عقیق: طیب حاج رضایی فرزند حسین علی، متولد 1280 بود. وی شغلش
کار در میدان تره بار و خرید و فروش میوه و تره بار بود و از جمله میدان داران
مشهور سال های 1320 تا 1342 بود. وی در سال های جوانی از افراد خوش سابقه نبود به
نحوی که در درگیری های مختلفی شرکت داشت و به همین سبب در سال 1316 به اتهام
درگیری و زد و خورد با پاسبان های شهربانی به دو سال زندان محکوم می شود و همچنین
در سال 1319 نیز به اتهام نزاع تحت تعقیب قرار می گیرد و در سال 1322 نیز به پنج
سال حبس با اعمال شاقه محکوم می گردد و در سال 1323 نیز بنا به تصویب هیات وزیران
به بندرعباس تبعید می شود.
تاج بخش
شاه!
او
علاوه بر نزاع های گوناگون از جمله کسانی بود که در جریان 28 مرداد 1332 از فعالان
اجرای کودتا بود و با ارتش و افرادی چون شعبان جعفری (بی مخ) و قلدران شاه دوست به
همکاری پرداخت و توانستند این افراد دکتر مصدق را سرنگون و تاج و تخت از دست رفته
ی شاهی را به وی اهدا کنند.
پیرو
خمینی
حتی
با مراجعه با اسناد تاریخی این امر به وضوح روشن نیست که چگونه طیب به یک باره
وارد خط امام خمینی می گردد و به طوری که سپهبد نصیری که در آن زمان فرماندار
نظامی تهران و حومه بوده است طیب حاج رضایی را به عنوان یکی از محرکین اصلی قیام
15 خرداد قلمداد می کند و تحت تعقیب قرار می دهد و به هر حال شاید توسلات وی به
سیدالشهدا (ع) حتی قبل از ورود وی به جرگه ی دوستداران امام، عامل این تحول بود.
شاه
دوست، نور ایمان حسین (ع) را برمی گزیند!
در
ایران در سال های قبل و در طی قرن ها، عشق به اسلام خصوصاً سیدالشهدا (ع) با خون
مردم عجین شده بود و در دوران رژیم پهلوی نیز حتی مردمی که به ظاهر اخلاق پسندیده
ای نداشتند، روضه و گریه بر سیدالشهدا (ع) را یک اصل زندگانی خویش می دانستند و با
همین اصل، در جریان حوادث مختلف، کشور را نجات دادند و استقلال ایران را حفظ کردند.
مرحوم طیب نیز اینگونه
بود. وی حتی در دوران ظلمات زندگی اش نور حسین را در دل داشت و این خود زمینه ای
برای «حر» شدنش گردید.
وی
در ایام عاشورای حسینی، تکیه عظیمی برپا می داشت و با دعوت از سخنرانان برجسته و
سینه زنی و عزاداری برای امام حسین (ع) خود را در دریای عشق حسین غوطه ور می نمود.
دسته ی سینه زنی حسین
بن علی (ع) که طیب به راه می انداخت یکی از مشهورترین دستجات سینه زنی بود که در
حوالی میدان شوش و خراسان، در ایام عاشورا و تاسوعا با حالتی سوگوارانه حرکت می
کردند و جمعیت بسیار فراوانی را در خود جای می دادند، جمعیتی که از طبقات مختلف
مردم تشکیل می شد و مرحوم طیب خود را گِل مال کردن سر، و با پوشیدن لباس مشکی، در
میان مردم به راه می افتاد.
برخورد
طیب با شراب فروش مشهدی
شیخ
حسن عبداللهی درباره ی صفات طیب و ارادت وی به سیدالشهدا در کتاب طیب در گذر لوطی
ها می گوید: با توجه به این که طیب خان معروف بود و در همه ی شهرهای ایران آشنا
داشت، روزی یکی از دوستان وی که در مشهد بود طیب را دعوت می کند و طیب خان می رود.
