کد خبر : ۸۳۴۳۷
تاریخ انتشار : ۰۷ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۹:۲۶
گزارشی از دیدار جامعه قرآنی با خانواده شهید محمدی

اعزام به جبهه با دستکاری شناسنامه+عکس

قاری قرآن و دوست و همرزم احمد ابوالقاسمی بود که با هم تصمیم به اعزام به جبهه گرفتند و با دستکاری شناسنامه اعزام شدند، یکسال بعد مفقود‌الاثر شد و پدر شهر به شهر دنبالش گشت اما ۱۳ سال بعد پیکرش به خانه بازگشت.

عقیق:در ادامه دیدارهای جامعه قرآنی با خانواده معظم شهدا، هیأت قرآنی این هفته به دیدار خانواده شهید سیدرضا محمدی رفتند.

در این دیدار پدر شهید با اشاره به فعالیت‌های قرآنی فرزندش گفت: رضا از کودکی به دنبال من در هیأت‌ها و مساجد حضور پیدا می‌کرد و برنامه‌های اینگونه‌ علاقه داشت.

اشتیاق برای استقبال از امام

در روزهای ابتدایی بهمن 57 خبر آمد که امام قرار است صبح فردا به تهران بازگردد. آن شب رضا ساعت حدود یک بامداد من را صدا کرد و گفت من می‌خواهم به فرودگاه بروم، به او گفتم: صبر کن صبح با هم برویم اما زیر بار نرفت و آماده حرکت شد. من هم با او رفتم، به سختی به میدان آزادی رسیدیم و دیدیم جمعیت زیادی در آنجا جمع شده‌اند. تا نزدیکی‌های صبح منتظر ماندیم اما ناگهان مأموران سر رسیدند و به دنبال جمعیت کردند و ما هم به یک منزل پناه بردیم و از دست آنها نجات پیدا کردیم، البته آن روز امام به تهران نیامد و این اتفاق چند روز بعد افتاد.

 

 

اعزام به جبهه با دستکاری شناسنامه به همراه احمد ایوالقاسمی

این شهید عزیز از دوستان صمیمی حاج احمد ابوالقاسمی بود و این دو با هم به فراگیری تلاوت قرآن مشغول بودند. تا اینکه با هم تصمیم گرفتند که به جبهه بروند اما از آنجایی که سنشان کم بود آنها را نپذیرفتند. این مسئله باعث نشد تا رضا از رفتن به جبهه منصرف شود و با دستکاری شناسنامه‌اش توانست به جبهه اعزام بشود. بلافاصله پس از وی احمد ابوالقاسمی هم با دستکاری شناسنامه به جبهه اعزام شد، مدتی در منطقه بودند و چندی بعد با هم به مرخصی آمدند و دوباره به منطقه رفتند، تا اینکه سال 62 سیدرضا مفقودالاثر شد و دیگر بازنگشت. حاج احمد هم ترکش خورد و مجروح شد.

شهر‌به‌شهر در جست‌وجوی فرزند

مدتی گذشت و هرچه صبر کردیم خبری از فرزندم نشد تا اینکه به همراه یکی از اقوام در جست‌وجوی سیدرضا به دوکوهه رفتیم پس از آن هم به دزفول، اهواز و بعد از آن با دیدن لیست مجروحان حاضر در شیراز و نام سیدرضا محمدی راهی شیراز شدیم. ابتدا به بیمارستان نمازی و سپس بیمارستان چمران رفتیم اما متأسفانه آن سیدرضا فرزند من نبود. پس از شیراز به شهرهای اصفهان، اراک و قم هم سر زدم اما اثری از فرزندم به دست نیاوردم تا اینکه پس از 13 سال لباس و پلاکش را برای ما آوردند.

همانطور که گفتم این شهید عزیز قاری قرآن و از دوستان حاج احمد ابوالقاسمی بود. همچنین هر دوی اینها شاگرد حاج‌رضا ابوالقاسمی بودند. البته شنیده‌ام حاج احمد جایی گفته سید‌رضا نماز خواندن یاد من داد.

در ادامه مادر شهید به بیان خصوصیات فرزندش پرداخت و گفت: رضا قاری قرآن بود اما هیچگاه به ما نمی‌گفت که در جلسات شرکت می‌کند و یا قاری قرآن است. اهل مسجد بود و به نماز جماعت خیلی اهمیت می‌داد. در کنار فعالیت‌های مختلف درس را هم رها نکرده بود و نمراتش بسیار عالی بود، حتی هنگامی که قصد داشت به جبهه برود یکی از معلمانش ما را احضار کرد و گفت: نگذارید این بچه به منطقه برود، او استعدادش در درس خواندن بسیار خوب است و بهتر است درس بخواند، اما سرنوشت فرزندم چیز دیگری بود و پدرش رضایت‌نامه او را نوشت و با دوستش احمد ابوالقاسمی به جبهه رفتند.

 

 

تلاش برای کمک به همسایه‌های ناتوان و نیازمند

این شهید عزیز در موضوع رسیدگی به مردم بسیار کوشا بود و همواره به افراد سالمند محل سرکشی می‌رد، خریدهای آنان را انجام می‌داد، آن زمان خانه‌ها به وسیله نفت گرم می‌شد و تهیه نفت هم سخت بود اما رضا همیشه این کار را برای افراد سالمند محل انجام داد. پیش از اعزامش نگران بودم و حتی مخالف می‌کردم، آن زمان شهید ابوالفضل چراغی تازه به شهادت رسیده بود. به من می‌گفت: شما که نمی‌گذارید به جبهه بروم رویتان می‌شود همسر و فرزندان شهید چراغی را نگاه کنید؟ به هر حال رضا سال 61 به جبهه رفت و سال 62 به شهادت رسید.

احمد ابوالقاسمی از اساتید هنر تلاوت و دوست شهید درباره شهید محمدی گفت: سید‌رضا از من یک‌سال بزرگتر بود اما با هم در یک مدرسه درس می‌خواندیم. تا اینکه شرکت هر دوی ما در یک جلسه روخوانی قرآن، نسبت فامیلی و حضور شهید در مسجد نزدیک منزل ما سبب شد رابطه خوبی با هم پیدا کنیم.

ابوالقاسمی: سید‌رضا شیوه خواندن صحیح نماز را یادم داد

به یاد دارم شاید حدود 5 یا 6 سال داشتیم که دیدم سید‌رضا نماز می‌خواند و از آنجایی که من برخی از اذکار نماز را خوب بلد نبودم سید‌رضا شیوه صحیح‌خواندن نماز را به من یاد داد.

رضا با خط خوبش سن هر دوما را تغییر داد تا بتوانیم به جبهه برویم

شهید محمدی متولد 1346 و من متولد 1347 بودم و از آنجایی که سن ما برای اعزام به جبهه کم بود ما را قبول نکردند. آن زمان دست‌گاه‌های کپی بسیار بی‌کیفیت بودند اما رضا بسیار جست‌وجو کرد و یک مغازه که بسیار خوب کپی می‌گرفت پیدا کرد. حدود نصف روز تمرین کرد و با دستکاری کپی شناسنامه، تاریخ تولد هر دوی ما را به سال 1345 تغییر داد.

اما این تغییر هم اثر نکرد و فردی که مسئول اعزام بود ما را شناخت و با اعزام ما مخالفت کرد. تا اینکه گویا در منطقه موردی فوری پیش‌‌آمده و باید سریعاً نیروها اعزام می‌شدند و در این میان سید‌رضا به منطقه اعزام شد. من هم چند روز بعد به منطقه رفتم. همچنین سید‌رضا در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید.

 

 


منبع:فارس

ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین