۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۵ : ۰۸
به دلیل وجود عقل نظری در قیامت یقه ما را می گیرند و می گویند، چرا؟
یک
کسی هوشش کمتر است و مثلا نمی تواند ریاضیات حل کند. یا مثلا بیشتر از
دیپلم نمی تواند درس بخواند. خب این عقل را خدای متعال به همه داده که همه
از آن برخوردارند. اگر کسی این را نداشته باشد، دیگر تکلیف ندارد. این عقل
برای چیست؟ در همین حد که راه و چاهش را بفهمد. سود و ضررش را بفهمد. « وَ
ذلِکَ حُجَّة الله عَلی اِبن آدَم» این عقل حجت خدا بر فرزند آدم است.
این
عقل گاهی در مورد خوبی و بدی رفتارهای آدمی می اندیشد و یک وقت درمورد
ریاضیات می اندیشد. همین عقل روز قیامت یقه ما را می گیرد و می گوید چرا.
به دلیل وجود او می گویند چرا؟ در مورد رفتار آدمی می اندیشد و میفهمد این
بد است و آن خوب است. به او می گویند چرا این کار را کردی؟ تو که فهمیدی
این بد است.
در مورد سیاره مشتری دو قمر تازه کشف شد. از طریق
این عقل کشف می شود که نامش عقل نظری است. عقل نظری آن بود که می گفت دروغ
بد است. من نمی توانم این را ایجاد کنم و کم و زیاد کنم.
یک عقلی
داریم که به آن عقل عملی می گوئیم و صفر تا صد آن دست خود آدم است. آن
عقلی است که انسان در اثر عمل آن را بدست می آورد. آن را تقویت می کند یا
آن را تضعیف می کند.
عقل عملی بر آدمی ولایت دارد و می تواند آدمی را وادار به کارهای بزرگ کند!
عقل
نظری فقط می توانست راهنمایی کند. همان که می گفت دروغ بد است و وقتی ظلم
را می دید اوقاتش تلخ میشد. اما بر من ولایت ندارد. اگر دلم چیز دیگری
خواست نمی تواند جلوی مرا بگیرد. تواناییاش در حد نشان دادن راه است. عقل
عملی عقلی است که من به دست خودم و با زحمات خودم آن را کسب کردهام. آن
چیزی است که ولایت دارد و میتواند جلوی مرا بگیرد و میتواند مرا وادار به
کارهای بزرگ کند.
من می توانم کار کنم تا عقل عملی در من بروید و
رشد کند. چون از صفر شروع می شود. همه آن کارهای حیرتآوری که بزرگان و
اولیاء خدا انجام میدادند بر اساس آن عقل است. این عقل همراه با هوشیاری
است. هوشیاری غیر از هوشمندی است. خب تمرین این دست ماست. مرحله اول از
تمرین به دست آوردن این هوشیاری یا به دست آوردن این عقل این است که آدم
زحمتش را تحمل می کند.
ما حوصله نداریم. یک روز کار می کنیم و می
بینیم که سخت است خسته میشویم. آن که میتوانسته این کار سخت را تا چهل
سال ادامه دهد و یک روز هم کم نگذارد و خسته نشود و حوصله اش سر نرود، به
نتیجه می رسد و این از قوت آن عقل است.
ترس یک کمبود عقل است
شما
در یک جمعی هستید که رفقای همکار شما، دوستانتان از دانشجویان، یک نفر
غیبت می کند. خب آدم سختش است که با دوست یا همکارش برخورد کند. اما این
سختی را به تن می خرد. می گوید آقا این حرفی که شما زدی غیبت بود. غیبت
جایز نیست. من می ترسم بگویم. ترس چه بود؟ یک کمبود عقل بود. به من سخت می
گذرد بگویم آقا غیبت کردی، اما اگر این رنج و سختی را تحمل کردم آن عقل در
من می روید و رشد می کند.
هوشیاری در اثر تمرین و تکرار قوت می گیرد
این
یک کاری است که خداپسندانه است. به رضای خدا توجه کردم و این کار را کردم.
یک توجه. بار دوم یک توجه دوم. بار سوم یک توجه سوم. بعد با نامحرم برخورد
کردم و مراقبت کردم چشمم به او نخورد. خب یکی که نیست. شما در خیابان که
میروید با صد مورد، دویست مورد برخورد میکنید. این مراقبت همان هوشیاری
است. باز این در اثر تکرار و تمرین مراقبت و هوشیاری ملکه انسان می شود.
