۰۶ آذر ۱۴۰۳ ۲۵ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۲ : ۰۵
مقدمه
فرهنگ یک نظام ارزشی است که همه فعّالیّتهای ارادی انسان را در برمیگیرد؛ مجموعهای از داوریهای ارزشیِ به هم پیوسته و متکامل درباره کلیه رفتارهای انسانیِ انسان که مجموعه ساختاری هماهنگ و واحدی را شکل میدهند.از سویی فرهنگ خاستگاه رفتارهای ارادی انسانیِ فردی و اجتماعی است و لذا هرگونه تغییر در رفتارهای فردی و اجتماعی، دگرگونی در نظام فرهنگی را میطلبد و نیز هرگونه تغییر در نظام فرهنگی، دگرگونی در شیوههای رفتار انسانی را به دنبال دارد به همین جهت بررسی این نظام اجتماعی از منظر فقه و معارف اهل بیت علیهم السلام ضروری به نظر میرسد. در این سلسله دروس آیت الله محسن اراکی که مکتب علمی نجف و قم را توأماً درک کرده است، به بررسی این مهم میپردازد.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ الصَّلَاةُ عَلی سَیدِنَا مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیتِهِ الطَّیبِینَ الطّاهِرِینَ
موارد وجوب اظهار
در بحث فقه فرهنگ به بیان اظهاری رسیدیم. بیان اظهاری یعنی اظهار و اعلام در این بیان مطلوبیت دارد و بیانی است که برای اظهار این بیان به کار برده میشود. گاهی میخواهیم مطلبی را تعلیم کنیم، گاهی هم میخواهیم اظهار کنیم [لذا بیان اظهاری با تعلیمی متفاوت است]. بیان اظهاری هم احکام شرعیهای دارد. اولین حکم بیان اظهاری وجوب است؛ گاهی بیان اظهاری واجب است که موارد وجوب اظهار را بحث کردیم اما اینجا هم اشاره میکنیم که در چند مورد اظهار واجب است. یکی از موارد در جایی است که حقی یا عدلی متوقف بر اظهار باشد؛ یعنی اگر کسی آن مطلب را اظهار نکند، حقی پایمال میشود. مثلاً کسی علم دارد که این ملک متعلق به فلان شخص است و او هم دنبال شاهد میگردد که به او کمک کند تا حقش را بگیرد، حالا اگر کسی میداند که حق با اوست، ولی هیچچیزی نگوید، جایز نیست زیرا در اینجا بحث احقاق حق مطرح است. حال این احقاق حق فردی است اما آنجایی که یک حق اجتماعی در میان باشد، وجوبش اُولی و اقوی هست. لذا در آیات و روایات مسئله حرمت کتمان سفارش شده است؛ «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ» و از این قبیل تعابیر در آیات و روایات زیاد است؛ «من أظلم» یعنی یک از مصادیق برجسته یا برجستهترین مصادیق ظلم کتمان حقیقت و حق است، در آنجایی که عدل یا حقی مترتب بر اظهار است که اگر اظهار نشود حق پایمال خواهد شد.
مورد دوم در آنجایی است که بیان حقیقت در برابر منکران حقیقت باشد؛ کسانی منکر حقیقت هستند، بنابراین در برابر منکر حقیقت -یعنی کسی که حقیقت را میپوشاند- اظهار حقیقت لازم است. البته اینکه میگوییم حکم اولی است؛ گاهی اوقات در اینجا تزاحم پیدا میشود، یعنی بین این حق و حق دیگری تزاحم میشود و اگر بخواهیم اظهار یک حقیقتی در مقابل انکارش کنیم، موجب ریخته شدن خونی یا موجب ظلم بر کسی میشود. لذا در اینجا جایز نخواهد بود، حکم اولی این است که آنجایی که کسی منکر حق میشود و کسی که عالم به حق است در برابر منکر حق، اظهار حق واجب میشود، چون کتمان است.
مورد سوم از مواردی که اظهار و اعلام بیانی واجب است این است که عمل به واجب متوقف بر اظهار حق باشد؛ امری واجب است اما یک عملی باید انجام گیرد که انجام این عمل واجب مترتب بر اعلام و اظهار و بیان است. واجب است فردی عملی را انجام دهد و اگر حکم آن عمل واجب را نداند انجام نمیدهد در اینجا باید به او بگوید.
واجب کلان
اینجا سه مسئله وجود دارد که این سه مسئله احکامشان با یکدیگر متفاوت است. سه مسئله را مطرح میکنیم و تفصیلش بعداً میآید. مسئله اول اینکه آنجایی که واجب یک واجب اجتماعی و واجب کلان است که اگر مردم ندانند و عالم به این وظیفه اجتماعی نباشند به وظیفه اجتماعی خود عمل نمیکنند؛ بهعنوانمثال اگر یک واجب اجتماعی داشته باشیم مانند تحریم خرید کالای دشمن، زیرا اگر کالای دشمن را بخریم به او کمک کردهایم. بیان این نوع از واجبات چه حکماً و چه موضوعاً واجب است. حال حکماً به چه معناست؟ یعنی حکمش را برای مردم بیان کنیم که اعانه دشمن حرام است، این بیان حکم است. بیان موضوع هم این است که بگوییم این معامله تقویت دشمن است. لذا هر دو واجب هستند، چون کتمان هر دو از مصادیق تعاون بر اثم به شمار میآید و اظهار حکم و موضوع تعاون بر تقوا است. لذا در آن حق اجتماعی یا آن حکم مربوط به فقه کلان هم بیان حکم واجب میشود و هم بیان موضوع. این مسئله اول بود.
