۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۰ : ۰۴
عقیق: آیتالله محمدعلی جاودان به مناسبت آغاز مراسم معنوی اعتکاف، دیداری با متولیان و فعالان عرصه اعتکاف داشت و به سخنرانی پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
فکر کردم که درمورد خودمان حرف بزنیم و به چیز دیگری نپردازیم بهتر است. این خود که عرض میکنم خود حقیقی ماست؛ که ما با آن درگیر هستیم. حالا من عرض میکنم ببینید واقعا همین طور هست یا نه.
آیتالله حقشناس: اگر کسی گفت به فلانی سلام برسان و تو نرساندی، مانعی برای تو در زندگی به شمار میرود
میدانید که حضرت موسی(ع) مامور شد به دیدار حضرت خضر(ع) برود و نکاتی را از ایشان بیاموزد این کلام را از یکی از بزرگان اخلاق شنیدم، فرمود که چرا حضرت موسی(ع) با آن مقام ماموریت یافت خدمت حضرت خضر(ع) برسد؛ حرفی که ما شاید صد بار از حاج آقای حقشناس میشنیدیم این بود که حضرت خضر بیشتر به دنبال رفع مانع بود. حضرت موسی(ع) بیشتر تلاشش در ایجاد مقتضی بود. حضرت خضر(ع) میکوشید مانع را برطرف کند و حضرت موسی(ع) بیشتر میکوشید مقتضی ایجاد کند و برتری خضر(ع) به همین دلیل بود. از این رو ما نیز موانعی در زندگی داریم.
من برای دوستان مثال زدم و گفتم فرض بفرمایید در دوران دبستان یا راهنمایی، یعنی زمانی که سن انسان کمتر است و کمتر به این مسائل توجه دارد به دوست کنار دستش میگوید آقا خودکارت را بده و بعد هم میگیرد و مقداری با آن مینویسد. اگر او مکلف نباشد باید از پدرش اجازه بگیرد و این خوش یک مانع است. گاهی هم از خاطرش میرود. یکی یادش میرود خودکار را پس دهد و یکی یادش میرود پس بگیرد. خودکار میرود داخل کیف او و حالا یا مصرف میشود یا گم میشود. اینجا خودکار، یک مانع ایجاد کرد. این را در نظر داشته باشید.
در مورد موانع، حاج آقای حقشناس میفرمودند: اگر کسی به شما گفت سلام مرا به فلانی برسان و تو گفتی چشم، اگر رساندی که رساندی اگر نرساندی این یک مانع میشود. اگر تعارفات معمول مثل سلامت باشی را کردی و نرساندی موردی ندارد اما اگر گفتی چشم باید برسانی. یک قول دادی و باید عمل کنی. حالا اینها یک نمونههایی کوچک است. نمیدانم از این کوچکتر هم هست یا نه.
اگر انسان میتوانست کمی دور و اطرافش را بنگرد میدید که صد تا زنجیر مانع است. تا میرسد به اینکه وقتی اوقاتمان از کسی تلخ میشود یک چیزهایی بدی میگوییم بدجوری مانع میشود. از این بالاتر هم این است که آدم بخیل باشد. این یک مانع عظیم است.
امیرالمومنین یک فرمایشی دارند که میفرمایند: «حَتّی دَقَّ جَلیلُه وَ لَطُفَ غَلیظُه» وقتی گندم را آرد میکنیم به آن «دقیق» میگویند و جلیل یعنی بزرگ که این کوههای بزرگ را خاک کرده است. آدم یک غلظتهایی دارد. همان بخل یک غلظت است. من نمیتوانم از غلظت خودم عبور کنم. اگر تکبر داشته باشم مرا میکشد. نمیتوانم جلوی پایشان بلند شوم. مرا میکشد. بخواهم پیشسلام شوم، آن تکبر مرا خفه میکند. یک سلام خفهام میکند. اینها میشوند مانع. مانع چه؟
به سرعت و به زودی و به خوبی خودش را در نماز نشان میدهد. برای همه خودش را در نماز نشان میدهد. وقتی من گشتم دیدم روایات متعددی داریم که میفرمایند: «الصَّلاهُ میزانٌ» نماز، میزان است. اخلاق من خوب باشد در نماز دیده میشود. اگر با مردم مشکل داشته باشم، در نماز دیده میشود. همه مشکلات در نماز دیده میشود. اگر شما نماز را شروع کردید و «الله اکبر» گفتید و هیچ چیز در خاطرتان نگذشت و فقط نماز بود، معلوم میشود، هیچ مشکلی وجود ندارد. هرچه آمد نشان دهنده مشکل است. حالا برای من که عددش از حد نهایت گذشته. آنچه که در نماز به خاطر میگذرد.