هوشیاری هم در اثر تمرین و تکرار قوت می گیرد.
هوشیاری فقط در فرض پاکی دل از گناهان عمیق آدمی است
این
تمرینی که تکرار میکنید باعث می شود در بند رضای خدا قرار بگیرید. رضای
خدا در جان من استقرار پیدا می کند. این لامپهای مهتابی چند بار که خاموش و
روشن می شد بعد از چند مرتبه خاموش و روشن شدن، روشن می ماند. دل من برای
رضای خدا بار اول روشن شد. بار دوم روشن شد. بار سوم روشن شد. یک مرتبه این
چراغ دیگر روشن می ماند. تمام شبانه روز من میشود به یاد خدا.
هوشیاری
چه بود؟ رضای خدا. خیال رضای خدا. اگر من حسود هستم، اصلا امکان ندارد به
چنین هوشیاری برسم. آن هوشیاری فقط در فرض پاکی سینه از این گناهان عمیق
آدمی است.
نگاه کردن به نامحرم گناه است، اما حسادت گناه عمیق
آدمی است. نگاه کردن به نامحرم گناه چشم من است، اما حسادت گناه جان من
است. با این گناه امکان هوشیاری نیست. چکار کنیم؟ از گناهان ظاهری شروع
میکنیم. من از چشمم مراقبت کنم. از زبانم مراقبت کنم. این مراقبت ها تکرار
می شود و کم کم ملکه می شود. آن وقت کم کم می تواند عمیق تر شود. این حرف
ها یک آدم جدی می خواهد.
داستانی از آخوند ملا آقا جان و درویشی که به ملاقات شیطان می رفت!
آن دوست قدیم مان که خدا رحمتش کند یک داستانی از آخوند ملا آقا جان نقل کرد. گفت ایشان گاهی از زنجان به تهران می آمد و یک علاقهمندانی داشت. آن روز منزل ما بود. گفت در زدند و رفتند دیدند یک درویشی آمده دم در و با ایشان کار دارد. گفتند عیب ندارد بگذارید بیاید. درویش آمد تو و گفت آقا این شیخ ما یک ذکری را به ما دستور داده و من هر روز بعد از نماز صبح این ذکر را می گویم و یک جایی می روم. آنجا که می روم شخصیت بزرگی را می بینم که بر تخت سلطنت نشسته و نمی دانم جریان چیست.
ایشان فرمودند فردا که آن
ذکر را گفتی و آنجا رفتی، آنجا یک صلوات بفرست. گفت چشم و رفت. پنج شش ماه
گذشت و باز آقا آخوند ملا آقا جان به منزل ما آمد. باز سر ظهر ناهار بود و
باز در زدند و همان درویش آمد. گفتند بفرمایید تو. آمد و علامت یک زخم بزرگ
بر سرش بود. گفت آقا طبق دستور شما فردا که من آن ذکر را گفتم و آن حال به
من دست داد و به آسمان رفتم و آن حضرت آسمانی را که دیدم صلوات فرستادم.
من
صلوات را که فرستادم چنان با لگد به من کوبید که من از حال رفتم. سرم به
زمین خورد و می بینید که اثر شکستگی سرم وجود دارد. آقا این چه بود؟ فرمود
شیطان بود. شما ذکری را می گویی و به شیطان تقرب پیدا می کنی. اگر آدم یک
کارهایی بکند به شیطان تقرب پیدا می کند. پس دیگر نکن و آنجا نرو.
با گناه هیچ ساختمانی ساخته نمی شود
اگر
من بتوانم بر هوا و هوس و گناه مسلط شوم میتوانم قدمهای بعدی را بردارم.
اگر گناه هنوز برقرار است، ثمر نمی رسد. گناه باید ترک شود تا امکان پیدا
کند که ذکری که می گویی به نتیجه برسد.
با گناه هیچ ساختمانی
ساخته نمی شود. تمام خیرات عالم را هم که انجام دهی اگر مراقب زبانت نباشی
به بادش می دهی. اگر کارهای خیر برای آدم بماند یعنی آدم با گناه خرابش
نکند به آن هوشیاری می رسد. کار یک روزه هم نیستها. آقا کار یک روزه نیست.
آدم باید حوصله کند. پاکدامنی حوصله می خواهد. آن وقت به آن فهم می رسد.
آن فهم تمام سرمایه آخرت شماست.
منبع:دانشجو
211001