کد خبر : ۷۹۹۱۵
تاریخ انتشار : ۰۱ آبان ۱۳۹۵ - ۰۴:۰۱
مقاله ای از شیخ جلال المعاش؛

وقتی ابن تیمیه، یزید را تطهیر می کند

ابن تیمیه عقیده خاصی درباره امیر خود یزید بن معاویه دارد، و مدافع سرسخت اربابش یزید است. یزید پیشوای دارای قدرت است و ابن تیمیه معتقد است هرکه بر صندلی سلطنت و امارت نشست امام است.
عقیق:متن زیر مقاله ای از شیخ جلال المعاش از فصل پنجم کتاب «الامام الحسین (ع) و الوهابیة» با عنوان «الامام الحسین فی الفکر السلفی» است که توسط اسماء خواجه‌زاده ترجمه شده است. متن این مقاله را در ادامه می خوانید؛

سؤال: موضع سلفیت و وهابیت درباره امام حسین (ع) و شهادت فاجعه آمیز او در صحرای کربلاء چیست؟

خداوند در قرآن و پیامبر اکرم (ص) در احادیث فراوان از مولا اباعبدالله (ع) سخن گفته است. پیامبر (ص) می‌فرماید: «حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است» [۱]، «سید جوانان اهل بهشت است» [۲]، «ریحانه جدش رسول اکرم و نور چشم حضرت فاطمه است» [۳]، و «امام است؛ چه برخیزد چه بنشیند».

... افراد منصف هر فرقه و دین و دنیایی، وقتی درباره حسین بن علی (ع) و مصائب او می‌خوانند و اینکه مظلوم به شهادت رسید، تحت تأثیر ایثارهای عظیم او قرار می‌گیرند و او را الگو و اسوه خود قرار می‌دهند. چه مسیحیانی مانند آنتوان بارا و سلیمان الکتانی و سایر علمای مسیحیت، که تحت تأثیر امام حسین (ع) قرار گرفتند و تحقیق‌هاو تألیف‌ها درباره او نوشتند. تا جایی که یکی از آنان گفته است: «اگر ما شخصی مانند امام حسین داشتیم از او مجسمه‌ای از طلا می‌ساختیم و در ورودی هر شهر قرار می‌دادیم...». دیگری گفته است: «بلکه آن را در هر خانه‌ای می‌گذاشتیم و مردم را به اسم حسین مظلوم به مسیحیت دعوت می‌کردیم» [۴]. و چه انقلابیونی که از سیره و سنت امام برای آزادی کشورشان استفاده کردند. آیا مهاتما گاندی آزادگر هند از استعمار انگلیس نگفت: «من از حسین آموختم چگونه مظلوم باشم و پیروز شوم». علمای مذاهب مختلف اسلام نیز اگر بخواهند کتاب‌هایی که درباره این امام (ع) نوشته شده بشمارند قادر نیستند، و کتابخانه‌ها پر از کتاب‌هایی درباره حسین بن علی (ع) سید الشهدا و پدر آزادگان است.

به رغم اینها و به رغم آیات و احادیث و سخنان علمای تمام ادیان و امت‌ها با همه زبان‌ها درباره امام حسین (ع)، سلفیه یک عقیده دارد: «حسین (ع) با شمشیر جدش کشته شده است».

بله! این فتوای قاضی القضاة شریح است که برای رضایت خاطر اربابش یزید (لعنة الله علیه) چنین فتوایی داد و خدا و سید مخلوقات (ص) را به خشم آورد: «حسین با شمشیر جدش کشته شده است».

قاضی ابوبکر بن عربی مالکی هم در کتاب خود العواصم من القواصم ـ که به خاطر تعصب شدید و تهاجم به اهل بیت (ع) و پیروانشان بارها چاپ شد و مجانی و رایگان در بازارها توزیع گردید ـ عقیده دارد امام حسین (ع) با شمشیر جدش و شریعتش کشته شده است [۵].  دلیل حرفش هم ـ به ادعای خودش ـ این است که امام حسین (ع) درحالی‌که شایسته خلافت و امامت نبود ـ عیاذ بالله ـ علیه خلیفه و قدرت حاکم قیام کرد و چون خواست که در میان امت فتنه ایجاد کند کشته شد. زیرا حکم چنین کاری قتل و مجازات است. پس امام (ع) با حکم شرعیِ وجوب قتل قیام‌کننده علیه خلیفه شهید شد، و تنها کار یزید انجام وظیفه در کشتن امام حسین (ع) و اصحاب او بوده است!!

در این مقام زیاد سخن نمی‌گوییم و فقط بخش‌ها و سخنانی از ابن تیمیه شیخ الاسلام و رهبر و عالم جماعت سلفیه و نظرات او را درباره نهضت مبارک حسینی، و نمادهای دشمنی یزید و سپاه او نقل می‌کنم تا میزان وابستگی این مردم به دین اسلام و نمادهای مقدس آن را بدانید.