آن شخص هم پذیرایی مفصلی از وی می کند و در این بین چند بار به طیب می گوید که «می
خوام تو را ببرم جهت افتتاح مغازه ام»: سپس طیب را برای افتتاح مغازه اش می برد که
از قضا مغازه مشروب فروشی بوده! طیب که جریان را می فهمد، به شدت ناراحت می شود و
می گوید: تو خجالت نمی کشی که در کنار مرقد آقا امام رضا (ع) می خوای مشروب فروشی
را بیندازی؟
دوست
طیب که این حرف را می شنود، منقلب می شود و مغازه ی خود را به هم می ریزد و همه
شیشه ها را می شکند.
دسته
داری طیب
شیخ
حسن عبداللهی در ادامه ی درباره ی دسته داری طیب در ایام محرم می گوید: طیب از
همان جوانی دسته برگزار می کرد به نحوی که سال به سال باشکوه تر و منظم تر می شد و
این اواخر بزرگترین دسته ی تهران بود. طیب در گاراژ حاج علی نوری تکیه می بست، و
دسته که می رفت بالا از چهارراه گلوبندک برمی گشت و سپس شام می دادند. در آن زمان
رسم بر این بود که پیراهن ها را به کمر می بستند و بدن ها همه خالکوبی شده بود،
اما همه برای امام حسین (ع) طوری سینه می زدند که خون از سینه ها بیرون می آمد و
این برای ریا نبود، بلکه صداقت داشتند.
توی دسته
ی طیب برق بود!
وی
در ادامه درباره ی ویژگی های دسته ی طیب می گوید:
ابتدا
طیب خان از بازارچه دسته راه می انداخت، به بزرگی انبار گندم نبود، علم ها را می
بردند باغ فردوس و زمین ورزش می گذاشتند، دسته ها همین طور می آمدند و علم ها را
بین دسته ها تقسیم می کردند، اولین بار طیب خان موتور برق استفاده کرد که توی شهر
پیچید توی دسته طیب برق هست. چون جدید بود جالب بود.
یک
بار طیب خان به شدت مریض بود، نزدیک عاشورا که می شود می گوید: می خواهم دسته راه
بیندازم لباس مرا بیاورید، می گویند: مریض حالی، قبول نمی کند. دسته راه انداخت،
نزدیکی های مولوی حالش بهم خورد و باز بردندش بیمارستان، این نشان می دهد که طیب
خان به آقا امام حسین (ع) علاقه عجیبی داشت.
دسته که راه می افتاد،
بعضی می آمدند پول می دادند که فقط طیب خان را ببینند، همه می خواستند طیب خان را
ببینند، چون انسان مردم داری بود.
این
کار امام حسین (ع) است. هر جا می رفت کم می نشست. فاتحه که می خواند، بلند می شد.
فرداشب
اگه سنگ بباره دسته رو راه می اندازیم!
وی
همچنین درباره ی ماجرایی جالب از اخلاق و مرام طیب حاج رضایی می گوید:
دکتر
امینی وقتی وزیر بود، گفت هر کس که هر شغلی دارد باید اتکت بزند.
من
سربار توی میدان بودم، طیب خان هم دفتر بود، یک مامور دولت با پرونده ای زیر بغل
وارد شد، گفت: اتکت ندارید.
قبل از آن مغازه بغل
دستی را به خاطر اتکت نداشتن جریمه کرده بود.
بعد
آمد پهلوی من و گفت: شما چرا اتکت نزده اید.
من
گفتم: صبر کنید تا جریان را به خود طیب خان اطلاع دهم. گویا طیب خان را نمی شناخت.
من رفتم دفتر و جریان را به طیب خان گفتم، آمد بیرون، مامور گفت: شما چرا اتکت
نزدید، طیب خان جواب داد: برو آقاجون! برو.
مامور
سماجت کرد و گفت: چرا شما اتکت نزدید.
طیب
خان جواب داد: ما هر دقیقه نمی تونیم یه اتکت بزنیم، صبح یک قیمت، ظهر یک قیمت و
عصر هم یک قیمت، ما نمی تونیم اتکت بزنیم.
مامور
که سماجت کرد، طیب خان یک سیلی به او زد و مامور با پرونده پرت شد.
من
هم شاهد ماجرا بودم، مامور بلند شد و پرونده را برداشت و از میدان سبزی بیرون رفت.
من از قاطعیت طیب خان خوشم می آمد، بعد از مدت کوتاهی، مامور با یک آژان وارد شد،
داشتم نگاه می کردم به مامور که به سمت طیب خان اشاره می کرد و به آژان می گفت که
آن مرد یعنی طیب خان به من سیلی زده است. آژان بدون اینکه کاری کند، مامور را
روانه کرد، خودش هم رفت.
