۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۹ : ۲۱
در رؤیایی دیده بود که جنگی سخت و طولانی در جنوبِ ایران درگرفته است؛ نخلها شکسته و یکی از بستگانش به شهادت رسیدهاند؛ لشکر ایران اما در این نبرد پیروز میشود. زمانی که آیتالله خمینی از ترکیه به نجف میرود، این رؤیا را با وی در میان میگذارد؛ «وقتی آن را برای امام بیان کردم، ایشان گفت لا حول ولا قوة الا بالله. از این رفتار امام حس کردم که باید امر مهمی در بین باشد. از ایشان توضیح خواستم، اما ایشان چیزی نگفتند. بعد از اصرارِ زیاد فرمودند چنین چیزهایی محقق میشود. باز هم توضیح خواستم. ایشان گفتند میگویم به شرطی که تا زندهام به کسی نگویی. این تخطیط (برنامه، نقشه) را پدر شما برای ما کشیده و چنین جنگی پیش خواهد آمد و ما پیروز میشویم». امام خمینی ادعا کرده بود که این نقشه را از استادش آیتالله محمدعلی شاهآبادی دریافت کرده است. اینک نصرالله شاهآبادی قسمتی از نقشهای که پدرش برای امام خمینی ترسیم کرده بود را در رؤیای خود دیده و با ایشان در میان میگذاشت.
مرحوم محمدعلی شاه آبادی هفده فرزند داشت. ده فرزند ذکور او اغلب به جامهی روحانیت در آمدند. نصرالله نیز همین رویّه را در پیش گرفت. او در سال ۱۳۱۰ در قم به دنیا آمد. در تهران و قم و نجف به تحصیل علوم دینی پرداخت. در تهران، پای درس میرزا ابوالحسن شعرانی، سید کاظم عصار و میرزا مهدی آشتیانی نشست. در قم از محضر حضرات حجت، بروجردی، اراکی و محمدتقی خوانساری استفاده کرد. در نجف نیز به محفل شیخ حسین حلّی، سید عبدالهادی شیرازی، سیدابوالقاسم خویی و سید محمود شاهرودی رفت. او در نجف از محضر سید محمد روحانی نیز بهره برد. مرحوم روحانی، پسردایی شاهآبادی محسوب میشد. شاهآبادی همچنین با یکی از دخترداییهای خود ازدواج کرد. صبیه مرحوم سیدابوالحسن روحانی (خواهر سید مهدی و سید هادی روحانی) را به همسری برگزید. همسر وی در شهریور ماه ۱۳۹۶ پس از شرکت در مراسم عزاداری سید الشهداء در اول محرم در سانحه تصادف دار فانی را وداع گفت.
شاهآبادی ارتباط نزدیکی نیز با امام خمینی داشت. زمانی که فرزند برادرش را به نزد آیتالله خمینی میبَرد تا به دست ایشان معمّم گردد، مرحوم هاشمی رفسنجانی نیز در آن محفل حضور داشته و به شوخی میگوید: همه شاهها از بین رفتند، چطور این شاه باقی مانده است؟ حقش است اسمش را بگذارید خمینیآبادی! شاهآبادی اما در پاسخ میگوید آن شاهها خراب بودند و آبادی در کارشان نبود؛ تنها شاهِ آباد این شاه است که افتخار حضرت امام است.
