۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۸ : ۱۸
وقتی امامت به امام حسین علیهالسلام میرسد، با این مسئله روبهرو هستیم که جریان ارتجاع و سیر قهقرایی که تبدیلشدن امامت به سلطنت از نمادهای آن است، به اوج فضیحت میرسد که این فضیحت با مرگ معاویه و اعلام پادشاهی یزید شروع میشود. یزید به عنوان جانشین معاویه، به تصریح و تأکید تاریخ، کسی است که از شمایل نماز نفرت داشت و به شرب خمر علاقه میورزید. بر مسند تفسیر قرآن نشسته و قصد از بین بردن اصل اسلام را داشت. اینها نماد جریان سیر قهقرایی است؛ رمزی است از اینکه جامعه اینچنین از حقیقت اسلام فاصله گرفته است.
تسنیم در گفتوگویی که با حجتالاسلام سیدمحمد قائممقامی انجام داده، به طور تفصیلی به بررسی و تحلیل زمینههای شکلگیری واقعه عاشورا و قیام کربلا پرداخته است. حجتالاسلام قائممقامی در اینگفتوگو تأکید کرده است: «در سیر حوادث تاریخی، ائمه اطهار علیهمالسلام به عنوان حجتهای الهی در عین اینکه مأموریتشان (یعنی دفاع از اسلام) یکی است، لیکن نحوه مأموریت آنها با هم متفاوت است. به این ترتیب که در قبال حادثه اعراض مردم از حقیقت دین که بالاترین مصیبت است، شاهد برخوردهای متفاوت هستیم از بزرگانی که در نهایت اتحاد هستند و این تفاوت در عملکرد، به دلیل تفاوت در نحوه اجرای مأموریت ایشان است.»
بخش اول این گفتوگو را میخوانید:
*میدانیم که خط سیر ائمه اطهار علیهمالسلام یکی بوده است؛ این خط سیر یکسان در سیره و سبک زندگی پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله و تمامی امامان معصوم علیهمالسلام هم قابل مشاهده است. زندگی امیرالمؤمنین امام علی علیهالسلام چیزی جدا از زندگی امام حسن علیهالسلام نبوده و خط سیر امام حسن علیهالسلام همان سیره امام حسین علیهالسلام است و این ادامه داشته تا هماکنون؛ اما در ظاهر، مواردی را مشاهده میکنیم که گویی قدری باهم متفاوت هستند. برای مثال امام حسن علیهالسلام در برابر معاویه صلح را در پیش گرفتند درحالیکه امام حسین علیهالسلام در برابر یزید به قیام برخاستند. در اینجا این پرسش مطرح میشود که اگر خط سیر آن بزرگان یکی است، چه چیزی عامل تفاوت در نمود ظاهری عملکرد ایشان شده است؟
همانطور که در سؤال اشاره کردید جوهره سیره اولیا علیهمالسلام یکی است لیکن شکل تجلی آن، قدری متفاوت است. در درجه اول میدانیم که برای ائمه معصوم علیهالسلام از جانب خداوند متعال، مأموریت خاص معین شده است. در مکتب اهلبیت علیهمالسلام وجود مقدس 14 معصوم معین بوده. در عین حال میان ایشان و خداوند عهدی بوده که به شکل لوح از آسمان نازل شده که در این الواح نام هریک از معصومین با مأموریت ویژه او ذکر شده بود.
شاید این الواح جنبه نمادین داشته باشند، اما واقعیت امر همین است که امامت و ولایت به هر یک از امامان که میرسیده مأمور بوده تا مهر مربوط به خودش را از زیر نام خودش بردارد و دستور ویژه خود را بخواند. برای مثال مأموریت امام حسن علیهالسلام پیشی گرفتن صبر بوده است و امام حسین علیهالسلام باید قیام میکرد، آن هم درحالیکه میدانست خونش ریخته خواهد شد. چنانکه امام باقر و امام صادق علیهمالسلام مأموریت علمی و فرهنگی را بر عهده داشتند.