طیب
خان اطلاع داد که درب مغازه ها را ببندید، بعد همه را جمع کرد و رفتند نخست وزیری
پیش دکتر امینی.
طیب
خان اعتراض کرده و گفته بود: ما نمی تونیم هر لحظه یه قیمت بزنیم.
سر
همین موضوع امینی با طیب خان چپ افتاد.
امینی تلافی کرد، محرم
که رسید دستور داد که دسته ها می باید فقط تا ساعت نه شب بیرون باشند، بعد از نه
شب دسته ها نمی توانند بیرون باشند.
دسته
طیب خان نه به بعد حرکت می کرد، برای اینکه واقعاً دسته حرکت نکند، یک مشت آژان و
مامور ریختند دم تکیه.
چند
مرتبه حسین رمضان یخی به طیب خان گفت: طیب خان! اجازه بده تا من این مامورها رو
کنار بزنم، من می تونم.
اما
طیب خان قبول نکرد و به حسین رمضان یخی گفت: اگه امشب نتونستیم دسته راه بیندازیم
فرداشب راه می اندازیم، اینا همینو می خوان، دوست دارن باهاشون درگیر شیم. هر چند
اگه درگیر شیم در راه آقا امام حسین (ع) کاری کرده ایم.
در
همین حین رفتم دفتر پیش طیب خان، همان زمان یک نفر اطلاع داد: طیب خان! یه دسته
اومده دم انبار گندم و آژان ها دارن برش می گردونن.
طیب
خان این حرف را که شنید، عصبانی شد، ما هم چوب دست گرفتیم، بچه ها می گفتند: طیب
خان! اجازه بده با این مامورها درگیر شیم.
طیب
خان با آنکه عصبانی بود، گفت: نه، انشاءالله فرداشب.
با
این حال طیب خان رفت طرف انبار گندم، مامورها که طیب خان را دیدند، فرار کردند، می
دانستند مردم جری شده اند.
طیب
خان، با عزت و احترام از آن دسته پذیرایی کرد و آن دسته رفتند.
بعد از اینکه دسته
رفت، طیب خان گفت: فرداشب اگه سنگ از آسمون بباره، باید دسته مون رو راه بیندازیم.
من عاشق حسینم و باید در راه حسین کشته بشم.
فرداشب
اوضاع برگشت، گویا نظر مسئولان عوض شده بود و دسته با عزت و احترام به حرکت در آمد.
هیچ کس
جرأت نداشت زیر علم برود!
عباس
جغدی بهترین علم کش در ایران بود، تا حالا رو دست عباس جغدی، علم کش از مادر
نزاده، آن قدر قدرت و تسلط داشت که زیر طوق، چپق روشن می کرد، آدم درویش مسلکی بود
و چهره ای روحانی داشت. با زانو هم علم می کشید، گاهی هم بدون دست، علم می کشید،
اعجوبه ای بود.
چله زمستان، لخت می شد
و می رفت تو حوض آب. توی تهران هر علم بزرگی که ساخته می شد، هیچکس جرات نداشت که
زیر علم برود به جز عباس جغدی. عباس جغدی این آخری ها می آمد دسته ما و صلوات های
بلند و مشدی می فرستاد، وسط روضه خوانی و این جور چیزها، با تن صدای بلندش داد می
زد: حق بر محمد (ص) صلوات.
طیب
خان و عباس جغدی با هم مثل برادر بودند.
پهلوان محمد حیدری
زاده نیز طوق کش طیب بود، روضه خوان هم بود، موقعی که طیب خان می خواست روز عاشورا
دسته راه بیندازد، آنچنان روضه می خواند که همه گریه سرمی دادند، بعد دسته حرکت می
کرد. ایشان به یاد علی اصغر، اسم پسرش را اصغر گذاشته بود.
آقا شعبان هم آدم مومن
و خوبی بود، او هم علم کش معروفی بود، علم کش طیب بود، آن قدر افتاده و نجیب بود
که در سلام کردن به یک بچه پیش قدم می شد.
منبع: قدس آنلاین
کدخبرنگار:211001