۰۷ آذر ۱۴۰۳ ۲۶ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۸ : ۰۶
***
از اولین روزهایی که حکومت پهلوی در آبان 1343 حضرت امام خمینی (ره) رهبر مبارزات حق طلبانه مردم ایران را به ترکیه و سپس عراق تبعید کرد، سازمان امنیت و اطلاعات کشور (ساواک) همه توان خود را گذاشت تا بتواند فعالیت های امام را رصد کند.
یکی از بزرگان و همراهان امام خمینی، در خاطرات خود می گوید: "امام در نجف که بودند، بیشتر از آن که از ساواک شاه تقیه کند، از روحانیون تقیه می کرد!"
درباره این که عامل نفوذی ساواک در بیت حضرت امام در نجف اشرف چه کسی بود، ادعاها و اظهارت بسیاری شده است ولی دلیل موثقی برای معرفی شخصی خاص ارائه نشده است. این به دلیل اهمیت موضوع بوده که ساواک حتی در گزارش های داخلی خود، از فرد خاصی نام نبرده و همواره با شماره و کد از مخبرین اصلی خود یاد می کرده است.
اخیرا در تحقیقات و پژوهشی که درباره امام خمینی و سال های منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی داشتم، به نام فردی برخوردم که برایم بسیار جالب آمد.
آن فرد روحانی، با تکیه بر اصل و نصب خود و این که زاده چه عالمی است، با زیرکی تمام به امام خمینی در نجف نزدیک شده و بهره خود را از این رابطه می برده است.
چند سالی بود که درگیر تحقیق در زمینه تاریخ معاصر بودم که سرانجام کتاب "خاطر اعلیحضرت آسوده" خاطرات دکتر "محمد سام کرمانی" وزیر کشور و وزیر اطلاعات و جهانگردی حکومت پهلوی، تابستان 1396 منتشر شد. در آن بین به نام شخصی برخوردم که به لحاظ نقش پر رمز و رازش، بسیارجالب آمد.
متاسفانه اطلاعات چندان و بخصوص تصویری، در هیچیک از منابع حتی کتاب خاطرات او یافت نشد.
گفت وگو با دکتر سام از دوستان نزدیک وی که در سالهای واپسین زندگیاش با او بوده، بهترین منبع برای آغاز تحقیقات و شناخت بیشتر و بهتر از این چهره بسیارمشکوک و چه بسا مهم در تاریخ مبارزات امام خمینی علیه حکومت پهلوی، شد.
در سالهای تبعید امام خمینی از سوی شاه به عراق (1344 - 1357) ساواک همواره در تلاش برای تهیه گزارش از فعالیتهای امام و همچنین شناسایی رابطین ایشان در داخل کشور بود. بر همین اساس، به گماردن جاسوسانی در بیت امام اقدام کرد تا اطلاعات دست اول را از طریق آنان بدست بیاورد تا بهتر برای مقابله با انقلابیون اقدام کند.
بنابر گزارش ساواک "در روز سهشنبه سیزدهم مهر ماه 1344 برابر 9 جمادیالثانی 1385، آیتالله خمینی به اتفاق فرزندش مصطفی خمینی وارد بغداد شد. در هنگام ورود آیتالله خمینی به کاظمین، ایشان از سوی دکتر موسی آیتاللهزاده اصفهانی، فرزندان مرحوم عبدالهادی شیرازی و فرزندان آقای خویی مورد استقبال قرار گرفت."
حجتالاسلام "سیدموسی موسوی" معروف به "موسی آیتاللهزاده اصفهانی"، "سیدموسی موسوی اصفهانی" و "دکتر موسی موسوی" (نوه مرحوم آیتالله سیدابوالحسن اصفهانی) سال 1309 در شهر نجف اشرف در عراق به دنیا آمد. وی درباره پدر و خانواده خود میگوید:
"پدرم مرحومم سیدحسن که پسر بزرگ ایشان (سیدابوالحسن موسوی اصفهانی) بود، در سال 1930م (1309) درحالی که پشت سر جدم یعنی پدرش مشغول نمازگزاری بود یکنفر آمد و ایشان را کشت و سرش را مثل گوسفند با کارد جدا کرد. البته این کسی که این کار را کرد در ظاهر در لباس طلبگی بود و در لباس روحانیت بود و سببش هم این بود که آمده بود یک پولی میخواست یک کمکی میخواست بیش از آنچه در آن ایام معمول بود به طلبهها میکردند که مرحوم پدرم به او گفته بود که شما باید بروید و به خود آقا مراجعه کنید در این چیزی که میخواهید برای اینکه این مساعده و کمکی را که شما میخواهید جزء برنامههای مساعده های جاری نیست و او این موضوع را میگویند بهانه کرد و آمد پدرم را در سر نماز کشت.
