۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۴۰ : ۱۲
عقیق: بر آن شديم تا به نقل جواب برخي شبهات پيرامون كتاب گرانسنگ "نهج البلاغه" بپردازيم.
"محي الدين عبدالحميد" در مقدمه اش بر "شرح نهج البلاغه محمد عبده" اين شبهه را مطرح مي كند: در نهج البلاغه برخى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مورد اعتراض واقع شده اند و به آنان توهين و نسبت غصب خلافت داده شده است و از آنجا كه تمام صحابه ى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عادل مى باشند لذا به نظر نمى رسد كه اينگونه خطبه ها از سخنان اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام بوده باشد.
در پاسخ به اين شبهه مي توان گفت: چنانچه با دليل و برهان قطعى فاسق بودن و حتى منافق بودن برخى از صحابه ثابت شود، اين شبهه ساقط خواهد شد.
پس مى گوئيم:
'صحبه' در لغت به معناى معاشرت است خواه كوتاه مدت باشد يا دراز مدت، خواه ميان دو نفر مسلمان باشد يا ميان كافر و مسلمان.(اسدالغابه تاليف ابن اثير، ج 1 ص 3)
و تمام فرق اسلامى بر اين نكته اتفاق نظر دارند كه لفظ 'صحابه' برحسب اصطلاح تمام كسانى را كه اسلام آورده اند يا تظاهر به اسلام كرده اند، شامل مى گردد.
بسيارى از اهل سنت تمام صحابه را با همين معناى وسيع عادل مى دانند ولى ديگر فرق اسلامى اين نظريه را قبول ندارند زيرا هيچ دليلى بر عدالت تمام صحابه وجود ندارد بلكه در ميان صحابه ى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم همچون ياران تمام پيامبران و ديگر ملل و اقوام، افرادى صالح و شايسته و افرادى فاسق و تبهكار و حتى منافق وجود داشته است و در قرآن كريم به هر سه گروه اشاره شده است و حتى يكى از سوره هاى قرآن به نام 'منافقين' نام گذارى شده است. بنابراين اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به سه گروه "عادل، فاسق و منافق" تقسيم مى شوند. و نظريه عدالت تمام صحابه صحت ندارد زيرا:
دليل اول
اين نظريه برخلاف قرآن كريم است و با برخى از آيات قرآن در تعارض است و از باب نمونه و مثال سه مورد از آن را يادآورى مى كنيم:
مثال اول :
خداوند متعال در "سوره ى صف آيه ى 7" مى فرمايد: "و من اظلم ممن افترى على الله الكذب و هو يدعى الى الاسلام و الله لا يهدى القوم الظالمين" 'و چه كسى در جهان ستمگرتر از آن كس است كه با وجود آنكه به سوى اسلام فراخوانده مى شود او بر خدا افترا و دروغ مى بندد؟ و خدا هيچ قوم ستمگرى را هدايت نخواهد كرد'
اين آيه درباره ى عبدالله بن ابى سرح نازل شده "كه بعدها از طرف عثمان والى مصر گرديد" او همان كسى است كه بر خدا افترا بست و پيامبر خونش را هدر ساخت و فرمود: كشتن او مباح است حتى اگر به پرده هاى كعبه چسبيده باشد. مولف سيره ى حلبيه "در باب فتح مكه" مى نويسد: عثمان او را در روز فتح مكه نزد رسول خدا آورد و برايش طلب امان كرد رسول خدا مدتى سكوت كرد تا شايد در اين فاصله كسى او را بكشد- چنانكه خود آن حضرت بعدا بيان فرمود- ولى كسى به اين كار اقدام نكرد و پيامبر مصلحت دانست كه به او امان دهد'.
