۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۷ : ۰۰
وارد خانهای تقریبا قدیمی با دکوراسیون چشمنوازی شدم. مبلمانی سنتی اولین چیزی بود که نظرم را بهخودش جلب کرد. که بعدا فهمیدم آنها را پدرش با ظرافت ساختهاند. با مادر مهربانشان همصحبت شدیم. همین همصحبتی احساس غریبگی را حتی برای منی که –کمی- دیرجوشم هم از بین میبرد.
آنقدر بوکسور بودن آقای بیآزار جالب توجه بود که اولین سوالم دربارهی تضاد نداشتن حوزه رفتن با این ورزش خشن بود. از روزهای هفده- هجده سالگیاش گفت. چیزی حدود بیست و سهسال پیش، وقتی قرار بود برای مسابقاتی به ترکیه برود ولی با مخالفت خانواده مواجه شد. بعد او هم طبق یک خواب، که برای هیچکسی تعریف نکرده -ادب حکم میکرد من هم پیگیر نشوم- سراغ حوزه میروند. مسئول حوزه صورت کبود او را با آن تیپ آستین کوتاه و ورزشی و دوچرخه به دوش میبیند. از حوزه بیرونش میکند و میرود جای دیگری که طوری دیگری با او برخورد میکنند.-چقدر رفتارها میتواند متفاوت باشد و باعث تغییر سرنوشت-. در آزمون ورودی رتبهی خوبی کسب میکند و بعد هم مسیر زندگی او تغییر میکند.
خستگی راه سفرهای مداوم در چهرهاش موج میزد. با این حال انگار خدا قوّتی دوچندان به او داده باشد، باحوصله بههمهی سوالات مصاحبهی یکساعتونیمهی ما پاسخ داد. در طول مصاحبه بارها از نقاط مختلف برای هماهنگی کارهای جهادی با او تماس میگرفتند اما خم به ابروی او نمیآمد. میگفت شاید پیشآمده باشد در روز هفت مرتبه گوشیام را شارژ کنم!
آدمها فقط در صورت وجود یک فاکتور میتوانند این میزان سختی را تحمل کنند و آن هم وجود «عشق» است. احسان بیآزار تهرانی واقعا عاشق است. عاشق مردم.
پرسیدم پشیمان نیستید از آن از خود گذشتگی بزرگی که کردید؟ جواب شنیدم: «یک یا حسینی که الان میگویم را با دنیا عوض نمیکنم، البته از خودم خیلی گله دارم!»
علاقه داشتم، شاکلهاش در وجودم بود. الآن هم همین را مشغولم.
بعضی از اساتید میگویند این ورزش مخالف چیزی است که در اسلام هست ولی نظر بعضی از مراجع بوده ضربه زدن حرمت دارد ولی خب اینجوری نیست همیشه. من هشت سال ورزش بوکس کارکردم، در این هشت سال سه تا مشت خوردم.
خب من الان چهل سالم شده، دیگر نمیخواهم بروم عرصهی بینالمللی. آن زمان هم استاد ما آموزش داده بود که مشت نخوریم. من سبکم این بود که فرار میکردم. با احمد ناطقنوری که رئیس فدراسیون بود آن روز که من مدال گرفتم گفت این بیآزار مثل پروانه فرار میکند و مثل زنبور نیش میزند. اصلا مشت نمیخوردم، سبکم فکری بود. چابک و سریع و درگیر مشت نبودم. یک بوکسر قدرت تفکر دارد ومانند بازی شطرنج فکر میخواهد. در سه راند بوکس، ضربان قلب به 240 میرسد. بدنسازی و شاکلهای که برای انسان درست میکند بسیارمهم است. اینها برای من جذاب بود.
شاید آنموقع برای قهرمانی هم میرفتم. من اینجا در یک دوراهی خاص با اینکه 17 ساله بودم، اوج احساس گیر کردم. خدا این را از من میخواد. آمدم کنار باشگاه، در حوزه طلبهها را تمرین میدادم. بعد از معمم شدنم هم تمرین میرفتم.
بله، صبح ها به آن ها هم ورزش میدادم. خود آقا میفرمایند تحصیل، تهذیب ورزش.
نه فقط روزی که وارد حوزه آیتالله حقشناس شدم، یک دوچرخهی کورسی داشتم، آستین کوتاه پوشیده بودم، موهایم را هم تایسونی زده بودم، صورتم کبود، بازوها بیرون، دوچرخه را گذاشتم روی دوشم، رفتم داخل حوزه! یکی از روحانیونی که خیلی ملکوتی هم بود، اسم نمیبرم، گفت بفرمایید آقا . گفتم آمدم اینجا برای ثبت نام حوزه. گفت بله؟؟؟ گفت آقا بفرمایید بیرون. نداریم. نداریم. ثبت نام نداریم! خیلی بهمن برخورد اینطوری برخورد کرد. بعد آمدم بیرون، دوباره برگشتم. گفتم آقا حالا شما ندارید، کجا بروم؟ گفت برو مروی. مشمئز شده بود با دیدن تیپ من. سیستم نمیخورد به این وادی. صورت همه ترکیده، از اوج مسابقات آمده بودم.
اشتباه به من مدرسهی مجد را آدرس دادند. مدرسهی مجد آقای حسینزاده بود، این آقای حسینزاده تکواندو کار بود. از قضا او خوشش آمد از ما. بلند شد با لباس روحانیت گارد گرفت. این مشوق من شد. باعث شد برخورد قبلی که خیلی توی ذوقم زده بود برطرف شد. ما را جذب کرد و خود اثر داشت که در مصاحبه شرکت کردم و در امتحان ورودی صد و خردهای نفر میخواستند من نفر هفتم شدم. وارد این وادی شدم ورزش هم میکردم. دورهای رسید که روزی 15 الی 16 ساعت مطالعه میکردم برای منبرهایم برای درسها عملا دیگر رسید به نرمش. باشگاه تعطیل شد. نمیرسیدم بروم. متاهل هم شدم. الان دوسه ماهی هست که ورزش روزانه را دارم.
چرا به کارم میآید، انشاالله برای وهابیت، برای مبارزه با اسراییل. الان در شرایطی هستیم که باید آمادگی جسمانی داشته باشیم. یکی از اهداف ما همین است.
بوکسور سلاحش دستش است. یعنی در همان دفترچهیمان عهد گرفتند مشت یک بوکسور حکم اسلحه را دارد. دیدم نیاز دارم برای این حرکت انقلابی که موج میخواهد ایجاد شود قوت روحی میخواهد، دیدم قوت روحیام در پرتو این ورزش هست. گفتم برگردم خودم را رفرش کنم. من وقتی ورزش نمیکنم انگار یک گم کرده دارم اما وقتی ورزش میکنم، سرپا هستم، این بدن من را همراهی میکند. 21 ساعت کار هر روز شوخی نیست. هرکه باشه از پا در میآید. اگر این بدن بریزد، نحیف شود اصلا کار نمیکند. منی که با شما حرف میزنم یک ساعت و نیم خوابیدم در 72 ساعت. قابل تصور برای خیلیها نیست نمیتوانند باور کنند، چهمیتواند من را نگه دارد؟ ورزش. حتی سفر که میروم هم ورزشم را میکنم.