برخورد آیتالله حقشناس با شیطان
یک دفعه من تصمیم گرفتم عیبهای خودم را بشمارم. دیدم نمیشود جمعش کرد. زود گذاشتم در جیبم و ماند. آقای قرائتی در همین جلسههای عمومی یک بار فرمودند یک کسی از من پرسید آقا نماز، چگونه یک نماز، نماز حقیقی میشود گفتم یک نفر را پیدا کنید دو نفری برویم پیشش.
یک داستانی از حاج آقای حق شناس در خاطرم هست که در شرح احوالشان هم نوشتهام. یک دم غروب رفتیم خدمت حاج آقای حق شناس، میخواستیم برای نماز برویم خدمتشان. آن زمان یک غدهای در دهانشان دیده شده بود و رفته بودند بیمارستان و درآورده بودند و غده برای آزمایش رفته بود و ایشان در منزل بودند و برای نماز به مسجد نمیآمدند.
بنابراین ما میرفتیم نزد ایشان. در اتاق ایشان دو سه تا کمد داشت که قاعدتا داخلش کتابهایشان بود و میزی بود. به محض اینکه ما وارد شدیم و سلام و علیک کردیم، ایشان بدون هیچ مقدمهای با همان لحن پیرمردی خودشان فرمودند: این خبیث امروز دو سه بار به سراغ من آمده بود. فهمیدیم چه میگویند. منظورشان شیطان بود. آن روز دو سه بار به سراغشان آمده بود. بعد فرمودند اگر دعاهایی که صبح میخوانم نبود شاید توانسته بود کاری از پیش ببرد.
«اعتکاف» فرصت مغتنمی است که سود بردن از آن اندک است
باید اینهایی که به مسجد میآیند برای اعتکاف حتما یک چیزی گیرشان بیاید و بعد بروند. اگر ما برایشان شعر بخوانیم. آن شعر ممکن است به آنی به باد برود. دعا میخوانیم. خب اگر دعا بود و حالی هم کرد. اما از در که بیرون رفت و اولین سیمای از یک نامحرم را که دید؛ آن حال از یادش میرود و الی آخر.
در این سالهای اخیر این موضوع به نظرم رسید که یک کاری کنیم این بچههایی که به اعتکاف میآیند نمازشان درست شود و بروند. فرصت هم هست. تقریبا سه روز تمام اینها دست ما هستند و سه روزه میتوانیم نمازشان را درست کنیم. یک نفر جلویشان وضوی صحیح بگیرد و همه وضوی صحیح را ببینید. بعد هم با ده بیست نفر تمرین کنند. چون با دیدن آدم یاد میگیرد اما ممکن است در عمل نتواند. باید وضویشان را درست کنیم. یک نفر در مسجد از روی لباس غسل کند. غسل کردن را بیاموزند. بنابراین سعی میکنیم همه یک وضو بگیریم. آنها که بلد هستند که خوشا به حالشان. آنهایی هم که به طور نیمه میدانند، آن را دقیق و صحیح یاد میگیرند و بعد هم نمازشان درست میشود. ده بیست نفر دور هم مینشینند و شروع میکنند به حمد و سوره خواندن و حمد و سوره آموختن. تعلیم حمد و سوره. آقا اینها از این در که رفتند همه حمد و سوره و نمازشان را یاد گرفتهاند. ما بردهایم. چون هیچ وقت دیگری نمیتوانید مردم را نگاه دارید.
اگر بتوانیم چنین کاری انجام دهیم، کار بزرگی کردهایم. ما با یک خلاء بزرگ روبه رو هستیم. یک عالم و روحانی باید در هر مسجدی وقف باشد و از همان ساعت اول در مراسم اعتکاف شرکت کند و شب ها هم نخوابد و روزها هم کاری نکند و سه شبانه روزش را وقف این بچهها باشد. یک ذره میشود کار کرد. حالا اگر تعداد آدمهای اینگونه در مسجد بیشتر شود که بهتر است. مثلا بعضی از مساجد هست که سه چهار تا از دوستان طلبه ما هستند.