دوست داریم ابن تیمیه درباره این نهضت و رهبر عظیم آن سید جوانان اهل بهشت چه بگوید؟

پیش از آن سخنان امام حسین (ع) را درباره بیان عقیده خود پیرامون اسباب و انگیزه‌ها و هدف نهضت ذکر می‌کنیم. امام حسین (ع) در اولین سخنان خود مقابل والی مدینه ولید و وزیرش مروان بن حکم وقتی ولید دستور داد در صورت بیعت نکردن امام او را گردن بزنند فرمود:

«ای امیر! ما اهل بیت نبوت، معدن رسالت، محل رفت و آمد ملائکه و جایگاه رحمت هستیم. خداوند با ما آغاز کرده و به ما خاتمه داده است. یزید مردی فاسق و شراب‌خوار و قاتل نفوس محترم بوده و کسی است که علنا به فسق می‌پردازد و شخصی چون من با چون او بیعت نخواهد کرد. با این حال تأمل کنید تا فردا برسد. آنگاه ببینیم که کدام یک از ما دو نفر به مقام خلافت سزاوارتر و شایسته‌تریم» [۶]. این اولین بیان مربوط به نهضت بود و امام ضمن آن بیعت با شخص فاسق و فاجری مثل یزید را رد می‌کند.

آن حضرت وقتی در ایام حج تصمیم گرفت از مدینه به مکه مکرمه برود، وصیت خود را به برادرش محمد بن حنفیه نوشت ـ و چه وصیت نورانی و شگفت‌آوری! ـ و فرمود: «خروج و قیـام من از روی سرکشی و خوشگذرانی و فساد و ظلم نیست، تنها برای اصلاح در امت جدم (ص) قیام کردم و می خواهم به معروف امر کنم و از منکر بازدارم و به سیره جدم (ص) و پدرم علی بن ابی‌طالب (ع) عمل کنم. پـس هر کس مرا به درستی قبول کند خدا به درستی سزاوارتر است و هرکه این قیام را رد کند، صبر می‌کنم تا خداوند بین من و این گروه قضاوت کند که او بهترین حاکمان است» [۷].

پس امام حسین (ع) علیه یزید قیام کرد نه چون او حاکم دولت اسلامی است بلکه چون او فاسق و فاجر است و شخصی مانند او که از اسلام و اخلاقیات و عقاید عالی آن دور است نمی‌تواند حاکم مسلمانان باشد. آن حضرت برای خوشگذرانی و از روی طمع در حکومت و ریاست قیام نکرده است بلکه هدفی عالی و غایتی شرافمندانه داشته و در این راه خون‌هایی پاک ریخته شد و جسم‌هایی طاهر قطعه قطعه گردید. و همه اینها در راه اصلاح امت بود که بنی امیه آن را از جاده صواب به راه‌های شیطانی منحرف کرده بودند، و سرگردانی باعث شده بود کرسی بالاترین مقام حکومت به یزید برسد که نه تنها از اسلام خارج شده بود بلکه بیشتر به دین مادرش نزدیک و به سرشت آنان وابسته‌تر بود.

بنابراین اگر امام حسین (ع) قیام نمی‌کرد و مخالفت خود را با این حاکم عنید و طاغوت یزید که بر تمام اعمال شرورانه پدر و جدش در جنگ با اسلام و رسول آن افزوده بود، اعلام نمی‌کرد امت حضرت مصطفی در آستانه فروپاشی و دیانت او در معرض انحلال قرار می‌گرفت. با این‌حال از نظر سلفی‌ها و وهابیون مشکل دقیقاً همین مسأله و فرمایش امام است که می‌فرماید: «طبق سیره جدم و پدرم علی ابن ابی‌طالب حرکت می‌کنم». چون آنان نمی‌خواهند سیره و سنت علی بن ابی‌طالب (ع) حاکم باشد، و نمی‌خواهند کلمه او کلمه علیا در زندگی اسلامی باشد! آیا دوری از حق چیزی جز گمراهی آشکار است؟

امام حسین (ع) در طی مسیر خطابه بسیار خواند و مردم را موعظه کرد و به آنان درباره خطرات حکومت یزید هشدار داد. سخنان ذیل برخی از آن سخنان است که در مقابل سپاه یزید فرمود تا در مقابل خدا برایشان حجت بیاورد:

«ای مردم رسول خدا (ص) فرمود: هر کس سلطان ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال شمرده، پیمان الهی را شکسته و با سنّت رسول خدا (ص) مخالفت ورزیده، در میان بندگان خدابه ستم رفتار می کند؛ و او با زبان و کردارش با وی به مخالفت برنخیزد، سزاوار است خداوند او را در جایگاه آن سلطان ستمگر بیندازد».