هرجا باشم سعی میکنم روزانه ورزش کنم. برکت آن این بوده که هم یادآوری شهدا است و هم اسم شهدا که میآید آشنا میشوند با شهدا خیلیها، عشق شهدا ایجاد میشود، باشهدا عهد میبندند. مثلا طرف میگوید با شهید آوینی عهدکردم سیگارم را گذاشتم کنار. بعد از بیست سال. چند مورد بوده. شبی پست گذاشتند که حاج آقا عرقخورِ دیروز، حالا شده ورزشکارِ امروز.
یا عزیزی بود ماه رمضان خودش روحیهی ورزشی داشت، میگفت بههمهی روحانیون فحش میدادم. پیج شما را دیدم گفتم بوکس؟ آخوند؟ چهجوری است؟ جذب شدم. من یک پست ذکر امیرالمؤمنین دارم این شعر است، یاعلی بده جامی زین شراب روحانی، میگفت یکدفعهای رفته بوده روی این، من پانصدتا پست دارم. اسم امیرالمونین آمد، ریختم بهم! درونم یک گیری داشتم. گفتم من که بهت اعتقاد ندارم یاعلی (عین اینها را نوشته برایمها) اصلا اعتقاد بهت ندارم ولی اگر هستی مثلا فلان چیز را بهمن نشان بده، چیزی که از عمرم باورم نمیشد، میگفت یک ساعت نکشید گرهام باز شد. اینکه شد رفتم ظرفهای شرابم را جلوی مادرم زدم شکاندم،. گفتم تمام شد دیگه مادر. من آن شراب روحانی را میخواهم. بعدش بهمن پیام داد گفت حاج آقا میخواهم پای منبرت باشم و ببینمت. با او مأنوس شدیم. الآن بچه نمازخوان شده. ترک شراب کرده، ورزشش هم شروع کرده. این میشود تبلیغ اسم شهید. فقط هم به عشق شهدا. با شهدا عهد میکند و خیلی خوب است.
حاج آقای مستجابی. آقای مستجابی به من سفارش ورزش را کرد دوباره، چند سال پیش اصفهان به سفارش این مرد الهی ورزش بر حقیر واجب شد.
یکچیز عجیبی است این آدم. الآن شاید نود و شش- هفت سالش باشد. همرزم نواب صفوی بودهاست و رفیق امام موسی صدر. خودش پهلوان بودهاست. باهم که استخر بودیم بدن من را دید گفت یاد سید حسن رزاز افتادم. این بدن اگر ورزش نکنی بر تو حرام است که زندگی کنی. اینجا نیت کردیم. این قصه برای دوسال پیش است. از آنجا من شروع کردم ولی این دو سه ماهه هر روزش کردم. عمدهی مطلب تصرف ایشان بود. نگاه ایشان بود.
ترکیه بود مسابقات. مادرم رضا نبود به این قصه. مسابقات مشتزنی مردم فکر میکنند همهاش ضربه و لطمه خوردن و اینهاست ولی در اصل این نیست بیشتر تفکر است و سرعتالعمل و چالاکی.
بیشتر از شطرنج فکر میخواهد، بیشتر از مثلا یک قایق کایاک نفس میخواهد. آمادگی جسمانیاش باید در اوج باشد. بعد از کایاک یکنفره بیشترین آمادگی جسمانی برای ورزش بوکساست ولی این مشهور است که بازی خطرناکی است.
از قضا در مسابقهای داور آمد پشتم من یک مشتی خوردم بینیام آسیب دید. مادرم را نگران کرد. ایشان خیلی رضا نبود که من دیگر ادامه بدهم. خوابی دیدم که این خواب را برای احدی هم تا حالا نگفتهام. شب خواب دیدم صبح حس کردم بایستی بروم به سمت حوزه. اولش چون آدم خیلی پُرهیاهو، هیجانی و اجتماعیای بودم، همه میگفتند دوام نمیآورد برود حجره نشینی! آنهم مدرسهی مجد که برای زمان قاجار است. حجرههای خیلی خاصی بود. میگفتند پدرش کاسب است این زندگی و این تشریفات را رها نمیکند برود حجرهنشینی و موکت و ... .
بله، خودم هم مذهبی بودم. قاری قرآن بودم، ولی فکر نمیکردم روحانی شوم، اصلا نمی دانستم حوزه چههست! بههرصورت ما رفتیم و به لطف امام زمان، اگر از من بپرسند چند سالت است میگویم یکهفته! من همان یکهفته را زندگی کردم آن یکهفته خیلی خوش بود به لطف خدا به سرعت گذشت. واقعا باور نکردنی بود. اینکه میگویید امداد غیبی و حکمت، خب معمولا معمم شدن حوزه بعد از پایهی ششم است. یعنی سطح یک که تمام میشود الان قاعده و قانونش این است. من مدرسهی چیذر بودم آنقدر مخصوصا در بحث سخنوری خدا به من لطف کردهبود، سال سوم به دستور حاج آقای هاشمیعلیا معمم شدم. یعنی یک چیزی تقریبا استثناء در حوزه. خود آقای هاشمی تشخیص دادند که ایشان مثلا از لحاظ درسی و توفیقاتی که دارد آنقدر جلو است که پایهی سوم شب ولادت امیرالمؤمنین در حال اعتکاف در مسجد چیذر معمم شدیم. واقعا در این وادی که آمدیم حظ از مرحوم ایت الله بهجت بردیم نه به عنوان شاگرد همینطور دور آقا میگشتیم فقط. به ما محبت داشتند آقای بهجت. علامه حسنزاده همینطور، با آیتالله امجد از سال دوم طلبگی آشنا شدیم، اساتید خیلی خوب، خود آقای هاشمیعلیا، خدمت آقای مجتهدی میرسیدیم، با آقای سیبویه خیلی مأنوس بودیم و علمای این چنینی. به لطف خدا اینطرف که آمدیم باورکردنی برایمان نبود که مثلا توفیق داشتهباشم ولی خب یک مقداری رشد و تلاشمان مخصوصا در بحث منبر زیاد بود. 23 یا 24 سالم بود اولین منبرم را خدمت آقای بهجت رفتم. منبری که آیتالله جوادی نشسته بودند، آقای انصاری شیرازی بودند، آقای مصباح بودند، مسجد فاطمیه وقتی نگاه میکردم فقط عمامه بود! برای جوان 23 ساله با یک تجربه و سن کم خیلی سخت است این منبر، ولی خب خیلی قشنگ آقای بهجت دعا کردند که «ثبتک الله علی القول الثابت» همان دعا و تصرف آقا باعث شد ما در سخنوری خیلی زود پیشرفت کنیم به لطف خدا. شاید این همان معامله است. یعنی انگار من خودم اهلیتی نداشتم یکجوری عنایت اهل بیت بود و فاعلیت اهل بیت، قابلیت اصلا نبود. چه سری بود من میگویم دعای پدر و مادر است و خدا قسمتمان کرد و رشد خوبی داشتیم در زمینهی حوزه.
البته از خودم خیلی ناراضی هستم. طلبکارم. آنجوری که باید و شاید نتوانستیم حق مطلب را ادا کنیم بالاخره آدمهای خوبی دیدیدم، حاجآقا مجتبی تهرانی از درس اخلاقشان تا فقهشان را میرفتم ولی خب آنی که باید بشویم، نشدیم.
علی کل حال این یک تحولّی در زندگی ما بود. خب خداراشکر قبول افتاد.
به مقامات نرسید دیگر. فقط در همین حد بگویم که کسیکه باخت بهمن اول شد. بوکسور خوبی بود.
سال 74
17سال فکر کنم.