لاکن بعدها معلوم شد که این آدم را انگلیسیها فرستاده بودند برای اینکه چنین جنایتی را مرتکب بشود و سببش هم این بود که در آن ایام در سال 1930 عراق که هنوز تحت وصایت انگلیس بود و آنها میخواستند یک معاهدهای با عراق ببندند که در ظاهرش بنفع عراق است لاکن در حقیقت یک معاهده استعماری بود که یک اختیارات بسیاری را به انگلیسی ها میداد و چون انگلیسیها میدانستند که بستن این معاهده در شرایط آنروز کار بسیار مشکلی است برای اینکه مردم عراق ممکنست قیام بکنند و باز مرجعیت ممکن است قیام بکنند و مانع بشوند از اینکه چنین معاهده ای را با انگلیس ها ببندند لذا این حادثه را آفریدند تا مردم عراق که در تحتتاثیر این حادثه قرار گرفته بودند و تمام فکر و ذکرشان را این حادثه بخود مشغول کرده بود کشتن پدرم چون پسر مرجع بزرگ عالم تشیع و پسر مرجع بزرگ عالم اسلامی عراق بود عراق را بحرکت آورد و تقریبا عراق در مدت چهل روز در عزاداری و شلوغ تمام ارکان و شئون مملکت درهم ریخت در اثر این حادثه.
در همان ایامی که عراق درهم ریخته بود و وضعش شلوغ و پلوغ شده بود در اثر کشته شدن پدرم و مردم مشغول بودند به این حادثه در همان ایام انگلیسیها این معاهده را با عراق در انگلستان با نماینده دولتعراق در انگلستان انجام دادند و مردم عراق را نگذاشتند اصلا متوجه این معاهده بشوند. برای اینکه مردم را سرگرم کرده بودند به این حادثه کشته شدن پسر مرجع تقلید عالم اسلام و عالم تشیع. البته چون این شخص هم در ظاهر عمامه به سر داشت و از طلبه های حوزه علمیه نجف بود لذا مرحوم جدم هم قاتل را بخشید و به محکمه برداشت نوشت که من چون مرجع عالم اسلام هستم و مرجع یعنی کسی است که پدر تمام افراد امت است برای من فرقی نمیکند که حالا کی پسرم را کشته، تمام بمنزله پسر من هستند و تمام بمنزله فرزند من هستند و لذا من از کسی شکایتی در محکمه ندارم و در حقیقت قاتل را بخشید ... من بعد از کشته شدن پدرم بعد از هفت ماه متولد شدم چون آنوقت در شکم مادرم بودم. البته سرپرستی مرا مرحوم جدم آسید ابوالحسن بعهده گرفته بود. ("خاطرات دکتر موسی موسوی اصفهانی" به زبان فارسی، به کوشش: شهلا حائری. سال 1985م ناشر: دانشگاه هاروارد، مرکز مطالعات شرقی، طرح تاریخ شفاهی ایران.)
سیدموسی تحصیلات ابتدایی و سپس حوزوی خود را در عراق پی گرفت و سال 1332 در 23 سالگی به تهران رفت و دو سال بعد در دانشگاه تهران شروع به تحصیل کرد. سال 1335 به فرانسه رفت و 3 سال بعد به ایران بازگشت.
وی از سال 1340 تا 1343 دو بار به نمایندگی از لنجان اصفهان وارد مجلس شورای ملی شد. در دوران نمایندگی مجلس، روابط خوبی با دربار و شخص شاه پیدا کرد ولی به مرور در روابط خود دچار مشکل شد و سرانجام سال 1343 از طریق بندر آبادان، با قایق به بصره گریخت و از آن جا به مصر رفت. در مصر پیش "جمال عبدالناصر" رفت و از او کمک خواست تا بتواند حکومتی اسلامی در ایران برپا کند. وی مدعی است که اولین بار او بود که در سال 1343 در مصر "حزب جمهوری اسلامی" را بنیان گذاری کرد.
سال 1344 موسوی به فرانسه رفت و با "سیدابوالحسن بنی صدر" و "صادق قطبزاده" و "ناصر خان قشقایی" همراه شد و به فعالیتسیاسی پرداخت. همان سال مجددا به مصر رفت و چون شرایط فعالیت را مناسب ندید، راهی عراق شد و تا سال 1347 در آن جا به فعالیت پرداخت. مدت دو سال از رادیو بغداد تحتعنوان "جمهوری خواهان ایرانی چه می خواهند و چه می گویند"، سخنرانی می کرد. همان زمان روزنامه "نهضت روحانیت" را منتشر می کرد و از اواخر سال 1346 در دانشگاه بصره به تدریس پرداخت.