مثال دوم :
خداوند متعال در سوره ى توبه "آيه هاى 77 -57" مى فرمايد "و منهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله لنصدقن و لنكونن الصالحين- فلما آتاهم من فضله بخلوا به و تولوا و هم معرضون- فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اختلفوا الله ما وعدوده و بما كانوا يكذبون" 'و از آنان كسانى هستند كه با خدا عهد كرده اند كه اگر از كرم خويش به ما عطا كند، قطعا صدقه خواهيم داد و از شايستگان خواهيم شد- پس چون از فضل خويش به آنان بخشيد بدان بخل ورزيدند و به حال اعراض رو برتافتند- در نتيجه به سزاى آنكه با خدا خلف وعده كردند و از آن روى كه دروغ مى گفتند در دلهايشان تا روزى كه او را ديدار مى كنند- پيامدهاى نفاق را باقى گذارد'.
اين آيات اشاره به داستان ثعلبه است و از رسول خدا خواست تا از خداوند متعال بخواهد به او مالى عطا كند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود: واى بر تو اى ثعلبه مال اندكى كه شكرش را به جاى آورى، بهتر است از مال زيادى كه طاقت شكرش را نداشته باشى. ثعلبه گفت: به خدائى كه تو را مبعوث فرموده سوگند اگر خدا به من مال و ثروتى عطا كند، حتما حق هر صاحب حقى را به او خواهم پرداخت.
آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دعا كرد و خداوند به وى ثروت زيادى روزى فرمود و رفته رفته ثروتش بسيار زياد شد و چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم زكات اموالش را طلب كرد ثعلبه بخل ورزيد. و گفت زكات نوعى جزيه است و من مسلمانم و نبايد جزيه بدهم و زكات مالش را نپرداخت.
پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ثعلبه زكات مالش را نزد ابوبكر فرستاد، لكن ابوبكر آن را نپذيرفت و در زمان عمر براى او فرستاد عمر نيز آن را نپذيرفت تا آن كه ثعلبه در زمان عثمان به هلاكت رسيد. [ تفسير فتح القدير شوكانى، ج 2، ص 185 و تفسير ابن كثير دمشقى ج 2 ص 273 و تفسير خان ج 2 ص 125 و در حاشيه ى آن تفسير بغوى و تفسير طبرى ج 6 ص 131. ]
مثال سوم :
خداوند متعال در سوره ى سجده آيه ى 18 مى فرمايد: "افمن كان مومنا كمن فاسقا لا يستوون" آيا كسى كه مومن است همچون كسى است كه نافرمان است؟ يكسان نيستند.
به اجماع مفسران و محدثان شيعه و اهل سنت مقصود از مومن در اين آيه على بن ابى طالب عليه السلام است و مراد از فاسق، وليد بن عقبه است "البته همين وليد فاسق از طرف عثمان والى كوفه شد و سپس از طرف معاويه و يزيد والى مدينه گرديد" [ شواهد التنزيل حسكاتى حنفى ص 453 -445 و 626 -610. و مناقب مغازلى ص 324 و 370 و 371 و الكشاف زمحشرى ج 3 ص 514 و... ]
آيا مى شود عدالت تمام صحابه را پذيرا شويم و حال آنكه:
در مثال اول بيان شده كه عبدالله بن ابى سرح بر خدا افترا زده و قصد تحريف كتاب خدا را داشته و او از تمام خلق ستمكارتر است و محال است كه هدايت شود زيرا كه خداوند گروه ستمكاران را هدايت نخواهد كرد؟
و در مثال دوم خداوند بر نفاق درونى ثعلبه حكم كرده و فرموده كه او از دروغگويان است.
و در مثال سوم بيان فرموده كه وليد بن عقبه فاسق و اهل آتش است و براى او نجاتى از آتش جهنم نيست. 'او كسى است كه در زمان استانداريش در كوفه نماز صبح را "در اثر مستى" چهار ركعت خواند و گفت اگر بخواهيد بيشتر مى خوانم' ولى در عين حال برخى از اهل سنت معتقدند كه اين هر سه نفر "عبدالله بن ابى سرح، ثعلبه و وليد بن عقبه" چونكه از صحابه مى باشند پس عادلند و تكذيب آنان جايز نيست، بلكه محكوم به پاكى و نزاهت بوده و اهل بهشتند و هيچ كدام داخل جهنم نخواهند رفت ، آيا پذيرفتن حكم خدا سزاوارتر است يا تقليد كوركوانه و قول بدون در تعارض است از جمله:
1 - 'ذوالثديه' كه از صحابه ى ظاهر زاهد و عابد بود و مردم از كثرت عبادت او در شگفت بودند نمونه ى جالبى براى تعارض نظريه ى عدالت تمام صحابه با سنت نبوى است زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم همواره مى فرمود: او مردى است كه در چهره اش اثرى از شيطان است.