نه، جوانان بود. خیلی زود شروع کردم من. وقتی دفترچه داده بودند به من آنقدر حرفهای شده بودم توانش را داشتم ولی نوشته بود تا رسیدن به سن قانونی حق شرکت در مسابقات را ندارید.
با اعتقاد میگویم، من نوکری امام حسین را فقط در این میبینم:
گفت دولت و شوکت به شاهی ارزانی/ از عناوین جهان مرثیهخوان ما را بس
من خودم را یک روضه خوان میبینم. به خود اباعبدالله قسم یکدانه یاحسین را با کونین عوض نمی کنم. یعنی انقدر افتخار میکنم که روضهخوان امام حسینم.
یک یا حسینم را با دو دنیا عوض نمیکنم. این اعتقاد و باورم است. اصلا قابل قیاس نیست که بگویم. این راه ما را آوردند.
رشتهای برگردنم افکنده دوست/ می کشد هرجا که خاطرخواه اوست...
چون خواستند برایم شیرین است. من دخلی نداشتم و واقعا مرا هول دادند. ناقابل بودم، نااهل بودم و هستم. فقط میگویم مثل بچههایی که شر و شلوغ باشند از قصد مبصر جمعشان میکنند، منهم حس میکنم اهل بیت همچون عنایتی کردند. شاید اگر وادی ورزش میرفتم شاید سرنوشتم و انتخاب ازدواجم، سبک زندگیام بالاخره خارج برو بیا، قدرت ، اوج جوانی و همه هیجان، شاید روحیهی پهلوانی همینمقدار را هم پیدا نمیکردم و میرفتم در یک فضای دیگر که چهار روز است آمد و تمام شد. اصلا قابل قیاس نیست.
این آبرویی که دارم از سیدالشهدا دارم. کل دنیا و آخرت را با یک یاحسین عوض نمیکنم و برابری نمیکند. خیلی از جهتی شاکرم و از جهتی ترسان. می دانم در این لباس باید درست عمل کنم، اگر میدانستم مسئولیت این لباس چقدر سخت است نمیآمدم ولی حالا که آمدیم شاکریم. بههر حال من خودم را ضعیفترین و بیعرضهترین در این لباس میدانم. لطف اهل بیت قیمت ندارد.
پدر خانمم پزشک قدیمی بودند. شاید افرادی فکر میکردند اگر من بروم حوزه دیگر کسی به من حتی زن نمی دهد. من 19 سالگی ازدواج کردم. الان چهل سالهام. 21 سال پیش. دست خدا را میدیدم در همراهی. البته از ورزش هم جدا نشدیم. الان هم که استحضار دارید ورزش را به صورت جدی داریم پیمیگیریم و یک پویشی هم راه انداختیم. الحمدلله خیلی در سطح کشور جواب داده به نام «ورزش هر روز به عشق یک شهید» خیلی جوانهای ترک شراب داشتیم، ترک سیگار داشتیم، ترک قلیان داشتیم. مثلا طرف بیست سال ورزش را رها کرده حالا دو مرتبه آمده میگوید انگیزه در زندگیام است و متحول شده.
چون خودم ورزش میکنم و در فضای مجازی نشر میدهم یک الگوی عملی شده تقریبا. برای همین خیلیها آمدند. یعنی واقعا جمعیت خیلی زیادی الحمدلله به این مسیر آمدند و خداراشکر مطلب جاافتاده. پویش که تمام شد گفتم ببینم خودم ثابت کنم توی چهل روز میتوانم. وقتی که ماه رمضان تمام شد و دیدم توانستم رفتم ادامه دادم. شاید اثرگذاریاش برای همین باشد. مشغول شدم به همان سبک و با حرفهایها ورزش میکنم. انقدر جدیام که مربی میگوید همه از تو یاد میگیرند با آنها حرفهای کار میکنم ولی نیت حرفهای نیست. این از بحث صحنهی ورزشیمان و دیگر طلبگی را آمدیم جلو. از همان اول یعنی سال اول طلبگی من نگاهم همیشه به ضعفا بود یعنی من شهریهی طلبگی نگرفتم اصلا سالهای اول چون فکر میکردم جزء قواعد حوزه است شهریه را که میگرفتم میدادم به طلبههایی که یک مقداری ضعیف بودند چون پدرم متمولند و حمایت میکردند. در فامیل اولین نفری که کامپیوتر داشت من بودم. اولین دوچرخه و کلا اولین چیزها را برای من تهیه کردند. کاملا در رفاه بودم. نیازی نداشتم از همان موقع تقریبا لقمهام را با بچهها میخوردم بعد دیگر کمکم به لطفا خدا چند تا تبلیغ خارج از کشور رفتم. عمارات و دبی و بحرین و کشورهای عربی. دوستان خیلی خیلی خوبی آنجا پیدا کردم.
این قصه مال پانزده سال پیش است که هنوز البته با آنها اوج رفاقت را داریم از طریق آنها که اهل خیر بودند و تجّار خیلی قویای بودند ما پایمان به عرصهی کار خیر باز شد. یعنی به لطف خدا خیلی هم به صورت خفیه. اونطوری هم نبود که من خودم بروم مستقیم. یک دورهی زیادی با چندتا واسطهی مورد اعتماد با اسم آنها رسیدگی میکردم به طلاب، خیلی تعداد زیاد، آمار خیلی زیاد. الآن یک گوشهی انباری مثلا من مدارکش را دارم. شدهبودیم واسطهی خیر در این زمینه. الحمدلله خیلی خدا لطف میکرد و کمک میکردیم تا اخیرا که دیگر حضرت آقا مسألهی آتش بهاختیار را مطرح کردند. دیگر یک مقداری ما صورت فعالتیمان بیشتر شد. با رفقایمان همراهی کردیم یک حرکتی را آغاز کردیم به نام جامعهی وعاظ انقلابی. این جامعه نه دفتری دارد، نه ردیف بودجهای. یک فکر است یک اندیشه است. از فضای مجازی هم شکل گرفت یعنی از یک کانال شروع شد. دوستانمان آمدند همسو شدیم، همراه شدیم. یکعده رفتند، یکعده ریزش داشتیم، یکعده رویش داشتیم. الآن داریم در سطح کشور، استانها را رصد میکنیم. افراد انقلابی که سمتی هم شاید ندارند، رئیس سازمان تبلیغات نیست، امام جمعه نیست، ولی یک جوان طلبهی پویاست که مثلا یک هیئت طراز انقلاب راه انداخته. داریم اینها را شناسایی میکنیم ان شاالله یک شبکهای بشود، یک لینکی بشود با عنوان «انقلاب در انقلاب».
در چهلسالگی انقلاب نیاز هست که همه همپوشانی کنند، همافزائی کنند. با کانون مشعر این را در میان گذاشتیم، با هیأت رزمندگان در میان گذاشتیم، به خیلی از نهادها گفتیم حمایتمان کنند. ان شاالله این اتفاق اگر بیفتد برای زخم تبعیض و فقر یک گام موثری را برداریم.
از آن موقع دیگر افتادیم توی وادی خدمات کلان تقریبا. یعنی بهگفتهی بعضی از دوستان هیچ سازمان و چارتی ما نداریم، هیچ! هزارتومن بودجهای هم از جایی نداریم. ولی شاید شبیه به چند نهاد و سازمان که الحمدلله اقدامات خوبی شد. بالغ بر 300 کانکس ما به کرمانشاه و کرمان دادیم. کوهبنان مخصوصا. در کرمان و کرمانشاه، خود سرپل و روستاها. طلیعهاش از کرمانشاه شروع شد، از روزی که آقا وارد کرمانشاه شدند ما همزمان رسیدیم. آن فیلمی هم که در خامنهای داتآیآر گذاشتند آقا به خبرنگار میگوید برو عقب آن فیلم را بنده با گوشی گرفتم و در پیج خودم گذاشتم.