مسئله دوم آنجایی که حکم فردی است، مثلاً کسی بلد نیست که نماز بخواند، اصلاً نمیداند که نماز واجب است یا نه، نمیداند روزه واجب است یا نه، نمیداند که غیبت کردن حرام است به عبارتی جهل نسبت به حکم دارد، حال آیا اینجا اعلام حکم، تعلیم حکم، اظهار حکم واجب است یا نه؟ این موارد هم از همه آیات و روایات به دست آید که واجب است برای مثال خداوند متعال میفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یکتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَینَاتِ وَالْهُدَی مِنْ بَعْدِ مَا بَینَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکتَابِ أُولَئِک یلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَیلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ» و امثال این آیات، این مصداق کتمان هُدی و کتمان حکم خداست، حکم خدا را نمیداند، اگر به او نگویید کتمان حکم خداست. پس کسی که نیازمند بیان حکم شرعی است باید به او گفت و اعلام حکم للجاهل واجب است. البته منظور اعلام حکم فقه فردی منظور است اما اعلام حکم فقه اجتماعی را گفتیم که قطعاً واجب است.
مسئله سوم اعلام موضوع در فقه فردی است؛ مثل همین مثالی که گفته شد. برای مثال لباس کسی نجس هست و میخواهد با لباس نجس نماز بخواهد، آیا اینجا اعلام موضوع واجب است و باید به او بگوییم که لباسش نجس است؟ نه اینجا واجب نیست؟ کجا واجب است؟ آیا مطلقاً واجب نیست؟ باز هم اینجا ما به تفصیل قائل هستیم، حتی در اعلام موضوع. آنجایی که بیان موضوع منجر نشود به تحقق امری که وجودش برای شارع مبغوض است، مثل قتل نفس [ایراد ندارد]. اگر کسی به خیال اینکه فلان کس دشمن است و واجب القتل، میخواهد او را بکشد و من میدانم که این شخص واجب القتل نیست، یعنی عالم به موضوع هستم، اینجا اعلام واجب است. پس آنجایی که موضوع، موضوع حکمی است که عملی شدن این حکم برای شارع مطلوبیت مطلق دارد؛ مثل حفظ نفس محترمه، در چنین جایی اعلام موضوع واجب میشود.
بنابراین اینطور نیست که در همهجا اعلام موضوع واجب نباشد، اما در آن مواردی که مطلوبیت تحقق یک حکم مشروط به علم باشد، نه اینکه علیایحال مطلوب باشد، یا مبغوضیتش مشروط به علم باشد؛ من میدانم که یک حکمی یک عملی برای شارع مبغوض است اما به شرطی که علم به آن حکم داشته باشد، نه مطلقاً. مانند اینکه در لباس نجس نماز خوانده است. لباس نجس برای کسی که میداند نجس است، مبغوضیت شرعی دارد و لذا اصل برائت جاری میکند. چرا اصل طهارت جاری میشود؟ خود جریان اصل طهارت معنایش این است که برای شارع در لباس معلوم النجاسه نماز خواندن مبغوضیت دارد، نه مطلقاً.
پس این مسئله سوم هم معلوم شد که فرق است بین آن احکامی که در نظر شرع آنقدر مطلوبیت دارد که مطلوبیتشان، مطلوبیت علیایحال است، نه مقید به علم، در اینگونه موارد اعلام موضوع واجب است. در آن احکامی که مطلوبیت حکم برای شارع، مطلوبیت علی فرض علم است، در اینگونه موارد اعلام واجب نیست.
پس جایی که علم در موضوع یک حکم الزامی أخذ شده است، بیان اظهاری و اعلام برای آگاهسازی مکلف به موضوع حکم واجب نیست. اما اگرنه، حکم الزامی است که در موضوعش علم أخذ نشده است. مثل «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمیعاً»، اینجا منهی عنه قتل النفس است و چون منهی عنه قتل النفس است، ذات قتل النفس مورد نهی قرار گرفته است. نگفته است قتل النفس بشرط العلم. فرض کنید به هدر الدم یک کسی مانند سلمان رشدی حکم شده است و کسی هم میخواهد حکم خدا را در حق او اجرا کند، این شخص به گمان اینکه این شخص دوم سلمان رشدی است «هّم بقتله». اما من میدانم که او سلمان رشدی نیست، اینجا اعلام و بیان اظهاری به موضوع واجب است. زیرا اگر بیان نکنم، یک حرام، ولو حرام واقعی تحقق پیدا میکند. حرامی که شارع دوست ندارد ذات این عمل تحقق پیدا کند. نه اینکه این عمل از من «یعلم بالموضوع» محرم باشد، نه؛ ذات این عمل نزد خداوند مبغوض است؛ قتل نفس محترمه فی ذاتها نزد خداوند مبغوض است.