بههرحال مأموریت تمامی ائمه اطهار علیهمالسلام یکی است، اما چرا به لحاظ بروز و ظهور عینی میبینیم که چگونه بعد از ظهور اسلام و پس از یک انحرافی که در سیر جریان اسلام رخ میدهد، به علت عدم قابلیت مردم آن زمان در حفظ مسیر، جریان امامت و ولایت دچار انحرافاتی میشود. نوعی تردید نسبت به حقیقت دین پدید میآید.
تفاوت در ظاهر مأموریت ائمه اطهار علیهمالسلام
چرا در این سیر انحرافی، مأموریت ویژه ائمه اطهار علیهمالسلام در هر دورهای به شکلی انجام میشد؟
ائمه اطهار علیهالسلام به عنوان نمایندگان حقیقی اسلام، هرکدام مأموریتی دارند که چگونه با این اتفاق نامبارک برخورد کنند و چه کنند که مجدداً اسلام را برقرار کنند؛ آن هم اسلامی که از طریق پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله در این عالم طلوع کرد. سپس در اثر اعراضی که انسانها کردند و به حقیقت پشت کردند، این آفتاب به نوعی در حال غروب بود.
در این سیر اعراضی که پدید میآید لازم است مجدداً اسلام طلوع کند. این امر قطعی بود و مشخص بود این آفتابی که طلوع کرده نمیتواند برای همیشه غروب کند و یا از بین برود. نقش ائمه اطهار علیهمالسلام از روزی که امیرالمؤمنین امام علی علیهالسلام آمد تا حضور مقدس امام حسن عسگری و امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، احیای مجدد دین است.
چرا خون امام حسین (ع) باید ریخته میشد؟
اما میدانیم که ذات دین توحیدی بههیچوجه و حتی در اثر رویگردانی همه مردم از بین نمیرود. چرا دین خدا به یاری ائمه اطهار علیهمالسلام نیاز داشت تا بهعنوان مثال امام حسین علیهالسلام به آن شکل به شهادت برسد؟
دین یک حقیقت زنده است و در اثر اعراض مردم با نوعی اماته روبرو میشود. ذات دین هیچ وقت نمیمیرد لیکن بروز دین که جنبه انسانی دارد به میزانی که پذیرش انجام شود، این حقیقت ظاهر میشود. اتفاقی که در اسلام رخ داد این بود که آفتاب اسلام و حقیقت دین با پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله طلوع میکند ولی باید دید که به صورتی که واقعشده ادامه پیدا نمیکند که لازمه آن مسئله ولایت و امامت است.
امام متولی دین و مفسر و مجری آن است. لازمه تداوم آن حقیقت، حاکمیت ولی خداست. بلافاصله پس از پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله ما شاهد اعراض از حقیقت دین بودیم که نماد آن اعراض از ولایت است. وقتی مردم از ولی اعراض میکنند، به این معناست که از حقیقت اسلام اعراض کردهاند. در نتیجه صورت ظاهری اسلام باقی میماند.
چرا شکل ظاهری مأموریتی خاندان رسول خدا صلیالله علیه و آله متفاوت است؟ به عنوان مثال حتی به نظر میرسد که مأموریت حضرت زهرا و امام علی علیهماالسلام نیز با هم متفاوت بوده است؟
بعد از رحلت رسول خدا صلیالله علیه و آله، مردم با دو حجت روبهرو شدند: یکی امام علی علیهالسلام است و دیگری حضرت فاطمه زهرا سلامالله علیها. در واقع حضرت فاطمه سلامالله علیها اگرچه امام نیستند ولی حجت خدا هستند. همین دو حجت خدا در شرایطی که با اعراض مردم از حقیقت دین مواجه میشوند، برای احیای دین رفتار و برخوردی دارند و با جامعه تعامل میکنند.