با حضرت آقا همراه شدیم. آن روز دیگر ما رفتیم و مشغول شدیم و حالا کارهایی که آنجا کردیم بماند اقلامی که بردیم بیش از ده- یازده تریلی فقط اقلام بهداشتی، خوراکی، پوشاکی بردیم. بیش از هزار بخاری، البسه چند سوتی پرواز فرستادیم برای کرمانشاه. همه هم با مردم. مساجد را با همدیگر لینک کرده بودیم از طریق مساجد جمع میشد میرفت بچههای سپاه توی بار میدادند میرفت برای کرمانشاه و اخیرا برای اول سال امسال قبل از گرما پانصد کولر بهلطف خدا تقدیم کردیم به مردم سر پل ذهاب. گوشت گرم دادیم، تعداد زیادی گوسفند ذبح داشتیم، گوساله، حتی مرغ زمانیکه همه آنجا دنبال کنسرو بودند.
مثلا یک روستایی کنارش جایی را پایلوت کردیم. آنجا شد پایگاه فرهنگیمان همه برادران اهل سنت بودند. الآن رفاقتمان در اوج است و اهل این روستا هم بههم یاعلی میگویند. روستایی که سی جذب داعش داشت و هشت کشتهی داعش. ولی ما رفتیم و با آنها رفیق شدیم و الآن چشم ما هستند. آنقدر مورد وثوق و اعتمادند خیلی از تحقیقات را میدادیم اینها انجام میدادند. بچههای خیلی خوبی توی آنها هستند.
علی کل حال، این بحث کرمانشاهمان بود. بعد کرمان زلزله آمد چون کرمانشاه کشته داده بود و کرمان کشته نداده بود، کرمان، مخصوصا کوهبنان، توی اوج سرما فراموش شده بود. کوهبنان را اقدام کردیم. تعداد زیادی کانکس از کمکهای مردمی فرستادیم. خدماتی مانند اقلام مختلف، گوشت، 14 گوسفند یکجا یکروز ذبح کردیم برای حضرت امالبنین به کل چهارصد خانوار رسید الحمدلله. گوشت خوب. ایستادیم خودمان. ما کارمان تفاوتش این است که خیلی از خیریهها پول از مردم میگیرند واگذار میکنند ولی ما خودمان در صحنهی حرکت میدانی با نظارت خودمان. یعنی مثلا یکدفعه ده تا روحانی میرویم ده تا تیم میشویم بچههای جهادی هم کنار خودمون بالای سر کار هستند. حتی با آوردن کانکس روحانیون ما یکوقتهایی هم اگر کسی نبود میرفتند بالا، کانکس را از روی جرثقیل میآوردند پایین. یعنی یک کارهایی که تا حالا کمتر شده و این خیلی برای مردم دیدنی و جذاب میشد و اثر گذار.
بعد قصهی تهران. خیلی کارها داشتیم. در کورهپز خانهها در جاهای ضعیف تهران، اطراف تهران. از بحثهای درمانی بالای پانصدنفر، بحث بهداشت دهان و دندان با پزشکهای جهادی عملهای سنگین بالای پنجاه میلیون تومان انجام شده به واسطهی حرکتهای جهادی. خانهدار کردیم خیلیها را که واقعا شرایط خاص داشتند. در خود تهران فعالیتهایمان هفتگی بوده. ماه مبارک رمضان صد و ده بستهی غذایی دادیم ولی صد و ده بستهی غذایی کامل. یعنی هرکدام سیصدهزار تومان هزینهی شد. سیو سه میلیون ولی در اصل پانصد هزارتومان بود. یعنی اقلام درجه یک ارزان گیر آوردیم و به مردم دادیم.
کنارش طرح «سفره به سفره» بود که دوستان خودمان طراحی کرده بودند. همین دوستان همراه ما، حاج آقای سلیمانی بود. این را گسترش دادیم مثلا در یک شب هفتصد نفر افطاری دادیم. چهارصد نفر در ورامین، سیصدنفر در شهرری. همه هم یتیم.
بعد برایشان کارهای فرهنگی کردیم بچههایی که اصلا ندیده بودند اینها را برایشان گروه تواشیح بردیم عروسکگردان شبکه پنج را بردیم. یک کارهای اینچنینی، حالا البسه و خدمات دیگر هم بود.
بله، بعد از آن مواجه شدیم با قصهی بیآبی خوزستان، که خوزستان واقعا داشت یک پروژهی خیلی سنگینی میشد بهدست منافقین از این بیآبی مردم داشت آب به آسیاب دشمن ریخته میشد. خیلی سخت شده بود کار. یعنی آنجا قومیتی هستند که مسلحند. اگر خدایی نکرده این آتش روشن میشد و برای مردم کاری نمیشد بکنیم بهنظرم یک فتنهی بزرگی بود. حتی برای بحث تجزیهطلبی و تا این حد داشتند دشمنها کار میکردند.
با همت بچههای قرارگاه خاتم، ما از نزدیک رفتیم کنار خوزستانیها. جایی که ما رفتیم دستگاه 71 درجه گرما را نشان میداد روی لولههایی که داشتند بچهها آنجا کار میکردند سه شیفت، شبانهروز، سهتا هشت ساعت. اینها را واقعا خیلیها نمیدادند. این لولهای که برای انتقال بود برای آبادان و خرمشهر بالای دو متر که ما داخل آن ایستادیم و من در صفحهام هست داخلش ایستادم و مصاحبه میکنم. خودش یک حرکت تبلیغیای بود که ما رفتیم بچهها را به آغوش کشیدیم باهاشان صحبت کردیم.
فیلم از اینستا
ضخامت این لوله یک و نیم سانت است بعد این را باید با هوابرش ببرند آفتاب آنجا وقتی میخورد روی لوله و هوابرش ، 71 درجه بود که باید آنجا کار میکردند. سهشیفت! سوسنگرد است اینجا.
این یک حرکت انقلابی بود که باید خیلی از آن تقدیر شود. خودمان رفتیم در میدان. ما دو ساعت آنجا بودیم سوختیم واقعا، بعد آنها چطوری هشت ساعت کار میکردند شبانهروز!
بله، ایدهای ما به ذهنمان زد. یعنی ایده از خودمان بود. طرح طلیعهی کار. البته جلسهای که با روحانیان جهادی آنجا داشتیم شروع کردیم منبعهای پلیاتیلن سه هزار، پنجهزار، هشتهزار و دههزار لیتری سه لایه که فیلمش در صفحهام هست را استفاده کنیم.
اینها را به ذهنمان زد دیدیم تنها راه این است چون ماشین که میخواست برود داخل روستا، خاور که میرفت مردم هیجان داشتند آب نرسد، هرچه ظرف داشتند میریختند بعد دعوا میشد.
این ماشین هم میماند در آن روستا شب میشد، به روستای دیگری نمیرسید. برای اینکه اطمینانسازی بشود بهنظرمان آمد اینها را قرار بدهیم. وقتی مردم ببینند آب هست این تعداد مثلا پنج هزار هست، شیر هم بهاندازه هست، میآیند و دیگر آن هیجان نیست هرروز هم شارژمیشد. با آبفا صحبت کردیم.
