چادرت را بتکان! قصد تیمّم داریم
آمد اینگونه ولی هر چه که آمد نرسید/عشق، همواره به مقصود و به مقصد نرسید/که اویس قرنی هم به محمّد نرسید/عاقبت حضرت معصومه به مشهد نرسید
عقیق:
و به همراه همان ابر که باران آوردمهربانی خدا در زد و مهمان آوردباد، یک نامۀ بیواژه به کنعان آوردبوی پیراهنی از سوی خراسان آورد به سر شعر هوای غزلی زیبا زددختر حضرت موسی به دل دریا زد چادرش دست نوازش به سر دشت کشیددشت هم از نفس چادر او گل میچیدچه بگویم که بیابان به بیابان چه کشیدمن به وصف سفرش هیچ به ذهنم نرسیدباور این سفر از درک من و ما دور استشاعرانه غزلی راهی «بیت النور» است آمد اینگونه ولی هر چه که آمد نرسیدعشق، همواره به مقصود و به مقصد نرسیدکه اویس قرنی هم به محمد نرسیدعاقبت حضرت معصومه به مشهد نرسیدماند تا آینۀ مادر دنیا باشدحرم او حرم حضرت زهرا باشد صبح، شب می شد و شب نیز سحر؛ هفده روزچشم او چشمهای از خون جگر؛ هفده روزبین سجاده، ولی چشم به در؛ هفده روزچشم در راه برادر شد اگر هفده روز، روز و شب پلکِ ترش روضه مرتب میخواندشک ندارم که فقط روضۀ زینب میخواند
شاعر: سید حمیدرضا برقعی