ابن حجر عسقلانى در 'الاصابه فى تمييز الصحابه' ج 1 ص 439. نقل مى كند كه روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ابوبكر را فرستاد تا او را بكشد، ولى ابوبكر او را در حال نماز ديد و او را نكشت و برگشت. سپس آن حضرت عمر را فرستاد تا او را بكشد و او هم نافرمانى كرد و او را نكشت، سپس على بن ابى طالب عليه السلام را فرستاد، لكن على عليه السلام او را نيافت چون از مسجد بيرون رفته بود. آيا مگر مى شود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بفرمايد در چهره يك "صحابى عادل" اثرى از شيطان است و دستور دهد كه او را به قتل رسانند؟ البته همين 'ذوالثديه' از دشمنان سرسخت على بن ابى طالب عليه السلام بود و رهبر خوارج گشت و در جنگ نهروان كشته شد "به همان گونه اى كه قبلا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على بن ابى طالب عليه السلام خبر داده بود".
2 - " احمد بن شعيب نسائى در خصائص اميرالمومنين على بن ابى طالب- كرم الله وجهه- ص 238 "باب 59 حديث 179" از ابوسعيد روايت كرده كه گفت ما نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بوديم و آن حضرت غنائمى را تقسيم مى كرد، در اين حال ذوالخويصره كه مردى از بنى تميم بود وارد شد و گفت: يا رسول الله به عدالت رفتار كن!! آن حضرت فرمود: اگر من به عدالت رفتار نكنم پس چه كسى به عدالت رفتار مى كند؟ اگر من عدالت نكنم بد عمل كرده ام و زيانكار خواهم بود عمر اجازه خواست او را بكشد، پيامبر اجازه نداد و فرمود: او يارانى دارد كه نماز و روزه ى آنان بگونه ايست كه شما نماز و روزه خود را در مقابل آنان ناچيز مى دانيد، اينان قرآن مى خوانند ولى از حنجره و گلويشان تجاوز نمى كند. از اسلام خارج مى شوند همان طورى كه تير از بدن شكار خارج شود و هيچگونه آلايش پيدا نكند و اگر تيرانداز به نوك و سر تاسر تير خود نگاه كند چيزى بر آن نبيند. نشانه آنان مرد سياه چهره اى است كه يكى از بازوانش همانند پستان زنان و يا قطعه گوشتى در حركت است "همان ذوالثديه" اينان بر بهترين مردم خروج مى كنند.
ابوسعيد گويد: شهادت مى دهم كه اين حديث را از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم و همچنين شهادت مى دهم كه على بن ابى طالب عليه السلام با آنان جنگ نمود و من همراه او بودم "بعد از پايان جنگ" آن حضرت دستور داد در جمع كشته شدگان آن مرد را پيدا كنند، او را پيدا كردند و آوردند من نگاه كردم او را به همان گونه اى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم توصيف كرده بود يافتم.
3ـ در سيره ى ابن هشام "ج 3 ص 235" آمده است كه گروهى از صحابه در خانه اى گرد آمده بودند و مردم را از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم باز مى داشتند، پس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دستور دادند كه آن خانه را به آتش كشيدند.
4ـ 'متقى هندى' در 'كنرالعمال' گويد: 'حكم بن عاص بن اميه عموى عثمان بن عفان و پدر مروان بن الحكم كسى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را و آنكه در صلب او بود لعن كرد' و فرمود: واى بر امت من از كسانى كه در صلب حكم بن عاص مى باشند.
و در حديث ام المومنين 'عائشه' آمده است كه به مروان گفت: گواهى مى دهم كه رسول خدا پدرت و تو را كه در صلب او بودى لعنت كرد.