حقیر، خودم اعلام کردم در پیجم هفتاد و هفت تا ما تهیه کردیم. هفتادو هفتتا شد 160 میلیون. خیلی عجیب است که آنقدر به لطف خدا این کار دیده شده و مردم اعتماد کردند. البته من یک پست خیلی جهادی هم گذاشتم سربند گذاشتم و ترند خورد یعنی خیلیها بازنشر دادند خیلی شبکهها گذاشتند پیجهای شخصی گذاشتند، که ما یک عمری داریم روضهی اباعبدالله میخوانیم روضهی عطش میخوانیم مردم خوزستان تشنهاند بیایید حرکت کنید آب باید برسانیم.
پشتبند این ظرف ده ساعت 65 میلیون پول جمع شد. بعد مثلا چهجوری؟ من لیستی که گرفتم فاکتوری که گرفتم شاید مثلا سیمتر بود. چون همه سههزار تومان دوهزارتومان اینجوری ریخته بودند. باورمان نمیشد. لطف امام حسین علیهالسلام را واقعا دیدیم. مردم خوب آمدند پای کار و ما هم سریع رفتیم، رسیدیم و این ها را تهیه کردیم، همانجا خرید کردیم . همه هم مستند. هرجا رفتیم فیلمش را گرفتیم، کارتش را کشیدیم پول مردم را دقیق با فاکتور (من همهی کارهایم را مستند در پیج گذاشتهام. یعنی یکدانه هزارتومانی هم اینور آنور نشده به لطف خدا). بعد اعتماد سازی شد. این حرکت که شد بچههای هیئتی دیگری هم آمدند. مقارن ما در واقع کسی که جلوتر از ما آمده بود آقا محمدحسین پویانفر بود که تیمش آنجا بودند. بچههای «همدردی» اسم تیمش بود. آقا حنیف طاهری بعدش آمد. آقا مهدی رسولی، اینها مداحهای خوبند، بعد آقا میثم مطیعی آمد. این جو هم که جور شد یک عده هم بچهها آنجوری آمدند. تعداد زیادی تریلی آب معدنی آمد. آقای کمیل نظافتی دوست عزیزم، ایشان خیلی در این زمینه کار کرد و دست بهدست هم دادند و شاید بگویم امام حسین علیهالسلام کار خوزستان را جمع کردند.
طوری شد که بعد هم بنیاد برکت که زیرنظر حضرت آقا هست وقتی دید این اتفاق افتاده و جواب داده، بنیاد برکت هم آمد و هرچه نواقص بود در کار، همه را تکمیل کردند. الآن که با شما صحبت میکنم آماری که از بچهها دارم به لطف خدا هیچ قسمتی در روستاهای آنجا دیگر بدون آب نیست. آبرسانی البته بازهم موقت و ضروری است. یعنی آب در لوله نیست ولی اصلا بحران بود. آب خوردن واقعا نبود. حالا تقریبا میشود گفت قابل قبول است. اینها دیگر واقعا کار دولت است برای طرحی که بخواهد برسد. قرارگاه خاتم به من گفتند پروژهی «غدیر3» بهطور تخمینی نزدیک سه هزار و پانصد میلیارد پول میخواهد. حالا شما ببینید یک استان با آن عظمت با سههزار و پانصد میلیارد تمام روستاهایش سیراب میشوند و یک نامردی یکمرتبه میبینی یکنفر آدم سههزار میلیارد را برمیدارد میرود وسعت دزدی را میخواهم شما ببینید. که یکنفر مثل آب خوردن پول را میبره و مردم آب خوردن ندارند. این خیلی درد است. یک پروژهای به این وسعت که چند سال طول میکشد با سههزار میلیارد جمع میشود.
علی کل حال دیگر این اقدامیاست که ما در حد توانمان بود را انجام دادیم و بعدهم همزمان همانجا که بودیم میدانستیم مردم سیستان هم از برج یک تقریبا آب ندارند. از ماه مبارک رمضان که دیگر برای سیستان به لطف خدا یک حرکتی را آغاز کردیم. یک نیتی ما کردیم به اسم امیرالمؤمنین. اولش فکر میکردم صد و ده تا. بعد گفتیم صد و ده تا به کجا میرسد؟ گفتم هزار و صد بستهی غذایی. هزار و صد بسته هم باز توی چند روز کوتاه به لطف خدا کمتر از یکهفته ما اقدام کردیم جمع شد.
آقای امیرعلی اکبری، ورزشکار خوب ملیمان از چهرههای خوب ورزش رزمی هست. باهم هماهنگ شدیم باز هم اینجا صد و شصتوپنج میلیون میخواستیم، چون هر بسته صد و پنجاه هزار تومان با همراهی مؤسسه خیریهی حضرت رقیه سلام الله علیها که یک خیریهی خیلی خوبی است، بچههای انقلابی آنجا هستند اخیرا هشتهزار جهیزیه فرستادند برای استان خراسان.
اینها یک خیریهای هستند که بهعنوان هولدینگ حمایت میکنند از خیّرین. اینجوری نیست خودشان کاری بکنند. حتی کمیته امداد را پوشش میدهند. یک سرمایه یا پشتوانهی خوبی هستند مثلا در بحث کولرهای کرمانشاه، کولر سیصد و چهل هزارتومان بود، آنموقع اینها برای ما صد و پنجاه و هشت هزارتومان فاکتور کردند. یعنی نصف قیمت. از تبریز مستقیم آمد آنجا. حمایت اینجوری میکنند. پول کرایههای بار را خودشان دادند. دو تریلی هجده چرخ ما جنس بردیم کرایهها را دادند. بستهبندی را برایمان انجام دادند. هزارو صدتا. اگر میخواست حالت مکانیزه نباشد اینها ریل دارند. بعد خیلی جالب است خیلی افرادی که میآیند آنجا کار میکنند خانمهای بیسرپرست، آدمهای بیکار همهی اینها را جذب میکنند میآیند برای بستهبندی اینکارها. خیلی مؤسسه خوبی است. واقعا باید بیشاز اینها ازشان گفت و قدردانی شود.
ما با اینها هماهنگ کردیم خرید را برایمان انجام دادند صد و پنجاه تومان. البته این بستههایمان شاید 220 یا 230 تومان قیمت اقلامش بود ولی اینها چون سنگین خرید میکنند زیرقیمت آمد، شد 150تومان. یعنی حدودا 165 میلیون تومان. که به کمک مردم جور شد.
البته صد میلیونش را یکی از دوستان من از بحرین داد. سیو پنج میلیونش را آقای علیاکبری در پیجشان گذاشتند جمع شد. کارت را بهمن دادند رفتم کشیدم سیو پنج میلیون. پانزده میلیون هم خودم گذاشتم. اضافی هم آمد البته که گذاشتم برای آبرسانی. این مرحله این کار را انجام دادیم. باز میدانی خودمان رفتیم، از یک ظهر توی گرمای 60 درجه تا یک شب با بچهها کار یک هفته را خودمان تقسیم کردیم در روستاها تا دل شب. به همه رسید لیستهایش را از قبل جانمایی کردهبودیم اسامی آدمهای ضعیف که واقعا حقشان بود را یک تیم فرستاده بودیم جلوتر درآورده بودند، تحقیق کرده بودند، با تیمهای جهادی مثل امام حسن مجتبی علیهالسلام، خدیجهی کبری امالمومنین، با اینها هماهنگ بودیم برایمان کارها را کردهبودند. میخواهم بگویم یک کار تشکیلاتی بدون تشریفات و تشکیلات ولی همهاش با برنامهاست.