پس جایی که یک حکم الزامی داریم که این حکم الزامی روی موضوعی رفته است؛ اگر این حکم الزامی مقید به علم به موضوع است، یعنی روی موضوع معلوم رفته است، اینجا ایجاد علم به موضوع شرط نیست، لذا واجب نیست. در نتیجه اگر کسی به اشتباه بخواهد به عمل ممنوع شرعی ارتکاب کند، جهل بالموضوع، اعلام موضوع به او واجب نیست. حتی اگر کسی در حال خوردن غذای نجس است و نمیداند، اینجا اعلام به موضوع برای او واجب نیست، زیرا آن چیزی که حرام است شرب الماء معلول النجاسة است، أکل الطعام معلوم النجاسة است. چون اگر شک کرد میتواند اصل طهارت جاری کند. اما در مثل قتل نفس آن چیزی که موضوع حرمت است، زهاق روح محترمه است، زهاق نفس و قتل نفس محترمه است که مقید به علم نشده است، اگر کسی بخواهد اشتباهاً و به سبب شبهه در موضوع قتل نفسی کند، اینجا باید جلویش را بگیرید و اعلام کنید. این اعلام واجب میشود. پس بیان اظهاری در این مورد به شرطی واجب خواهد بود که حکم الزامی روی ذات موضوع رفته باشد نه موضوع مقید به علم. هذا تمام الکلام در بحث حکم وجوب در بیان اظهاری.
حکم اظهار در مواردی که معصیت متوقف بر علم است
[یک نکته هم باید دانست که اگر فعلی] مقید به علم است، دیگر منکر نیست؛ زیرا او فعل منکری نمیکند که شما بخواهید جلویش را بگیرید، مقید به علم است. منتها باید تشخیص داد که آن حکم شرعی مقید به علم به موضوع است یا مقید به علم به موضوع نیست. اگر حکمش روی موضوع معلوم رفته است، مثل موضوع حرمت خوردن غذای معلوم النجاسة که جهل به نجاست غذا دارد و در حال أکل آن است، این شخص اصلاً مرتکب حرام نشده است و نهی از منکر مورد ندارد.
حالا از باب اینکه نکند یک آثار وضعی داشته باشد و اگر بعد بفهمد غذای نجسی خورده است و من میدانستم اما به او نگفتم شاید مکدّر و ناراحت شود، در چنین مواردی قطعاً گفتن استحباب دارد. در مثال ما، یک وقت شخص ناراحت نمیشود از اینکه غذای نجس ندانسته خورده است، زیرا شرعاً هم اشکال نداشته است، اما اگر شخص ناراحت شود، مستحب گفتن است. اگر کسی جهلاً مست شود هیچ اشکالی ندارد و نیاز نیست به او بگویید.
البته وقتی عناوین ثانوی بار میشود، حرف دیگری است و از باب عنوان ثانوی است. یا اینکه نه اگر مست شود، ممکن است خلافی از او سر بزند، هتک عِرضی که حفظش واجب است صورت گیرد و یا هتک حرمتی که حفظش واجب است شکل دهد که این بحث دیگری دارد. چون حفظ آبروی مؤمن، مانند حفظ دم و حفظ مالش واجب است، اینکه آدم بداند که در نتیجه مستی اینچنین میشود، باید جلویش را بگیرد. اگر چیزی باشد که ما بدانیم که برای خود شارع آن چیز محبوبیت یا مبغوضیت دارد، بدون قید علم، اینجا اعلام قاضی واجب است. اما اگر بدانیم که قاضی علم دارد و میخواهد یک کاری را انجام دهد، آن کاری که قاضی میخواهد انجام دهد کار نادرستی است، اما نادرستیاش مقید به علم است اگر بداند نادرست است، اگر نداند، نادرست نیست. مانند همین مثلی که ما زدیم؛ یک نفر میخواهد آب نجسی را بخورد، اینجا اعلام واجب نیست. همچنین در موارد قضا اگر بدانیم که میخواهد حکمی را صادر کند که اگر این حکم صادر شود منشأ ضرر به مؤمن یا فوت یک حق واجب الحفظ میشود، در این صورت اعلام واجب است. اما اگر اینطور نیست؛ فرضاً اگر جاهل باشد یک حرفی میزند که این حرف خلاف واقع است و یک دروغی میگوید، عن غیر علمٍ در این صورت لازم نیست اعلام شود. مگر اینکه این دروغ را اگر او بگوید، یک عنوان دیگری بر آن بار شود؛ مثلاً عنوان هتک عِرض مؤمن بر آن بار شود یا عنوان ثانوی دیگر، آنوقت از این باب منعش واجب میشود. در مورد شک هرکجا که در وجوب شک کنید، در شبهه وجوبیه باید برائت جاری کنید.
و صلی الله علی محمد و آله طاهرین