۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۴۰ : ۲۳
عقیق: روزی معاویه بن ابی سفیان از ضرار بن ضمره که یکی از دوست داران امیرالمؤمنین(ع) بود درخواست نمود تا گوشه ای از خصایص و مکارم آن حضرت را برای او بازگو کند.
ضرار پس از بیان گوشه هایی از حالات و
فضایل آن حضرت گفت:
ای معاویه!به خدا سوگند علی(ع) از دنیا و
ظواهر آن سخت گریزان بود و با تاریکی و ظلمت شب به شدت انس و الفت داشت، همیشه
گریان و پیوسته در تفکر و اندیشه ی سرانجام دنیا و سرای آخرت بود.
به خدا قسم! در یکی از شبها او را دیدم
که در محراب عبادت نشسته و محاسن مبارک را به دست گرفته، مانند کسی که مار او را
گزیده باشد به خود می پیچد و ضجه می زد و اشک می ریخت و با سوز و گداز می گفت:الهی
الهی ، وربی وربی و سپس اینگونه نجوا کرده
و می گفت:
ای دنیا! ای دنیا! از من دور شو، آیا به
من چهره ی زیبای خود را می نمایی تا مرا بفریبی؟ آیا نسبت به من شوق و علاقه نشان می دهی و مرا به سوی خود دعوت می
کنی؟ این آرزوی تو محال است و هرگز موفق نمی شوی! زیرا من تو را سه طلاقه کرده ام،
طلاقی که در آن هرگز بازگشتی نیست.
ای دنیا! از من دور شو که عمر و عیش و
نوشت فانی و کوتاه و منزلتت بی اهمیت و بی مقدار و خطراتت سخت و بسیار و جایگاهت
پست و بی ارزش، و عیش و نوشت ناچیز وامید و آرزویت کوچک و حقیر است.
پس از آن با صدای بلند ناله کرد و گفت:
آه آه، از کمی زاد و توشه و راه طولانی و
دراز و طریق پر وحشت و هراس و دوری سفر آخرت و عظمت و بزرگی محل ورود( صحرای
قیامت) و سرازیری قبر و خشن بودن خوابگاه در میان لحد.
پس از آن که سخنان ضرار تمام شد، معاویه
شروع به گریستن کرد و گفت:
خداوند ابوالحسن را رحمت کند، راست می
گویی، او واقعاً چنین بود.(1)
امام حسین(ع) فرمود: هرگز بر پدر
بزرگوارم وارد نشدم مگر آنکه او را گریان دیدم.(2)
علی(ع) هنگام وضو گرفتن، لرزش خفیفی وجود
مبارکش را فرا می گرفت و چون در محراب عبادت می ایستاد رعشه بر اندامش می افتاد و
از خوف عظمت الهی اشک چشمانش بر محاسن شریفش جاری می شد. سجده های او طولانی بود و
سجده گاهش همیشه از اشک چشم مرطوب بود.
شاعر می گوید:
هو البکاءُ فی المحراب لیلاً هو الضحاک اذا اشتد
الضراب
او در محراب عبادت به شدت گریان و در
دشوارترین لحظات نبرد خندان بود(3)
ابودرداء می گوید: در شب تاریکی از
نخلستانی عبور کردم، آواز کسی را شنیدم که با خدا مناجات می کرد، چون نزدیک شدم،
دیدم علی(ع) است. من خود را پشت درختی مخفی کردم، وی با آهنگ حزین و سوزناکی مشغول
گریه و مناجات با خداوند بود، آن قدر گریه کرد که بی حس و حرکت افتاد. با خود
گفتم: شاید خوابش برده است. نزدیکش رفتم، ناگهان دیدم که مانند چوب خشکی افتاده
است.
او را تکان دادم، حرکت نکرد پیش خود
گفتم: حتماً از دنیا رفته است، شتابان به منزلش رفتم و خبر رحلت او را به حضرت
زهرا(س) دادم. آن بانوی گرامی فرمود:
علی از دنیا نرفته، بلکه از خوف خدا غش
کرده است.(4)
پی نوشت ها:
1_(عالم برزخ، ص 80 به نقل از بحار، ج41،
ص14؛ امالی شیخ صدوق، مجلس 91)
2_(نغمه های مناجاتی، ص72)
3_(هزار و یک داستان درباره ی نماز و
نماز گزار، ص174؛ علی کیست؟ ص233)
4_(امالی صدوق، مجلس 18)
211008