موردی بود که یک مادر برای من شش هزارتومان فرستاد، عکسش را گرفته بود. یک پنج هزارتومانی بود و دوتا پانصد تومانی. گفت حاج آقا این دوتا، پول دوتا دخترم است. دختر بزرگتر مثلا نه سالش بود آن یکی چهار ساله!
این ته پولشان است که مثلا برای آخر ماه مانده. بچه هم وقتی این پیج را دیده گفت مادر این پول را بدهیم برای بچههای تشنهی سیستان. خب یک هزار تومان برای آن بچه یعنی سرمایهاش. این دیگر چقدر دین گردن ما میآورد. من حتی گفتم یک بسته نباید اینطرف آنطرف شود. لذا خودمان رفتیم ایستادیم. فرق ما با سلبریتیها این است! برای اینکه خودمان مطمئن شویم، زحمت دارد، رنج سفر دارد، بیخوابی دارد. من الآن شبانهروزهاست واقعا دارم شبی دوساعت میخوابم. دیشب از اراک ساعت 5:30 رسیدم. ساعت 7 امروز جلسه داشتم! بعد رفتم یکساعتو نیم خوابیدم. الآن هم که خدمت شماییم باز بعدش یک برنامهی دیگری داریم. یعنی واقعا میخواهم بگویم شبانهروزمان را در این زمینه گذاشتیم.
من بهخانوادهام هم گفتهام. عذرخواهی از او کردهام. حلالیت طلبیدهام گفتم شما فکر کن من رفتهام جبهه یعنی همهی دشمنان آستینهایشان را زدهاند بالا دارند کار میکنند که ما جشن چهل سالگی انقلاب را نبینیم. ما باید یک انقلاب در مقابل این کار انجام بدهیم، میشود «انقلاب در انقلاب».
آقا فرمودند که سیرورت لازم است. انقلاب باید پویا باشد. نیاز داریم. آفت پیدا کرده انقلاب. آفت اشرافیگری. آفت عدم اعتماد به نیروی داخلی. امید بستن به دشمن. فراموشی پابرهنهها. اینهاست آفتها. باید این زخم خوب شوند. لذا مرخصی گرفتهام از خانواده و گفتم فکر کن من رفتهام جبهه. الآن چهجوری بچهها چندماه چندماه میروند سوریه؟ فکر کنید من هم نیستم. یعنی اینجوری است کار من. واقعا تحت فشار شبانه روز رفتیم کارها را انجام دادیم و باگروهها هماهنگ کردیم. الآن داریم الحمدلله خانههایی که از قبل ساخته شده توسط سپاه ولی در اثر عدم توجه و نبود بودجه، خانه ساخته شده تجهیزش نکردهاند. تجهیزش هم بعضیهایش با دو میلیون، بعضیها با سه میلیون و بعضیهایش با چهار میلیون انجام میشود. مثلا شیشه ندارد، شیرآب ندارد، موکت ندارد، پریز ندارد، لولهکشی نشده. ساختمانها خیلی عالی و خوب. یعنی آنجا که کپر است مثلا مادر و دختری در یک وضع فجیع در کپر زندگی میکنند. یک سالو نیم است اینها ساخته شده کنارشان ولی نمیتوانند استفاده کنند. ما اینها را شناسایی کردیم سریع تجهیز کردیم یک روزه تجهیزش کردیم. شب گفتیم آماده باشیم تمیز کنید صبح بیاییم. صبح تجهیز کردیم رفتند داخل خانه. امروز بعدازظهر، این اتفاق دومیاش دارد میافتد. تمام اینها را گفتیم رصد کنند اینطوری حمایت کنیم پمپ آب داریم برایشان میگذاریم لولهکشی میکنیم برقکشی میکنیم باز اقلام میبریم یعنی گروههای جهادی الآن چشم ما هستند آنهایی که منتخب ما بودند، دقت نظر داریم توی همین هفته بالای ده میلیون من شارژشان کردم فرستادم چندتا پمپ تا حالا وصل کردیم. پمپ چهارصدهزار تومانی. آب نیست در خانه. پمپ را میگذاری آب میآید. چقدر این بچهها خوشحال میشوند. یک نمونه فیلمش که تازه برایم فرستادند که وقتی آب باز میشود چقدر اینها خوشحال میشوند. زابل منطقهی هیرمند. این مردم شغلشان صیادی بوده. تمام قایقها را برگرداندهاند. یأس کامل. جایی که مرکز آب و صید بوده. شیلات داشتند یعنی ماهیگیری میکردند، حالا قایقها روی خاک است، روی رمل است. آدم میرود آنجا دیوانه میشود.
چاهی هم در آنجا شروع کردیم که اگر بگیرد تحول خیلی فوقالعادهایاست. همانطوری که در صفحهام نوشتم واقعا یک تحول شگرفی میشود فقط مؤمنین باید دعا بکنند که انشاالله جواب بدهد. الآن ایدهی دستگاه آبشیرینکن را دادهایم برای طراحیاش. یعنی ما حمایت مالی کردیم. هشتاد میلیون است. ولی این با بیست تومان جمع میشود. یکچهارم قیمت. بعد جالب این است که با پلن خورشیدیست. یعنی اصلا نیازی به برق ندارد و با نور خورشید کار میکند. از نمکش البته برای کارهای مهم دیگری میشود استفاده کرد. یعنی شما ببین چقدر میتواند مفید باشد. بعد خود این آب کشاورزی درختکاری پرورش ماهی دام اصلا زندگی مردم آب خوردن. آبی است که زیر هیرمند آمده زیر هامون دمِ خود هامون زدهایم. 28 متر رسیدهایم به یک آبی که الحمدالله جواب داد. 24 ساعته دارد میآید. دو اینچ یعنی به رگه خوردیم. آبش هم خداروشکر شیرین است. آبشیرینکن تا 19 هزار سختی را درست میکند مثل آب دریا. آنجا آبش خیلی شیرینتر است و الحمدلله جواب این زمینه را گرفتیم که برود آزمایش طبق سختیِ آب آبشیرینکن بسازیم. همین امروز یک نفر گفت صد میلیون من برای روح پدرم میگذارم. یعنی اینطوریاند مردم.
دوستم در دوبی گفتهاست شما بروید جلو هر تعداد حلقهی چاه خواستید من هستم. هرچاهی تقریبا پنج روستا را نجات میدهد. خیلی میتواند موثر باشد. انشاالله اگر این جواب بدهد و بتوانیم یک کار فوقالعادهای شدهاست. این بضاعتیاست که از دست ما برمیآید. نه توقع از کسی داریم، متهم هم هستیم. آنقدر بعضیها چهارتا کار اینطرف و آنطرف کردهاند بعد دنبال صندلی بودهاند من اما این نوکری در خانهی امام حسین را با هیچچیز عوض نمیکنم خیلی بهمن پیشنهادهای کاری در این سالها شده. هیچجا من از احدی تا بهالآن حقوق نگرفتهام. در تلویزیون هم گفتهام، یک مصاحبه هم با آپارات داشتهام مفصل، هرکسی توانست ثابت کند که من از یکجایی حقوق دارم.
دستم در جیب امام حسین علیهالسلام است از طریق همین تحصیل و تبلیغ، تدریس همیشه ارتزاق کردهام.
