم يا خود و يارانم همه در راه دفاع از آنان كشته شويم و همانگونه كه آگاهيد هرگاه من دست به كارى بزنم كسى نمى تواند مرا از آن باز دارد.
امام (عليه السلام) فرمود: اءفهذه نصيحة لنا منك يا بن الحر.
((فرزند حر! آيا با اين سخنان ما را نصيحت مى كنى؟))
عرض كرد: به خدايى كه برتر از او چيزى نيست، آرى!
امام (عليه السلام) فرمود: إ ني سإنصح لك كما نصحت لي إ ن استطعت إن لا تسمع صراخنا و لا تشهد واعيتنا فافعل، فوالله لا يسمع واعيتنا اءحد ثم لا ينصرنا إ لا اءكبه الله في نار جهنم.
((همانگونه كه مرا نصيحت كردى، من نيز تو را نصيحت مى كنم؛ تا مى توانى خود را به جاى دوردستى برسان تا صداى يارى خواهى ما را نشنوى و جنگ ما را نبينى؛ زيرا به خدا سوگند! اگر صداى يارى خواهى ما به گوش كسى برسد و به يارى ما نشتابد، خداوند او را به صورت، در آتش جهنم خواهد افكند)).
سپس حسين (عليه السلام) در حالى كه ردا و عبايى از خزّ (حرير) بر تن و كلاهى سرخ بر سر داشت به اتفاق يارانش حجاج و يزيد و كودكانش كه دور او را گرفته بودند، از نزد او خارج شد.
عبيدالله مى گويد: حضرت را بدرقه كردم و يك بار ديگر به محاسن شريفش نگاهى كردم و عرضه داشتم: محاسنتان سياه است يا آن را خضاب فرموده ايد؟
حضرت فرمود: يابن الحر! عجل علىّ الشيب؛ ((فرزند حر! پيرى من زودرس است))، دانستم حضرت خضاب كرده و از آن بزرگوار، خداحافظى كردم.
ابن شهر آشوب و ديگران گفته اند: روز دهم محرم كه فرا رسيد و جنگ در گرفت، حجاج بن مسروق جعفى خدمت امام حسين (عليه السلام) شرفياب شد و از او اجازه ميدان خواست و حضرت بدو رخصت داد و به ميدان شتافت و جنگيد و با تنى آغشته به خون از ميدان خدمت امام برگشت و در حق حضرت اين اشعار را خواند:
فدتك نفسي هاديا مهديا
اليوم اءلقى جدك النبيا
ثم اءباك ذا الندى عليا
ذاك الذي نعرفه الوصيا
يعنى: جانم به قربانت كه هدايت كننده و هدايت شده اى: امروز به ديدار جدت پيامبر خواهم شتافت. سپس پدرت على؛ آن انسان بزرگوارى كه او را وصى پيامبر مى دانم، ملاقات مى كنم.
امام حسين (عليه السلام) فرمود: نعم! و إنا اءلقاهما على اءثرك؛ ((آرى! من نيز بعد از تو به ديدار آنان خواهم شتافت)).
حجاج به ميدان بازگشت و مبارزه كرد تا به فيض شهادت نايل آمد، رضوان الله عليه.
يزيد بن مغفل بن جعف بن سعد العشيرة مذحجى جعفى
وى، يكى از دلاورمردان شيعه و شعراى نامى و از ياران اميرالمؤمنين (عليه السلام) به شمار مى آمد كه در جنگ صفين در ركاب آن حضرت جنگيد.
حضرت، او را به نبرد ((خريت)) يكى از سران خوارج اعزام نمود. به گفته طبرى،زمانى كه معقل بن قيس، موفق به كشتن ((خريت)) شد، يزيد بن مغفل، در جناح راست سپاه وى حضور داشت.
مرزبانى در معجم الشعراء گفته است: يزيد بن معقل خود، از تابعين و پدرش از ياران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بوده است. صاحب خزانه نقل كرده است: وى در مسير آمدن امام حسين (عليه السلام) از مكه، حضرت را همراهى ميكرد و امام (عليه السلام) او را به اتفاق حجاج جعفى نزد عبيدالله بن حر فرستاد كه در بيان حالات حجاج بدان پرداختيم.
به نقل مقاتل نگاران و سيره نويسان: روز دهم محرم كه جنگ درگير شد، يزيد بن مغفل براى مبارزه با دشمن خدمت امام حسين (عليه السلام) شرفياب شد و از او اجازه ميدان خواست. حضرت به او اجازه فرمود. وى در حالى كه اين رجز را مى خواند به پيش تاخت:
إنا يزيد وإنا ابن مغفل
و في يميني نصل سيف منجل
اءعلو به الهامات وسط القسطل
عن الحسين الماجد المفضل
يعنى: منم يزيد فرزند مغفل كه تيغه شمشيرى براق در كف راست دارم. در ميان اين گرد و غبار سرها را پرتاب مى كنم و دشمن را از حسين والاتبار، دور مى سازم.
مرزبانى در معجم خويش آورده است: زمانى كه جنگ به اوج خود رسيد، يزيد بن مغفل در حالى كه اين رجز را مى خواند به ميدان شتافت.
إ ن تنكروني فإنا ابن مغفل
شاك لدى الهيجاء غير اءعزل
و في يميني نصل سيف منصل
اءعلو به الفارس وسط القسطل
يعنى: اگر مرا نمى شناسيد، من پسر مغفلم و در هنگامه نبرد، غرق در سلاحم و دست بسته نيستم. در كف راستم قبضه شمشيرى است با تيغه اى كه ميان اين گرد و غبار آن را بر سر سواران فرود مى آورم.
راوى مى گويد: يزيد، نبردى بى نظير انجام داد و عده اى را به هلاكت رساند و سپس به شهادت رسيد، رضوان الله عليه.
منبع:باشگاه