موسوی در خاطرات خود میگوید که روز پنج شنبه اول فروردین 1347 در دانشگاه بصره توسط عوامل ساواک مورد ترور قرار گرفته که یک گلوله به پشت او خورده است. در این ترور، "عبدالرزاق مسلم" استاد فلسفه دانشگاه که همراه او بود، کشته شد. به ادعای او، عوامل ترور با یک فولکس به داخل کنسولگری ایران در بصره رفتند و روز بعد مردم به محل آن جا حمله کردند و شیشه هایش را در اعتراض به ترور شکستند.
وی بعد از آن به دانشگاه بغداد رفت. در عراق با "تیمور بختیار" - رئیس سابق ساواک که از ایران گریخته و به عراق پناهنده شده بود - رفیق صمیمی بود و رفت و آمد داشت. چند جلسه نیز با صدام حسین دیدار و جلسه داشت.
حجت الاسلام "سیدمحمود دعایی" درباره حضور سیدموسی موسوی در عراق و ارتباطش با تیمور بختیار میگوید:
"در حقیقت هیچ گروه مذهبی اصیلی به بختیار نپیوست. تنها یک روحانی بدنام به نام آقای موسی اصفهانی نوه مرحوم آقا سیدابوالحسن اصفهانی بود که به دلیل اختلاف مالی با رژیم ایران به عراق آمده بود، نه به دلیل اختلاف عقیدتی و ایدئولوژیکی. گفته می شد که او اختلاس هایی کرده و به همین دلیل تحت تعقیب است، او به محض ورود به بغداد در اطراف بختیار قرار گرفت." (گفت وگو با پایگاه اینترنتی موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره) )
مرحوم حجت الاسلام شریعتی (شیخالشریعه) درباره روابط موسوی در عراق می گوید:
"حسن
ماسالی" بعد از روی کار آمدن بعثیها به عراق آمد و به همراه گروههای چپ و
از طریق موسی اصفهانی با حکومت عراق مرتبط شدند. از تودهایها هم پناهیان
آمد. بعد هم تیمور بختیار به واسطه موسی اصفهانی از لبنان به عراق آمد و
کاخ سلطنتی را در اختیار وی گذاشتند و از همه نیروهای مخالف شاه خواستند که
تحت امر وی باشند. از جمله آقای دعایی که آن زمان در رادیو بغداد
برنامهای بیست دقیقهای با عنوان «نهضت روحانیت در ایران» داشت. وقتی
گفتند بختیار محور مبارزات باشد، آقای دعایی قبول نکرد و گفت اگر قرار باشد
با تیمور بختیار همکاری کنم، در ایران میماندم و با شاه همکاری میکردم.
موسی اصفهانی مرا صدا زد و گفت که اگر آقای دعایی برای اجرای برنامه به
رادیو نیاید، او را با طپانچه از عراق بیرون میکنیم.
من دیدم اگر این
را به آقای دعایی بگویم در همان مجلس ترحیم ممکن است با موسی اصفهانی درگیر
شود، فلذا گفتم که من این کار را نمیکنم. اصفهانی آقای سجادی را که شاگرد
حاج آقا مصطفی بود صدا زد و قضیه را به او گفت. ما در آن مجلس، آقای دعایی
را به زور کنترل کردیم. آقای دعایی بعدا به بغداد رفت و پاسپورتش را سمت
یک کُرد ایرانی به اسم علیرضا - که معاون صدام در امور ایرانیان بود - پرت
کرد و گفت با تیمور بختیار همکاری نمیکند. او هم عذرخواهی کرد و از آقای
دعایی خواست آزادانه برنامهاش را اجرا کند.
خلاصه این موسی اصفهانی
خیلی آدم کثیفی بود و ما وقتی برای حل مشکل پاسپورت برخی ایرانیان مقیم
عراق به دستور حاج آقا مصطفی به خانه موسی اصفهانی در بغداد رفتیم، دخترش
برهنه دم در آمد! بعدش هم خود اصفهانی ما را برای حل مشکل به دفتر تیمور
بختیار برد." (گفت وگو با پایگاه اینترنتی موسسه تنظیم و نشر آثار امام
خمینی (ره) )
ادامه دارد...
منبع:تسنیم