من دانشگاه تدریس میکردم، دانشگاه امارات. واحد نالج ویلج میرفتم. با لباس میرفتم کلا بلک لیستم کردهاند. رفیقهای دوبیایام را هم دیگر نمیتوانم ببینم. خب من ماه رمضان تبلیغ رفتهام، محرم رفتهام، صفر رفتهام. دهها پرواز میرفتم. استاد پروازی بودم. شنبهها نُه صبح میرفتم کلاس تا نُه شب. دو هفته یکبار پرواز داشتم. چند ترم رفتیم. متعدد. حساس شدند رویمان. با لباس هم بودیم. الحمدالله آنجا هم اثرگذار بودیم در دانشگاه، که دیگر من را بلک لیست کردند.
نمیتوانستم! من هیچکجا تقریبا بدون لباس نرفتم. البته آن موقع حساسیت نبود این اواخر که حساسیتها بالا رفت یکمقدار کار سخت شد بعدهم آنجا فریلند است. یک منطقهای که مثلا کنار ما یک دانشگاه آمریکایی بود بدون هیچ محافظی یعنی دانشگاهها بههم وصل بود. کاملا آنجا سرزمین آزاد است. دانشگاه آزاد اسلامی بود کنارش آمریکایی بود کنارش کانادایی بود.
حساسیت بالا بود دیگر من را میدیدند. سال اولی که من رفتم استاد نمونه معرفی شدم آنجا اساتید مثلا کراواتی و تیپهای خاصی بودند. از امریکا مثلا فارغالتحصیل شده بودند. بعد خیلی بچهها روز اولی که با لپتاپ رفتم مسخرهام میکردند. چون تمام کتابهای معارف و اندیشه اسلامی را بهصورت پاور پوینت درست کردهبودم. چهارساعت کلاس داشتم. در چهار ساعت چطور میشود 50 تا دختر بیحجاب با لامبورگینی و دختر و پسر را کنار هم نگه داری؟ بعد هم چون درسهایم عمومی بود ترم اولی داشتیم تا فارغ التحصیلی، با هم توازنی نداشت.
روز اول میخندیدند، مسخره میکردند خیلی. بعد آخرش اگر بشود این دلنوشته ها را انتشار بدهیم خیلی عالی است. گفتم بچهها بدون اسم برایم بنویسید. این یکترم بود که باهم بودیم، مطالبی نوشتند عجیب و غریب. انصافا چون اسم نبود گفتم راحت باشید.
چقدر بعضیهایشان بودند ترک شراب کردند. مثلا دختر خانمی بود محجبه شد. آنجا اصلا همه میآمدند تماشا میکردند که واقعی است؟ موهای فری رها، یک چیز عجیبی بود، لباسهای ناجور. بعد مقنعه سرش کرد. با مرسدس دو در میآمد ، متحول شدهبود. از اثر این کلاسها محجبه شد.
این باعث شد حساسیتها بالا برود. کسی را داشتم دائمالخمر بود که توی ماه رمضان ترک مشروب کرد. خیلی صدا کرد توی دانشگاه، آنهایی که معارض بودند کلا ما را بلک لیست کردند.
امسال هم دههی اول میخواستم بروم آلمان، ویزای شینگن بهم ندادند سر همین مواضع انقلابی. کسی بخواهد پای انقلاب بایستد آبرویش را باید بگذارد، مالاش رو باید بگذارد، جان را باید بگذارد، از دنیا گذشتن دارد ولی شیرین است.
اصلا! افتخار میکنم. هر روز با قوّتتر جلو میروم. یک نگرانیای دارم. نگرانیام برای خانوادم است. برای بچههایم. میگویم دیگر نیستم بالای سرشان، جفا کردهام به بچههایم...
یک پسر و دو دختر. مثلا دخترم پنج سالش است. خیلی وابسته به من است. بچه اذیت میشود. من بزرگ شدن بچههایم را کمتر دیدهام مخصوصا توی این یکسال گذشته خیلی شرایطم سخت بوده. همسرم واقعا خیلی همراهی کرده. ولی خب سخت است این شرایط. این یکذره را گیر دارم.
اما صحبت کردم باهاشان. باید یک نفر فدا بشود تا یک اتفاقی بیفتد. اگر من هم میخواستم عافیتطلبی کنم بهترین منبرها در سطح کشور و خارج برایم مهیّاست. میتوانستم دم به دقیقه منبر بروم، مطالعه کنم، راحت منبر بروم، کاملا بهترین جاها، منبر اولویت من توی زندگیام بوده ولی الان شده اولویت دوم. الان اولویت من حفظ انقلاب، باور مردم، توجه و نگرششان به این لباس است.
این حرکات خیلی میتواند مؤثر باشد در تغییر نگاه مردم، فیدبکی که میگیریم. شما کامنتها را ببینید، واقعا مردم یک نگاه دیگری دارند، در این شرایطی که دشمن این همه ضد تبلیغ روحانیت میکند، شعارها رو میبینید که چهشده علیه روحانیت و لباس ما دَم میزنند، در همین شرایط که مردم اعتماد میکنند، پول میدهند، حمایت میکنند، هوا میگیرند، خب این معلوم است مردم از ما نه خیلی علم میخواهند، نه موقعیت، نه امضاء!
امروز مردم از روحانیت صداقت میخواهند. یککم صداقت ببینند حاضرند جانشان را هم بدهند، میبینم این کار حکم انقلاب فرهنگی را دارد. از رفقایی که همیشه همراهیام میکردند تشکر میکنم، انشاالله باشدکه این فراگیر شود.
روزیکه خیالم راحت بشود و بدانم همهی شهرها، روحانیت به این سمت حرکت کرده دیگر غصهای ندارم. ما تنها درد و مشکلی که داریم بچههای حزب اللهی و ارزشی هستند که کلا مستقل عمل میکنند و جزیرهای. الآنهم دیگر برکهای شده. یعنی جوشش ندارد. ماها میتوانیم یک دریای خروشان باشیم. صدتا تحریم از این سختتر بیاید اگر دست مردم توی دست هم باشد و مردم اتحاد و انسجام عاشقانه داشته باشند نمیتوانند ما را از پا دربیاورند. خدا شاهد است که خیرین هستند. منتهی یک سرخیری میخواهد. دریغ میکنند. من نسبت به دولت گلهمندم، میبینم به چشم. یک جاهایی میتوانند کارکنند ولی نمیکنند. اینها را قیامت باید جواب بدهند. خیلیها میتوانند کارکنند، خیلیها میتوانند اقدامات خوب انجام بدهند، تدبیر درستی نمیکنند. ما هنوز چیزی به نام تدبیر نداریم این مشکلات که رهبر انقلاب میگویند بیاید گزارش بدهید، قصهی ارز و طلا و سکه را بیایید گزارش بدهید. چهشد گزارش؟
شما خانم جایی شنیدید دولت ابلاغ کرده، نامهای زدهشده به رئیسجمهور که بیایید چکها را بدهید؟ اگر هم باشد پنهانی و خطاست! چطور شما به علت حرمتشناسی به رهبر انقلاب باید بیایی بگویی این پاسخِ نامه، پاسخ آقا که هنوز دریافت نشده، معلوم است که کندند. اگر بگویند خیانت در کار نیست بهقول شما عمدی نیست، پروژهی اعتراضسازی، پروژهی آوردن مردم کف خیابان، پروژهی دست رهبری جام زهر سپردن، تسلیم آمریکا شدن، با ذلت برای چهار روز دنیا. آمریکا خودش را نشان داده. باز اما یکعده میخواهند مذاکره کنند. چه را میخواهی مذاکره کنی؟ آمریکا که نشان داد چهکارهاست. این یعنی اوج ذلت و تسلیم همان چیزی که امام حسین علیهالسلام فرمود: «موت فی عز خیر فی حیات...»
