۰۶ آذر ۱۴۰۳ ۲۵ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۱ : ۰۰
اسماعیلی در بررسی سخنان هشدارگونه امیرالمومنین(ع) در زمینه تنبلی و غرور ناشی از اتکای نادرست به نقاط قوت، به «کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ وَ مَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَیْهِ وَ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِیهِ» (چه بسیارند کسانی که به سبب نعمتی که به آنها داده شده در غفلت فرو میروند و به سبب پردهپوشی خدا بر آنها مغرور میگردند و بر اثر تعریف و تمجید از آنان فریب میخورند.) اشاره کرد و گفت: نعمت دین هم از این قاعده مستثنا نیست و به همان اندازه که میتواند نقش سازنده و مثبت برای فرد یا جامعه ایفا کند، ممکن است اثر تخریبی و منفی از خود برجا گذارد. درباره خود قرآن داریم که «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ وَلَا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَارًا».
عضو مجلس خبرگان رهبری با بیان اینکه «به حکم تحلیل منطقی و بر اساس نصوص دینی، اسلام و ایمان منشأ اجتماع و الفت هستند اما نتیجه مطالعات تاریخی و مشاهدات عینی چیز دیگری است»، تصریح کرد: چگونه دین که نقطه قوت بشریت است و باید موجب اجتماع و الفت شود، نتیجه خسارتبار و زیانآوری مانند اختلاف و عداوت بر جا میگذارد؟ پاسخ این است که دو عامل میتواند باعث تبدیل این نعمت به آن نقمت شود؛ یک عامل درونی و اخلاقی، و یک عامل بیرونی و سیاسی. در نهجالبلاغه و دیگر متون دینی به هر دو عامل اشاره شده است.
وی افزود: آنچه از درون میتواند چنین اثری داشته باشد، عُجب، غرور و تکبر است. این خطر بزرگی است که انسان مومن و متدین را تهدید میکند. حتی گاهی کار از خود شیفتگی و خود حقپنداری گذشته و به خود معیار پنداری هم میرسد! روشن است که این مشکل قاعدتاً در میان خوبان و مومنان دیده میشود. آن کس که خود را گنهکار و بد میبیند دلیلی برای خودبرتربینی و طرد دیگران ندارد. اما کسی که از خود راضی میشود، از دیگران ناراضی خواهد شد و در نتیجه نسبت به آنان خشم و کینه پیدا میکند؛ چنان که امام علی علیهالسلام فرمود: «ثَمَرَةُ العُجبِ البَغضاءُ» (میوه خودپسندی و غرور، دشمنی و کینهتوزی است.)
به گفته اسماعیلی، وقتی فرد نسبت به دیگران دچار خودپسندی و غرور میشود، طبعاً رفتارهایی از خود نشان میدهد که آنان هم نسبت به وی فاصله و دشمنی پیدا میکنند. نتیجه این بغض و دشمنی دوطرفه چیزی جز اختلاف و تنها ماندن نیست؛ آن هم تنها ماندنی وحشتناک و بلکه وحشتناکترین تنهایی! در دو موضع از نهجالبلاغه به این نکته تصریح شده است که هیچ تنهایی وحشتانگیزتر از خودپسندی نیست: «لاَ وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ».
وی درباره راه چاره دچار نشدن به این وضعیت، خاطرنشان کرد: راه چاره این است که از همان ابتدا مراقب خودشیفتگی باشیم، به آنچه داریم یا خیال میکنیم که داریم! مغرور نشویم و دیگران را منحرف و خطاکار نشماریم. آنان که خیال میکنند در مرتبه بالایی از ایمان و خوبی هستند، نباید دیگران را ناچیز انگاشته و از خود ندانند و برانند. برعکس، اقتضای ایمان، جذب دیگران و کمک به رشد معنوی آنان است نه دفع و تنگکردن دایره دینداران. مومن واقعی عاشق گسترش دین و افزایش دینداران است و میداند که دین و ایمان دارای درجات متفاوت است. اما همه متدینان عزیزند و باید به بالاتر آمدن سطح ایمانشان کمک کرد.
