۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۵ : ۱۵
یک سوال؟ ماه ذی الحجه است یا محرم؟ بچه هیئتی ها، بچه مذهبی ها، بچه ولایتی ها، بچه های جهادگر کجا می روند؟ اصلا زود نیست که می روند؟ چقدر زرنگ هستند! رفتند که شب عاشورا امام شان تنها نماند و پیش اربابشان باشند.
حججی ها، شیرازی ها، حسینی ها و امینی ها خوب میدانستند که اگر شهید نشوند می میرند. زرنگ بودند خوب معامله ای کردند.
شهادت هنر است، مزد جهاد است. فرقی هم نمیکند در شام باشی یا در عراق. در غربت باشی یا در وطن. با لب تشنه باشی یا سیراب. اسیر هم شده باشی یا نه؟ هر چه که هست شهادت یک لحظه نیست. یک سیر است، یک مسیر است. ابتدای این مسیر هم اخلاص و فداکاری است. چه در شهر باشی چه روستا. شاید هم در کشوری دیگر.
حججی ها، شیرازی ها، حسینی ها، رفتید که روستاها را بسازید اما خودتان ساخته شدید، آن هم در اردوهای جهادی. مشکلات را با جان و دل خریدید و خوب مزدتان را هم گرفتید.
سه شنبه های مهدوی، در گرمای تابستان به سر چهارراه ها رفتید و با شربت، گل و یک لبخند از مردم پذیرایی کردید. همین نام مهدوی هم شما را به اینجا رساند.
خوشا بسعادتتان، نامه اعمالتان را که با خون بدنتان پنج شنبه به دست امام زمان رساندند لبخند مولا نصیب تان شد. شب جمعه هم که مهمان ارباب تان بودید. به به، چه بزم و شوری در کنار خاندان رسولالله (ص).
بهاره جان! چند کلامی هم با تو سخن بگویم؛ دختر هستی و بابایی... مثل رقیه، بابایت را دیگر نمیبینی. مثل رقیه، پدرت شهید شد، مثل رقیه، اما، بهاره جان اینجا نمی گذارند تو تشنه بمانی. کسی هم تو را اذیت نمی کند، کتکت نمی زند. با احترام عکس پدرت را روی دست می گیرند. اگر بهانه بگیری و دلتنگ شوی مزار پدرت هست. سنگ نیست، نیزه نیست، خرابه نیست، طبق نیست.
سهم دیگران از نگاه به تو حسرت است و آه، که خودشان جامانده اند؛ بابا کنارت هست، همیشه هم هست. حضورش را حس میکنی. اصلا خدا را هم احساس میکنی. بهترین هدیه را هم پدرت به تو داده است، با تمام هنرش، عزت، سربلندی و افتخار. شهادت هنر است و پدرت هم به فرمان آتش به اختیار رهبرمان رفت. رفت تا تو و مادر و خانواده سربلند بشوید؛ مبارکت باشد.
تو هم سربلند کن، هم پدرت را، هم اسلام و هم ایران را.
همسر شهید حججی ۹۶.۶.۶