۰۴ آذر ۱۴۰۳ ۲۳ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۴ : ۰۹
به زبان کودکانه
«در مسیر برگشت از مهدکودک هیچ حرفی نمیزد و مدام این شعر رو برای
خودش زمزمه میکرد:«همه جان تنم فدای تو حسین/ دلم پر زده تا کرب و بلای تو
حسین» و انقدر قشنگ این شعر رو میخوند که من فکر میکردم؛«واقعا میفهمه
چی داره میگه؟» تا اینکه اومدم خونه و فیلم عزداری بچهها رو در کانال مهد
دیدم. تو این دو جلسهای که به مهد رفته بود، انقدر قشنگ به اندازه سنش از
امام حسین علیهالسلام فهمیده که مدام دربارهش حرف میزنه و سوالای عجیب
میپرسه. سوالایی که دیگه درباره چطوری شهید شدن ایشون نیست. از جنس محبت
به امام حسین علیهالسلام هستن. امروز میگفت:«مامان اگر امام حسین
علیهالسلام زنده بود، خیلی منو دوست داشت، چون من خیلی دوستش دارم». بعد
اشک تو چشماش جمع شد و گفت:«مامان اگر من شهید بشم میرم پیش امام حسین
علیهالسلام؟» باورم نمیشد قطره اشک رو توی چشماش میدیدم. آخه چی فهمیده
بود؟ چه درکی از ماجرا پیدا کرده بود؟ بعد هم شروع کرد به گریه کردن. بین
گریههاش میگفت:«چرا اون آدمای بد امام حسین علیهالسلام رو کشتن..؟»
میدونم الان خیلیها با خودشون میگن بچه به این کوچیکی رو نباید به این
زودی وارد این جریانات کرد و فکر میکنن که گریه کردن بچه سه ساله برای
امام حسین علیهالسلام اشتباه هست و بهش لطمه میزنه، ولی میخوام بگم که
این طور نیست و من امروز برای اولین بار وقتی اشک رو توی چشمای دخترم دیدم،
کاملا این رو حس کردم که محبت به امام حسین علیهالسلام و اهل بیت از همون
کوچیکی توی قلب آدم ریشه میزنه...»
شاید مقدمه قدری طولانی شد ولی تمام آنچه که اغلب والدین نسبت به
موضوع سوال دارند، در تجربه یک مادر در مواجهه فرزندش با موضوع کربلا آمده
است. تجربه که نه از باب جنگ و خشونت است که با زبانی کودکانه او را با
محبت امام حسین علیهالسلام، حق خواهی امام حسین علیهالسلام و مظلومیت
ایشان آشنا ساخته است. از قدیم هیاتها، بخشی برای کوچکترها داشتند که به
هیات «نوباوگان» معروف بود و عمدتا دسته «نوباوگان» جلوی دسته اصلی هیات
حرکت میکرد. قدیمیها هم با اینکه ادعای چندانی در زمینه روانشناسی کودک
نداشتند، در زمینه هیاتداری تکلیف خودشان را با بچهها مشخص کرده بودند.
از راهکارهای قدیمیها در هیات داری اینها را میتوان شمرد.
مسئولیت دادن به کودکان
خاطره محرم و ماه صفر برای من خاطره همان روزهایی است که در روضه
دهگی خانه مادربزرگ کلی کار داشتم؛ میدانستم پشت سر کسی که چای میدهد
باید قند بیاورم، کفشها را جفت کنم، موقع سفره انداختن باید نامحسوس تعداد
مهمانها را شمارش کنم. این خاطرات عُلقه خاصی میان ما و عزاداری محرم
برقرار ایجاد کرده بود. خودمان را در مراسمها کسی میدانستیم که باید کاری
بکند کارستان. این مسئولیت پذیری در هیاتها گرههای محکمی میان ما و
فرهنگ محرم زد و بهانهای شد برای آشنایی هر چه بهتر ما با محرم و
عزاداریهای این ماه و البته تجربهای در زمینه مدیرت و کار جمعی.
همراهی و حضور در هیات
گرچه گاهی بزرگترها شیطنت بچهها را تاب نمیآوردند اما بچهها از
هیات رفتنها حذف نمیشدند و همراه بزرگترها لباس مشکی هیات میپوشیدند و
با آنها همراه میشدند و همین تجربه کردن بهترین فرصت یادگیری است و بذر
آشنایی با محرم و امام حسین علیهالسلام را در دل بچهها میکارد.
همذاتپنداری با شخصیتهای عاشورا
کتاب را نشان کودکش داد و گفت:«مامان دختر امام حسین علیهالسلام هم سن تو بود. باباش رو خیلی دوست داشت. باباش هم اونو دوست داشت».
دختر پرسید:«اونم مهد کودک میرفت؟»
مادر گفت :«نه عزیزم. اما اگر الان بود هم سن بچههای مهد کودک شما بود. رقیه کوچولو با پدرش به یه سفر رفت...»
از آن روز دخترک به دنبال سربند یا رقیه بود...
گاهی باید به کودکانمان فرصت دهیم که با کودکان عاشورا همذات پنداری کنند و از این طریق با امام حسین علیهالسلام و حرکت ایشان آشنا شوند.
بازیهای هیاتی
هیچ چیز به اندازه بازی برای بچهها جذاب نیست. کاش در ماه محرم با بچهها بازیهای محرمی بکنیم. بازیهای سادهای که آنها را با عزاداری، هیات و معارف کربلا آشنا کند؛ مثلا ماشین بازی که قرار است اسباب بازیها را به هیات ببرد یا با قوری و چای به عزاداران، چای بدهیم یا با قابلمه و دیگچههای اسباب بازی، غذای نذری درست کنیم و هیات اسباب بازیها را راه بیاندازیم. بگذاریم هم شکل عزاداری و هم معارف کربلا به اندازه فهم بچهها وارد بازیهایشان شود.
هیاتهای کودکانه برویم
گاهی اگر بچههای ما تحمل نشست در هیات را ندارند، بد نیست که آنها
را به هیاتهایی ببریم که به آنها خوش بگذرد. هیاتهایی که مهد کودک دارند؛
مثل هیات دانشگاه هنر یا هیات دانشگاه امام صادق علیهالسلام یا هیاتهایی
که فضایی باز برای بچهها دارند و آنها مجبور نیستند که یکی دو ساعت در
گرما و شلوغی بنشینند.
کتابهای عاشورایی
قدیمترها کنار هیاتها، نمایشگاه کتاب هم برقرار میشد تا عزاداران
در کنار شور عاشورایی، شعور عاشورایی را هم تجربه کنند. این روزهای محرم
بد نیست، اگر توانستیم بچههایمان را به کتابفروشی ببریم و حتی اگر شده
کتاب رنگآمیزی برایشان بخریم تا بچهها با قضیه آشناتر شوند.
خلاقیت
تا جایی که شده با خلاقیت کودکمان را با معارف عاشورایی آشنا کنیم
تا نتیجه بهتری بگیریم؛ مثلا بعضی مادرها با درست کردن سربندها، بعضی با
نذریهای متفاوت، بعضی با قصههای تازه، داستان کربلا را برای بچهها بیان
میکنند. پسرکم در آغوشم بود، کودکی با یک بسته چوبشور نذری جلو آمد.
لبخند روی صورت فرزندم نشست و ساعتی در هیات سرگرم بود...