اسماعیلی در ادامه به روایات درسآموز گردآوری شده در کتاب گرانبهای اصول کافی مرحوم محدث کلینی که به «درجات ایمان» توجه دارند، اشاره کرد و گفت: در این روایات تاکید شده است که دینداری سهمهای متفاوتی است. هر کس حتی یک سهم از این سهام را داشته باشد، در دایره دینداران است و آن کس که سهم بیشتری دارد، نمیتواند او را داخل این مجموعه نداند؛ درست مانند یک شرکت سهامی که دارنده ده سهم نمیتواند دارنده یک سهم را عضو شرکت نداند!
استاد دانشگاه تهران در ادامه به روایاتی درباره موضوع درجات ایمان اشاره کرد: در یکی از آن احادیث، شخصی به نام «عـبـدالعـزیـر قَـراطیـسـی» میگـوید: «امام صادق علیهالسلام به من فرمود: ای عبدالعزیز! ایمان مانند نـردبـانی است که ده پله دارد و مؤمنین پلهای را بعد از پله دیگر بالا میروند. پس کسی که در پـله دوم است نباید به آن کس که در پله اول است بگوید: تو هیچ ایمان نداری؛ تا برسد بـه دهـمـی که نـبـایـد چنین سخنی به نهمی بگوید. پس آنکه را از تو پستتر است دور نینداز که بالاتر از تو نیز تو را دور اندازد. و چون کسی را یک درجه پایینتر از خود دیدی، بـا مـلایـمـت او را به سـوی خـود کـشـان و چـیـزی را هـم کـه طـاقـتش را نـدارد بـر او تحمیل مکن که او را میشکنی و هر کس مؤمنی را بشکند، بر او لازم است جبرانش کند.
وی گفت: در حدیثی دیگر از همین باب ضمن تکرار همین مطلب، حضرت مثال آن تازه مسلمان را میزنند و میفرمایند: مردی همسایهای مسیحی داشت. او را به اسلام دعوت کرد و اسلام را برایش زیبا تصویر نمود و آن مرد مسیحی نیز دعوتش را پاسخ داد و مسلمان شد. آنگاه سحرگاه نزد او رفت و درِ خانهاش را کوفت. همسایهاش گفت: کیست؟ گفت: من فلانی هستم. گفت: چه کار داری؟ گفت: وضو بگیر و لباسهایت را بپوش و مهیّای نماز خواندن با ما باش. آن مرد تازه مسلمان، وضو گرفت و لباسهایش را پوشید و به همراه آن همسایه مسلمان، رهسپار شد. آن دو فراوان نماز خواندند. آنگاه نماز صبح خواندند. سپس تا بامداد در مسجد ماندند. مرد نصرانی به قصد خانهاش برخاست. همسایه مسلمان به او گفت: کجا میروی؟ روز کوتاه است و تا ظهر، وقتِ اندکی مانده است. آن مرد تا نماز ظهر همراه او نشست. همسایه مسلمان گفت: بین نماز ظهر و عصر، زمان کوتاهی مانده است، از این رو، مرد تازه مسلمان را تا نماز عصر نگاه داشت. مرد نصرانی برخاست تا به خانهاش برود؛ اما همسایه مسلمانش گفت: دیگر آخرِ روز است، و از آغاز آن، کوتاهتر است. بدین ترتیب، آن مرد را تا خواندن نماز مغرب نگاه داشت. آنگاه وقتی آن مرد خواست به سوی خانهاش رهسپار شود، باز همسایه مسلمان گفت: تنها یک نماز مانده است. آن مرد تازه مسلمان، ماند تا نماز عشاء را خواند. آنگاه از هم جدا شدند. وقتی سحرگاه روز دوم شد، همسایه مسلمان، مجدّدا درِ خانه تازه مسلمان را زد. آن مرد گفت: کیستی؟ گفت: من فلانی هستم. گفت: چه کار داری؟ گفت: وضو بگیر و لباسهایت را بپوش و برای ادای نماز بیرون بیا. «قالَ: اُطلُب لِهذَا الدّینِ مَن هُوَ أفرَغُ مِنّی؛ أنَا إنسانٌ مِسکینٌ، و عَلَیَّ عِیالٌ»؛ تازه مسلمان گفت: برای چنین دینی به دنبال کسی باش که از من بیکارتر باشد. من انسانی تهیدست هستم و عیالمندم.