۲۴ دی ۱۴۰۳ ۱۴ رجب ۱۴۴۶ - ۰۸ : ۰۹
عقیق: سيد نعمت الله جزايرى در كتابش نقل مى كند: كه در يك سال قحطى شد، در همان وقت واعظى در مسجد بالاى منبر مى گفت : كسى كه بخواهد صدقه بدهد، هفتاد شيطان ، به دستش مى چسبند و نمى گذارند كه صدقه بدهد.
مؤ منى اين سخن را شنيد و با تعجب به دوستانش گفت : صدقه دادن كه اين حرفها را ندارد، من اكنون مقدارى گندم در خانه دارم ، مى روم آنرا به مسجد آورده و بين فقراء تقسيم مى كنم .با اين نيت از جا حركت كرد و به منزل خود رفت . وقتى همسرش از قصد او آگاه شد شروع كرد به سرزنش او، كه در اين سال قحطى رعايت زن و بچه خود را نمى كنى ؟شايد قحطى طولانى شد، آن وقت ما از گرسنگى بميريم و... خلاصه بقدرى او را ملامت و وسوسه كرد تا سرانجام مرد مؤ من دست خالى به مسجد برگشت .
از او پرسيدند چه شد؟ ديدى هفتاد شيطان به دستت چسبيدند و نگذاشتند.
مرد مؤ من گفت : من شيطانها را نديدم ولى مادرشان را
ديدم كه نگذاشت اين عمل خير را انجام بدهم.
پی نوشت :
ابليس نامه ص 60- انوار نعمانيه 3/96
منبع:جام
211008