جالب این است که در این سیر حوادث، این دو حجت در عین اینکه مأموریتشان (یعنی دفاع از اسلام) یکی است لیکن نحوه مأموریت آنها هم متفاوت است. به این ترتیب که در قبال حادثه اعراض مردم از حقیقت دین که بالاترین مصیبت است، شاهد دو برخورد متفاوت هستیم از دو نفری که در نهایت اتحاد هستند و درواقع یکی هستند. وجود مقدس حضرت فاطمه سلامالله علیها در قبال این حادثه مأموریتشان اعتراض و برخورد و درگیری و فریاد است و همچنین برخورد متقابل با ایشان که درنهایت منجر به شهادت ایشان در سن بسیار پایین شد و اعتراض ایشان در تاریخ جاودانه شد.
در همین حال میبینیم که امام علی علیهالسلام که همین مأموریت حفظ، دفاع و احیای دین را دارند با امر الهی نحوه برخورد ایشان متفاوت است. ایشان درمجموع مأمور به سکوت و تحمل و حتی نوعی همکاری بودند. حتی کار بهجایی میرسد که امر ولایت قطع میشود و امام را در نقش مشاور برای خود قرار میدهند.
وقتی امام حاکم نیست یعنی غایب است. پس غیبت از زمان حضرت علی علیهالسلام شروع میشود. حاکمیت 4-5 ساله هم بهحساب نمیآید، زیرا بیعتی که جامعه با امام علی علیهالسلام دارد بر مبنای ولایت و امامت نیست، بلکه بیعت با یک انسان بزرگ مانند سایر بزرگان است. مأموریت ایشان در این اوضاع سکوت، تعامل، همکاری، مشورت دادن و امثال آن است.
پس از آن وارد فاز دیگری میشویم که ادامه فاز اول و ادامه غیبت است؛ یعنی ادامه دورانی است که اسلام از محور خود فاصله میگیرد و امامت و ولایت تبدیل به سلطنت میشود.
بنابراین به تعبیر شما، سلطنت و مقابله با امامت نه از دوران معاویه، بلکه قبل از آن شروع شده بود؟
بله. این نکته تبدیل امامت به سلطنت برخلاف آنچه میگویند که زمان معاویه به بعد است، درست نیست؛ زیرا بلافاصله پس از پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله است. سلطنت از دید اسلام دارای ماهیتی است. مدیریت یا امامت است و یا سلطنت. سلطنت از دیدگاه اسلام، یک ماهیت و هویت است که میتواند در شکلهای مختلفی ظاهر شود.
سلطنت یک شکل خفی دارد و یک شکل جلی. اتفاقی که پس از رحلت رسول خدا صلیالله علیه و آله رخ میدهد و انحرافی که صورت میپذیرد، آن است که نظام حاکم در جامعه، نظام سلطنتی میشود. لیکن این دوره سلطنت خفی است. به همین علت نام حاکم، پادشاه نیست و به او خلیفه میگویند.
همراستایی صلح امام حسن(ع) با قیام امام حسین(ع)
در این شرایط، چه میشود که امام حسن علیهالسلام در چنین شرایطی برای احیای دین صلح میکنند، اما امام حسین علیهالسلام برای نیل به همین هدف، قیام میکنند؟
اتفاقی که پس از شهادت حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیهالسلام رخ میدهد، این است که سیر جریان انحراف ادامه پیدا میکند و میخواهد تعمیق بیابد و گسترش پیدا کند. نشانهاش هم این است که انحرافی که صورت پذیرفت از عالم خفی به عالم جلی میآید. برای مثال سلطنتی که به صورت مخفیانه اتفاق میفتد در جامعه جلی و آشکار میشود.
از زمان معاویه به بعد با یک نظام پادشاهی جدید روبرو هستیم که اعلام پادشاهی میکنند و ولیعهد میخواهند. هر سه خلیفه اول نیز دارای سلطنت هستند اما مخفی. خلیفه سوم علنی اعلام پادشاهی میکند و قدرت را به دست خاندان خودش میدهد. اینها مقدمه سلطنت جلی است.