فرصت فوقالعاده مغتنم است و امکان سود بردن از آن کم است. ببینید تقریبا حدود پانزده سال پیش که آیتالله مکارم این درجه از مرجعیت را نداشتند و سرشان آنقدر شلوغ نبود، ما با دوستمان یک وقتی گرفتیم و خدمت ایشان رفتیم. عرض کردیم آقا در عالم وقتی به ما نگاه میکنند؛ نمیدانند این اسلام چیست که اینها بر اساسش انقلاب کردهاند. گفتیم آقا شما لطف کنید یک کتاب بنویسید در مور اینکه اسلام چیست. البته ایشان گفتند فکر خوبی است. بعد فرمودند شما به من کمک کنید تا کتابی بنویسیم و به جهانیان بگوییم که اسلام و تشیع چیست.
«چهل حدیث» امام(ره) یکی از بهترین، کتابهای اخلاقی ما است. کتاب خوب و بینظیری است. یک ثانی هم پیدا کرده که این سالهای اخیر من آن را نگاه میکردم میدیدم آن هم کتاب بسیار خوبی است. کتاب آقای آیتالله محمد شجاعی است که به نام مقالات چاپ شده است.
ماجرای شفا یافتن دختر نابینا توسط حضرت زهرا(س)
یک مطلب دیگر هم میخواستم عرض کنم. زیارت ششم امیرالمومنین خیلی زیارت خوبی است. یک کمیطولانی است و مثلا سه ربع ساعت طول میکشد. اگر شما بخواهید زیارت عاشورا را با صد لعن و سلامش بخوانید یک ساعت و نیم طول میکشد. اما این نه. سه ربع ساعت تمام میشود. اگر همه با اخلاص این دعا را بخوانند شاید یک تغییری در سرنوشت کشور پیش بیاید.
یک خانم مسنی یک دختر شانزده هفده ساله داشت. دخترش نابینا بود. گفت خدایا من این دختر نابینا را چه کار کنم؟ آمد خدمت حضرت ابوالفضل(ع). قاعدتا عراقی هم بود. ضجه زد و ... هیچ خبری نشد. رفت خدمت امام حسین(ع) هیچ خبری نشد. آمد خدمت امیرالمومنین(ع) و خدمت حضرت مسلم و ... هیچ خبری نشد. گفت اینها مرد هستند و نمیدانند من چه دردی دارم. البته اینگونه نگفت. حالا به زبان بنده.
گفت من دست به دامان حضرت صدیقه طاهره(ع) میشوم. ایشان بهتر میداند که من چه دردی دارم. ضجه زد و ضجه زد تا خوابید. بعد حضرت صدیقه را در خواب دید که فرمودند که مقدّر است. نمیشود کاری کرد. باز فردایش گفت یعنی چه؟ تقدیر در دست شما موم است. نمیشود یعنی چه؟ برای شما نمیشود وجود ندارد. باز فردا شب گریه و ضجه و ناله. دو مرتبه فردا شب به خوابشان آمد. در خواب فرمودند که آخر نمیشود. مقدر است. باز گفت من این چیزها را نمیدانم. شب سوم ایشان فرمود من چه کار کنم. مقدر است. اما حالا که تو از در خانه ما دست برنمیداری ما یک کاری میکنیم که این بدون چشم ببیند. چشم ندارد اما میبیند. مانند آدم چشمدار. میتواند؟ بله میتواند. آدم بیچشم اگر خدا بخواهد میتواند ببیند. نصف شب بیدار شد و گفت مادر سوزن بده میخواهم برایت کلاه ببافم.
«حسن ظن» آیتالله حقشناس در سرنوشت کشور اثر گذار بود
زمانی که آمریکا به عراق حمله کرده بود. خب ما هم نگران بودیم، دوستان به حاج آقای حق شناس میگفتند. ایشان میفرمودند به امام زمان(عج) حسن ظن داشته باشید. چندین بار فرمودند حسن ظن داشته باشید. امیدوار باشید. از آن آدم ها دیگر نیست. حسن ظنش در سرنوشت کشور و جهان تاثیر میگذاشت.
منبع:فارس
211001