حكم بن عاص را رسول خدا از مدينه منوره به 'مرج' در نزديكى طايف تبعيد كرد و ورود او را به مدينه تحريم فرمود.
عثمان بن عفان بعد از رحلت رسول خدا نزد ابوبكر براى عمويش 'حكم بن عاص' شفاعت كرد تا اجازه دهد به مدينه برگردد، لكن او نپذيرفت، پس از او نزد عمر شفاعت كرد، او نيز نپذيرفت ولى چون عثمان خودش بر اريكه ى قدرت نشست و به خلافت رسيد، عمويش حكم بن عاص را با عزت و احترام- برخلاف فرمان پيامبر و سيره ى شيخين- به مدينه آورد، يكصد هزار درهم نيز به او بخشيد و فرزندش مروان را مشاور خود قرار داد سرانجام همين مروان با عملكرد خود اسباب كشته شدن خليفه را فراهم ساخت، مردم به مروان لقب 'خيط باطل' يعنى نخ باطل داده بودند و همين مروان بعدها به عنوان خليفه ى مسلمين در شام قدرت را در دست گرفت.
5 ـ در سيره ى ابن هشام آمده است 'دوزاده نفر از صحابه كه منافق بودند براى تفرقه در ميان مسلمانان مسجد ضرار را ساختند و گفتند كه اين مسجد را براى رضا و خشنودى خدا ساخته ايم و به دستور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آن مركز توطئه عليه اسلام و مسلمين تخريب شد.
موارد گذشته كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرديم و دهها مثال ديگر به خوبى بر "نظريه ى عدالت تمام صحابه" خط بطلان مى كشد زيرا قطعا كسانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دستور قتل آنان را صادر مى فرمايد و يا خانه ى آنها را بر سرشان تخريب و آتش مى زند عادل نيستند. و همچنين كسانى كه به گواهى قرآن كريم مسجد ضرار رامسازند و قصد ايجاد تفرقه ميان مسلمانان را دارند با اينكه منافق مى باشند چگونه مى توان گفت عادلند عدالت آنان با سنت نبوى مخالف است. حال كدام يك را بايد پذيرفت سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يا تقليد كوركورانه ى مقلدين.
خلاصه: با توجه به آنچه گذشت و ثبوت بطلان نظريه ى عدالت تمام صحابه شهبه ى گذشته بر نهج البلاغه نيز ساقط مى شود زيرا چه مانعى دارد كه اميرالمومنين عليه السلام بنا به دلايلى از برخى صحابه ى پيامبر انتقاد كند و از عملكرد آنان ناراضى باشد. و در عين حال آن حضرت از صحابه ى باوفاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم تجليل شايانى كرده و عالى ترين توصيف را براى آنان ذكر نموده است.
آنجا كه مى فرمايد: "لقد رايت اصحاب محمد صلى الله عليه و آله و سلم فما راى احدا يشبههم..." [ نهج البلاغه، خطبه ى 97، ص 145 -143، چاپ دارالثقلين- قم. ] 'همانا ياران محمد صلى الله عليه و آله و سلم را بگونه اى ديدم كه هيچ كس را همانند آنان نمى نگرم، آنها صبح مى كردند در حالى كه موهاى ژوليده و چهره هاى غبارآلوده داشتند، شب را تا صبح در حال سجده و قيام به عبادت مى گذراندند، و پيشانى و صورت خود را- به نوبت- در پيشگاه خدا بر خاك مى ساييدند "گاهى پيشانى و گاهى رخسار خود را روى خاك مى نهادند" از ياد معاد چنان مضطرب و ناآرام بودند كه گويا بر آتش ايستاده اند پيشانى آنان از طول سجده مانند زانوى بزان پينه بسته بود، اگر نام خدا برده مى شد چنان مى گريستند كه گريبانهاى آنان تر مى شد و همچون درخت در روز تندباد مى لرزيدند از كيفرى كه از آن بيم داشتند و پاداشى كه به آن اميدوار بودند'.
منبع:جام
211008