بعد از شهادت حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیهالسلام و خلافتی که به امام حسن علیهالسلام به خاطر بیعت مردم رسیده است نه به خاطر حجت و معصوم بودن ایشان، مشاهده میکنیم که آن حضرت فعلاً مانند امیرالمؤمنین علیهالسلام به عنوان رجل بزرگ دنیای اسلام مورد بیعت قرار گرفتند؛ اما از آنجایی که بستری موجود، بستر انحرافی است و سیر قهقرای طی میکند، یک طرف امامت و حق قرار دارد و طرف دیگر شناخت درست وجود ندارد. به همین علت این حاکمیت لرزان و متزلزل است. بهخصوص بعد از کشته شدن خلیفه سوم جریان قهقرایی و ارتجاعی حالتی پیدا کرده است که میگویند ما وارث خون خلیفه سوم هستیم. مظلومنمایی و وراثت خون و قاعده قدرتِ وارثان که در قرآن کریم آمده است به صورت جعلی و شیطانی نمود پیدا میکند. این مصداق را در رابطه با خلیفه سوم قرار دادند و ادعا کردند که خلیفه سوم معصوم و مظلوم بوده و توسط اهلبیت علیهمالسلام به شهادت رسیده است. به همین بهانه واهی قصد گرفتن انتقام داشتند و معاویه را با چنین انگیزههایی اغفال کردند.
بنابراین همین سیر انحرافی و تعبیر و تفسیر غلط از قرآن، موجب قدرت گرفتن معاویه شد؟
همینطور است؛ اما این بار معاویه به عنوان کسی است که میخواهد سلطنت خفی را به سلطنت جلی تبدیل کند و این کار را هم میکند.
در این شرایط بود که امام حسن علیهالسلام ناگزیر به سکوت و صبر و صلح شدند.
بله. امام حسن علیهالسلام ملاحظه کردند که اقبال بهطرف معاویه است و البته مشخص هم بوده که حتی یاران خودشان به آنطرف میروند و امام میبینند که امامت بستری ندارد. بر این اساس ایشان از سوی خداوند متعال مأمور میشوند تا صلح کنند و مانند امام علی علیهالسلام تحمل کنند.
اما چرا امام حسن علیهالسلام قیام نکردند و دست به شمشیر نشدند؟ چرا مأمور به صلح شدند، آن هم در برابر حاکم خبیث و سفاکی مثل معاویه؟
چون ایشان یاری نداشتند و مشاهده میکردند بسیاری از یارانشان اصل دین را درک نکردهاند. بههرحال امام حسن علیهالسلام به خلافت نشستهاند و باید از خلافت پایین بیایند و حکومت را رها کنند. از همین رو به صلح روی آوردند. ایشان ناگزیر به صلح بودند.
این امر رخ میدهد و امام حسن علیهالسلام از حکومت ظاهری کنارهگیری میکنند و قدرت به دست معاویه میفتد. معاویه فاز دوم جریان انحرافات را فعلیت میدهد. فاز دوم، خروج انحراف از عالم خفی به عالم جلی بود و از این به بعد حاکم، شاه میشود. معاویه، شاه رسمی است؛ یعنی کاخ دارد و نشانههای معمول سلطنت را دارد. خود را ملک معرفی کرده و تاجگذاری میکند و از همه بدتر، بنیان پادشاهی موروثی را که اوج ارتجاع و اوج سیر قهقرایی است پایهگذاری میکند.
در قراردادی که میان امام حسن علیهالسلام و این ملعون بوده است از مفاد این قرارداد آن است که پس از خودتان نباید کسی را جایگزین کنی. یکی از علتها این است که معاویه در عین اینکه فردی منافق و خبیث و جاهلی بوده است در ظاهر مراعات میکرده است؛ مانند خلفای قبل اگرچه به سمت سلطنت میرود، ولی باز هم به عنوان خلیفه مسلمین نماز میخواند، روزه میگیرد، به حج میرود و...