نصرالله شاه آبادی تمامی همّ و غم خود را در امور تحصیلی، علمی و اخلاقی قرار داد. میگوید که از حزب و حزببازی فراریام. بارها به وی پیشنهاد شد تا در حزب جمهوری اسلامی عضویت پیدا کند؛ اما وی رضایت به این کار نداد. وی اما مدرسهای را در اختیار داشت که به مرکزی برای حزب جمهوری اسلامی بدل شد. با این وجود اما خود از ورود به این حزب خودداری کرد. ارتباطات شاهآبادی البته سبب شد تا رد پایی از وی نیز در تاریخ سیاسی ایران بر جای بماند. وی دوستی نزدیکی با نواب صفوی داشت. او سید حسین امامی را به نواب صفوی معرفی کرده بود: «یک شب که مرحوم نواب همراه با سید عبدالحسین واحدی به خانهی ما آمدند، به مرحوم نواب گفتم، جوانی را میشناسم که شاید الآن خیلی سرش توی حسابهای ما نباشد، ولی مطمئنم اگر او را زیر بال و پرتان بگیرید، درست میشود. مرحوم نواب گفت بگویید بیاید. سیدحسین را صدا زدم و آمد و همانطور که فکرش را میکردم با صحبت با مرحوم نواب کلاً از این رو به آن رو شد». سیدحسین امامی، بعدها اقدام به ترور احمد کسروی کرد. شاهآبادی به یاد میآورد که «یک روز بعد از نماز صبح داشتم به نانوایی میرفتم که وسط راه سیدعلی و سیدحسین امامی را دیدم. سید حسین دشنهای را نشانم داد و گفت ۲۰۰ تومان خرج سمّ این کردهام!». احمد کسروی با همان دشنه از پای درآمد. چهارسال بعد نیز عبدالحسین هژیر توسط سید حسین امامی به قتل رسید.
شاهآبادی ارتباط نزدیکی نیز با امام خمینی داشت. زمانی که فرزند برادرش را به نزد آیتالله خمینی میبَرد تا به دست ایشان معمّم گردد، مرحوم هاشمی رفسنجانی نیز در آن محفل حضور داشته و به شوخی میگوید: همه شاهها از بین رفتند، چطور این شاه باقی مانده است؟ حقش است اسمش را بگذارید خمینیآبادی! شاهآبادی اما در پاسخ میگوید آن شاهها خراب بودند و آبادی در کارشان نبود؛ تنها شاهِ آباد این شاه است که افتخار حضرت امام است.
وی دوستی نزدیکی با نواب صفوی داشت. او سید حسین امامی را به نواب صفوی معرفی کرده بود: «یک شب که مرحوم نواب همراه با سید عبدالحسین واحدی به خانهی ما آمدند، به مرحوم نواب گفتم، جوانی را میشناسم که شاید الآن خیلی سرش توی حسابهای ما نباشد، ولی مطمئنم اگر او را زیر بال و پرتان بگیرید، درست میشود. مرحوم نواب گفت بگویید بیاید. سیدحسین را صدا زدم و آمد و همانطور که فکرش را میکردم با صحبت با مرحوم نواب کلاً از این رو به آن رو شد». سیدحسین امامی، بعدها اقدام به ترور احمد کسروی کرد.
شاهآبادی اگرچه کمتر دلبستگی به امور سیاسی داشت، اما از حامیان انقلاب و آیتالله خمینی بود. گفته بود که این انقلابی که امام(ره) پیش آورد خیلی از مردم تصور میکنند همین ۳۷-۳۸ ساله است که شروع شده؛ ولی نمیدانند انقلاب از ۷۵ سال قبل پایهگذاری شده است. وی در تأیید این سخن عنوان میکند که شما اگر حالات زندگی پدرم را مطالعه کنید میبینید نقشهای که ایشان پیاده کرده بود برای مخالفت با رضا خان، عین همان را امام پیاده کرده است. وی بر پایهی همین سخن، ریشهی انقلاب اسلامی را به سالها قبلتر میکشاند.
نصرالله شاه آبادی اما کودتای ۲۸ مرداد را نیز چند روز پیش از آن، پیشگویی کرده بود. وی در این خصوص میگوید:
«بنده در نجف بودم و چند روز مانده به ۲۸ مرداد داشتم در حرم مولی نماز مغرب و عشاء را میخواندم. پس از نماز مرحوم آیتالله سید علی ساوجی ـ برادر بزرگ علامه عسکری ـ که بسیار طرفدار دکتر مصدق بود، آمد و صحبت از مصدق و برنامههایش شد. به قرآن تفألی زدم و به ایشان گفتم کار مصدق تمام است. ایشان با تعجب گفت این چه حرفی است که میزنید؟… هنوز چند روزی نگذشته بود که زاهدی علیه مصدق کودتا کرد و شاه را برگرداندند». آنگونه که مرام شخصیتی شاهآبادی نشان میدهد، دلبستگی تام به استخاره داشته است.