اینها زندگی با ذلت را میخواهند. الآن آیتالله ترامپ اگر آمد تحویلش بگیریم، بگذار بیاید حرف بزند!
شاخصهی حضرت امام (ره) شیطان بزرگ بیا. خواصی که حضرت امام آمد در این مملک عمامهاش از سرباز بکند حالا آن عمامه بهسر میگوید بگذار با ترامپ هم مذاکره داشته باشیم. این یعنی دریوزگی، یعنی وادادن، بی اهمیت شدن نسبت به ارزشهای انقلابی. واقعا امروز رهبری معظم در اوج اقتدار و عظمت مظلوماند و بایستی ما خودمان را سپر بلا قرار بدهیم. مگر ماها مرده باشیم. ماها که میگویم جمع بچههای جهادی و عاشق انقلاب. مگر ما مرده باشیم جام زهر به دست رهبر بدهند، اگر قرار است این اتفاق بیفتد ما تأخیر نخواهیم داشت، دستهای پنهانی نفوذ دشمن را میشکنیم .
نه همین کار را ادامه میدادم. من عاشق هر دواش هستم.
من فقط کمی مغبونم از اینکه روی خودم آنطوری که باید کار نکردم. آدمهای بزرگ زیاد دیدم، آیت الله خسروشاهی، شاگردشان بودم، آقای مهدویکنی و خیلی بزرگان دیگر. ولی آنی که باید میشدم نشدم. در حوزه خیلی دلم میخواست از لحاظ موقعیت علمی و ... رشد بیشتری داشته باشم. البته این را هم بهشما بگویم به نواب صفوی گفته بودن شما استعدادت خوب است چرا نمیروی این؟ گفته بودهاست قم مجتهد زیاد است، معذرت میخواهم تعبیر ایشان است، گفته بوده یک سگی هم میخواهد پاچه بگیرد! این تعبیر ایشان است. من باید بایستم جلوی اینها. این روحیه هم هست.
من خاک طلبه های سال اول هم نیستم، ولی آدمهای ملّایی ما در قم داریم که خروجیشان متاسفانه اینها فقط نشستند درس و بحث. یک حرکت نمیکنند. سرسوزنی حرکت ندارند برای اینکه یک اقدام موثری بکنند.
این کار را مسیر حقی میدانم. اثرگذار میدانم. بالاخره نقصهایی هم داریم، ما هم بینقص نیستیم، ولی نه واقعا تصمیمم همین مسیر بوده و از این مسیر هم راضیام. فقط گلایهام از خودم است.که درست آدم نشدیم. فقط گیرمان این است که خوب از فضای حوزه استفاده نکردهایم و آن «شاگرد تنبله» شدیم. دلم میخواست یک نخبهی خاص حوزه هم بودم این خدمات هم بود البته یک وقتهایی جمعش محال است دیگر.
رفقایم بهمن میگویند داری منبر از دست میدهی. این حرفها نیست من الآن بهترین منبرها دعوت میشوم و میروم. ولی واقعا دیگر اولویتم دیگر الآن منبر نیست. من میگویم باید میکروفون را رها کنیم نعلین را دربیاوریم کفش فولادی بپوشیم برای پابرهنهها. من شعارم این است. باید بدویم. این اتفاق بیفتد نگرش مردم عوض میشود. حالاهم خیلی دیر شده. من این کار را باید پنج سال پیش شروع میکردم. همین الآن غبطه میخورم چرا دیر شروع کردم. وقتی پتانسلیش بود مدام آن موقعها میگفتیم اخلاص باشد اسممان نیاید وسط. خیلی حمایت میکردیم. خیلی خدمت میکردیم ولی پنهان با یک واسطه. یعنی یکی را میگذاشتم پیشانی کار اسم اسم احسان بیآزار نباشد او می رفت رسید میکرد، آدرس میداد میگفت فلانی من هستم. خیر او بود. از این کارهای پنهانکاری زیاد انجام دادم. الآن که از رسانه استفاده میکنند و عصر اینفورمیشن، حظش کم است. امام رضا علیهالسلام میفرماید کارخیر و حسنه پنهانی 70 ثواب دارد و علنی یکدانه! من رفتم کنار ضریح حضرت رضا همین چند روز پیش مشهد بودم. گفتم آقا من آن یکدانه را هم نمیخواهم. فقط نگاه مردم عوض شود. مردم دلشان کمی آرام بگیرد از این فضای بدی که ایجاد شده و تحت فشار هستند واقعا مردم در جفا هستند. تبعیض اذیتشان میکند. پدری که میبیند بچهی مهندسش کز کردهاست گوشهی خانه، بیکار نشسته، کِی میتواند تحمل کند؟ آنوقتی که ببیند آقازادهها هم همینطورند. ولی وقتی میبیند آقازادهای سهتا تابعیت دارد، نمیدانم یورو را چهجوری بهدست میآورند دلار را چهجوری خرج بکند، اینها تحمل مردم را پایین میاورد دیگر.
فلذا ما میگوییم این مسیر را باید ما میگم ما بریم یاد مستضعفین باشیم، مبارزهی با ظالمین کنیم. مبارزه با نفوذیها کنیم. اینهم روحیهی خشن میخواهد. روحیهی قدرت میخواهد.
دقیقا (میخندد)
اینکه من ورزش را آوردم وسط این است. یعنی من بیمحابا یکوقتهایی نقد مستقیم میکنم البته در چارچوب نظامی که آقا فرموند. ولی با احدی تعارف ندارم. یعنی سر اهداف امام و خون شهدا و مردم با احدی تعارف ندارم. حاضرم در این وادی جانم را هم بدهم، عمرم را گذاشتم، جوانیام را گذاشتم، خانوادهام را، مالم را گذاشتم، جانم هم حاضرم بگذارم. خون ما رنگینتر از خون شهدا نیست ولی مبارزه با فساد خواهیم کرد انشاالله.
یک حرکتی پارسال در مورد غدیر انجام دادم که خیلی حرکت نویی بود. کاری بود که ما تمام سلبریتیها و چهره ها را ما دعوت کردیم به یک اجتماع در میدان امامحسین علیهالسلام . همه بودند از علی دایی، داریوش ارجمند و ... با این شعار هم بود: «آن عملی را که خدا طالب است/ حب علیبن ابی طالب است». دعوت کردند مردم را برای حضور. آقای فرحزاد، آقای علی ضیا در برنامهی زنده.
روز تعطیل، پارسال، آخر سال در شهریور مثلا آقا مرتضی طاهری کنار کعبه، خیلیها سحر قریشی و ... همه آمدند پای کار بدون اینکه هیچکسی حمایت کند 26 هزار جمعیت آمد. کار رسانه را ببینید با کمترین چیز، بیشترین استفادهها را ما کردیم.
طرحی دارم به نام طرح «رو در رو» مثلا یک جمله داشتم که میگفتم «بگو چه میگفت اگر منبری بودی» ازکامنتها لایو گرفتم و قرعه کشی کردم و به چند نفر جایزه صد هزار تومانی دادم. پویش خیلی بزرگ راجع برای حقوقهای نجومی انجام دادم به اسم «مقتدر تنها نیست». خداوند عنایت کرده و جز این نیست...
منبع:فردا