امام حسن بستن قرارداد را طلب میکنند و باید صلح کرده و حاکمیت ظاهری را ترک کنند. وظیفه احیای اسلام و اتمامحجت در این مرحله به این صورت باید ظاهر شود که انجام شد.
اوجگرفتن فضیحت در زمان معاویه
امام حسین علیهالسلام هم در حین همین جریان ارتجاعی به امامت رسیدند. چرا سیره آن حضرت در ده سال اول حکومتشان مانند سیره و مأموریت امام حسن علیهالسلام بود؟
وقتی امامت به امام حسین علیهالسلام میرسد، با این مسئله روبرو هستیم که جریان ارتجاع و سیر قهقرایی که تبدیلشدن امامت به سلطنت از نمادهای آن است، به اوج فضیحت میرسد که این فضیحت با مرگ معاویه و اعلام پادشاهی یزید شروع میشود. علیرغم قراردادی که بین امام حسن علیهالسلام و معاویه بسته شده، معاویه قرارداد را زیر پا میگذارد و شروع میکند به گرفتن بیعت برای جانشین خود! مخصوصاً پس از شهادت امام حسن علیهالسلام.
یزید به عنوان جانشین معاویه، به تصریح و تأکید تاریخ، کسی است که از شمایل نماز نفرت داشت و به شرب خمر علاقه میورزید. اینها نماد جریان سیر قهقرایی است. رمزی است از اینکه جامعه اینچنین از حقیقت اسلام فاصله گرفته است.
درواقع آیا درست است نتیجه بگیریم سیر انحرافی و قهقرایی با شروع حکومت یزید شدت گرفت و مقدمه قیام عاشورا از همینجا رقم خورد؟ بههرحال یزید، خلیفهای بدتر از معاویه بود که ظاهر دین را هم رعایت نمیکرد.
بله. این دوران، فاز عجیبی است. یکی از علتهای قیام امام حسین علیهالسلام این است که جریان انحرافی و ارتجاعی که در مراحل اول منافقانه برخورد میکند و ظواهر را مراعات میکند و اعلام میکند اتفاقی نیفتاده است که اسلام و قرآن بر سر جای خود هستند، این بار علنی با اسلام مخالفت میکند. این جریان انحرافی میگفت دین، حجاب، روزه، نماز و حج همه بر سر جای خود هستند اما اگر امام هم نبود، نبود! لزومی ندارد که حتماً امام باشد! پادشاه هم همان نماز را اجرا میکند و به حج میرود و..! به همین دلیل جامعه در این دوران حس نمیکند که چه فاجعهای رخ داده است. ولایت در عین اینکه از طریقی دستور خداوند است، نقض آن از این طریق گناه است ولی درعینحال این حالت را دارد که وقتی کسی امامت را نقض میکند، کمترین حس گناه را دارد که از ویژگیهای ولایت است.
تصور اینکه ما اعمال عبادی را انجام میدهیم اما امام را قبول نداریم، جاهلیت غلیظ است
بنابراین قیام امام حسین علیهالسلام دو کار کرد؛ یک کار عاجل و یک کار آجل. اثر عاجل آن، حفظ ظاهر اسلام بود؛ اما آن حضرت برای آینده چه برنامهای داشتند؟
کار عاجل قیام امام حسین علیهالسلام حفظ ظاهر اسلام است. وقتی خون مطهر آن حضرت ریخته میشود و آن برانگیختگی علیه بنیامیه به وجود میآید، اولین اثرش آن است که طایفه ابوسفیانی دیگر نمیتوانند حکومت کنند. این به برکت خون امام حسین علیهالسلام است و اعتراضی که به حکومت میشود؛ اعتراضی که نتوانند ظاهر اسلام را حذف کنند. تا نفرات بعدی که میآیند، اسلام ظاهری را با قرآن و کعبه نگه میدارند. این اولین اثر خون امام حسین علیهالسلام بود که اثر عاجل آن بود.