وی در سال ۹۴ در انتخابات مجلس خبرگان شرکت کرده بود. وی این حضور در انتخابات را نیز از راه استخاره به دست آورده بود؛ در این خصوص میگوید:
«در دوره قبل انتخابات خبرگان من سوریه بودم. مکرر تلفن کردند که آقا اجازه بدهید ما شما را ثبت نام کنیم. من زیر بار نرفتم تا بالأخره دیدم خیلی اصرار کردند. گفتم من میروم خدمت حضرت زینب(س) استخاره میکنم؛ اگر خوب آمد، میگویم ثبت نام کنید. اما دیدم بد آمد و گفتم نه. اما این بار سخنانی مطرح شد درباره انتخابات خبرگان و تقاضای افراد. من احساس تکلیف کردم و نگران شدم و تصمیم گرفتم استخاره کنم. استخاره عجیب بود از دو ناحیه؛ یکی اینکه من لا اقل تا الان صدها هزار استخاره کردهام و این آیه نیامده بود: مُحمّدٌ رَسولُ الله وَ الذّینَ مَعَهُ اشدّاءُ عَلیَ الکفّار رُحَماءُ بَینَهُم. دیگر برایم مسلّم شد که باید دخالت کنم. به یکی از رفقا تلفن کردم و به قول معروف برای دقیقهی نود این آقا توانست همهچیز را مهیّا کند و دقیقه آخر ثبت نام کردم».
آیتالله شاه آبادی در قم و در بیت شریفش، به تدریس اخلاق مشغول بود. وی در ذکر خاطرهای از مرام اخلاقی خود پرده برداشته و عنوان کرده بود که «یک بار شب اول ماه رمضان به مسجد میرفتم. دیدم در قهوهخانه عده زیادی نشستهاند. رفتم و برگشتم دیدم قهوهخانه جای سوزنانداختن نیست و مشغول قمار و خلافهای مختلف هستند. سمت قهوهخانه رفتم. رفقای مسجدی گفتند کجا میروید آقا؟ وضع اینجا خیلی خراب است. گفتم شما کاری به کار من نداشته باشید. کرکره قهوهخانه را بالا کشیدم و وارد قهوهخانه شدم و با صدای بلند به همه سلام کردم. آنها هم به احترام من بساطشان را جمع کردند و یکی هم گفت برای سلامتی حاج آقا صلوات. … بلند گفتم اگر قدیمیها لوطی بودند پس شما چه هستید؟ لوطیهای قدیم یک عالِم بهشان اظهار علاقه میکرد برایش جان میدادند. من اینقدر به شما علاقه دارم، ولی یک نفرتان سراغ ما نیامد. این است رسم لوطیگری؟ میخواهم دعوتتان کنم که فردا شب به خانه من بیایید. چای و زولبیا و قلیان هم هست. من هم برایتان حرف میزنم. القصه از فردا شب قهوهخانه تعطیل شد و به منزل ما آمدند. تا شب آخر رمضان در صحبتهایم از آنها حلالیت طلبیدم که من را ببخشید وقتتان را گرفتم و سرتان را درد آوردم. یکی از همان آقایان بلند شد و گفت حاج آقا خیلی ناشکری! من تا آن شب که منزلتان آمدم سر به سجده حق نگذاشته بودم؛ ولی از آن شب نمازخوان شدم. نهتنها من؛ فلانی هم همینطور. با اسامی مختلف به القاب خودشان یکی یکی صدایشان میکرد و اعتراف میکردند و من اشک میریختم».
شاهآبادی اگرچه کمتر به فعالیتهای سیاسی دل داده و غالباً به تحصیل و
تدریس مشغول بوده است، اما در پنجمین دوره از مجلس خبرگان شرکت کرد و
توانست بهعنوان منتخب مردم تهران به مجلس راه یابد.
آیتالله نصرالله شاهآبادی که از چندی پیش بهدنبال وخامت حالش در یکی از
بیمارستانهای تهران بستری شده بود، امروز (۲۱ اسفند ۱۳۹۶) دارفانی را وداع
گفت.