اثر دوم آجل است که برای آینده است. درواقع حفظ باطن اسلام است. خون مطهر امام حسین علیهالسلام سریعاً ظاهر اسلام را نگه داشت و طبیعتاً در طول زمان برای آینده موجب شد باطن دین باقی بماند. ماجرای امامت و ولایت باقی باشد و انسانیت و عقلانیت نابود نشود. انسانی که دچار خواب غفلت شده بود بیدار شود؛ که این بدترین نوع غفلت و خواب است، خوابی که بعد از بیداری میآید خیلی غلیظ و قوی است. با اسلام انسان بیدار میشود، اما چون لیاقت خودش را از دست میدهد دوباره به خواب میرود. خواب دوم خواب بسیار وحشتناکی است. خواب دوم همراه است با تصور اینکه ما برحق هستیم، ما نماز میخوانیم، روزه میگیریم، حجاب داریم، این خواب را نسبت به خواب جاهلیت خیلی غلیظ میکند. مردم در خواب جاهلیت، بت داشتند و مشروب میخوردند و... که آن خواب اول بود. این خواب دوم خواب سنگینی است.
در این شرایط خون مطهر امام حسین علیهالسلام کارش چه بود؟ نهفقط ظاهر اسلام حفظ میشد، نهتنها قرآن و کعبه حفظ میشد، بلکه باطن دین، یعنی حقیقت خود باطن دین یعنی امام محفوظ ماند. باطن دین یعنی عقلانیت حقیقی و شهادت امام حسین علیهالسلام موجب بیداری مجدد شد. از شهادت امام، بیداری دوم شروع میشود و هر چه میگذرد بیشتر میشود.
یعنی 10 سال سکوت امام حسین علیهالسلام این بوده که معاویه ظواهر را رعایت میکرده و وقتی یزید میآید دیگر ظاهر را هم کنار میگذارد.
با آمدن یزید این سیر جریان قهقرایی به آنجا رسیده که جرئت و شقاوتی پیدا میکند که حکومت میخواهد اعلام کند که ما دیگر اسلام را نمیخواهیم، دستگاه اسلام برچیده شود. به این شکل باید دید. نه اینکه بگوییم اتفاقی بوده و اگر کس دیگری جز یزید میآمد به این صورت نمیشد. درواقع این جریان فهمید که ثقل اکبر برای آنها خطرناک است.
ظهور امام زمان(ع) در راستای قیام امام حسین(ع) است
جدایی قرآن از امام در روزگار ما هم بهنوعی متجلی است. ما هم آنطور که بهسادگی به قرآن رجوع میکنیم، امکان رجوع به امام زمان خود را نداریم. آیا میتوان این سیر تاریخی را در راستای همان اقدام خبیثانه یزیدیان دانست؟
درست است. الان میبینید در زمان ما که کاملاً با آن زمان متفاوت است، اما هنوز که این دو ثقل به هم نرسیدهاند. درحالیکه با هم متحدند، در ظاهر هم باید به هم برسند. رسیدن در ظاهر، به این معناست که انسان بتواند همانطور که رجوع به ثقل اکبر میکند به ثقل اصغر هم رجوع کند. معنیاش این است که هر مسلمانی اگر به کعبه نماز میخواند، اگر قرآن میخواند بفهمد که بدون امام معصوم نمیشود. درست است که هنوز امکان مراجعه ما به امام زمان علیهالسلام ممکن نشده، ولی در آینده خواهد شد. هر چه میگذرد به بیداری بیشتر میافزاید و به عقل انسانی بیشتر میافزاید. انسان بیدارتر و عاقلتر خواهد شد و متوجه میشود باید به ثقلین رجوع کند.
گفتگو از: مریم مرتضوی
ادامه دارد...