هان ای مردم! این گروه (بنی امیّه) به طاعت شیطان پایبند شده و از پیروی خداوند سرپیچی کرده‌اند، فساد را آشکار ساخته و حدود الهی را تعطیل کرده‌اند. آنان بیت المال را به انحصار خویش درآورده، حرام خدا را حلال و حلال خدارا حرام شمرده‌اند و من به قیام برای تغییر این اوضاع، از همه کس سزاوارترم» [۸].

امام حسین (ع) مستقیم و بدون واسطه سخن می‌گوید و خورشید حقیقت را پیش روی ما می‌گذارد و می‌فرماید: اگر سلطان جائر حاکم شد بر هر آزاده‌ای واجب است که یا با دست یا با شمشیر، یا کلمه یا قلم قیام کند، و اگر موجودیت اسلام و شریعت در معرض خطر انحراف قرار گرفته باشد مجالی برای ضعیف‌ترین ایمان (به قلب) نیست.

این دقیقاً شرایط امت اسلام در آن زمان بود، به سرحد سقوط رسیده و حکومت و رهبری سیاسی را شخصی فاسد و فاسق و منافق مانند یزید بن معاویه بن ابی سفیان و اعوان منحرفش به دست گرفته بودند. پس با توجه به اینکه طغیان یزید و فرزندان امیه ـ که در زبان وحی و سید الانبیا و رسل (ص) لعنت شده بودند ـ امت و ملت را تهدید می‌کردند، قیام به منظور اصلاح، واجب و سکوت و تسلیم حرام بود. و چه کسی غیر از مؤمن پرهیزکار چنین واجبی را انجام می‌دهد و چه کسی به جز فاسق یا ترسوی بدبخت در مقابل فاسق تسلیم می‌شود؟ با این‌حال ممکن است بپرسید فرزندان امیه و رهبرشان یزید چه کرده بودند؟ پاسخ این سؤال را در همان خطابه در سخنان قهرمان توحید، امام حسین شهید (ع) ببینید:

۱ـ التزام به اطاعت از شیطان، که دستور داده شده به او کافر شوید: «ان الشیطان لکم عدو فاتخذوه عدوا» [فاطر: ۶].

۲ـ ترک اطاعت از خداوند: «و انا ربکم فاعبدون» [انبیا: ۹۲].

۳ـ اظهار فساد، رهبر شرابخوار، میمون باز، نردباز، و آشکارا فسق‌کننده.

۴ـ تعطیل شدن حدود، چطور آنها را برپا دارد درحالی‌که نه تنها آنها را نمی‌شناسند، بلکه خودشان اولین کسانی هستند که باید حد بر ایشان جاری شود.

۵ـ استئثار به فیء، آنان اقتصاد امت را که واسطه حیات و رفاه مردم است، نابوده کردند.

۶ـ حلال نمودن حرام خدا مانند خمر و زنا و قتل و غیره.

۷ـ حرام نمودن حلال خدا.

آیا این هفت بند برای شناخت احوال دیانت و تدین این گروه کافی نیست؟ به خدا قسم یکی از آنها هم برای خارج شدن آنان از محدوده دین و برگرداندن به محدوده اجدادشان و معبودهایشان ـ مثل لات و عزی و مناة که ابوسفیان تا آخرین روزهای زندگی‌اش با کینه جنگ نسبت به دا و رسول خدا (ص) و مؤمنین هنوز به آنها سوگند یاد می‌کرد ـ کافی است.

به سخن امام حسین (ع) در لحظات آخر حیات مبارکش دقت کنید: «آگاه باشید که زنازاده‌‏ فرزند زنازاده مرا بین دو چیز مخیر نموده است: جنگ و شمشیر و یا ذلت و خواری. و ذلت و خواری هرگز؛ زیرا خداوند و رسولش و مؤمنان، آن را برای ما نمی‌‏پذیرند» [۹]. پس این قوم او را میان شمشیر و کشته شدن یا ذلت و سازش مخیر کردند. اما هیهات... که او فرزند علی بن ابی‌طالب است که فرمود: «سوگند به خدا اگر تمام اعراب برای جنگ رو در روی من قرار گیرند، از مقابلشان فرار نمی‏کنم». و شاید اگر انس و جن برای جنگ با او یا جنگ با فرزندش جمع می‌شدند آنها از میدان فرار نمی‌کردند چون کسی که فرار می‌کند ذلیل است و حاشا از ذلت آنان. امام (ع) هم‌چنین فرمود: «به خدا سوگند، نه دست ذلّت و خواری به شما می‌دهم و نه چونان بردگان می‌گریزم» [۱۰].

نهضت حسینی از نظر ابن تیمیه

آنچه گذشت سخنان امام حسین (ع) و فلسفه او برای شرح دلایل نهضت مبارک خود بود. اما سلفی‌ها و وهابیون این نهضت عظیم را چطور دیدند؟ این مسأله‌ را به نقل از بزرگ و رهبر آنان ابن تیمیه نقل خواهیم کرد.

او ضمن در نهایت صداقت درباره شهادت امام حسین (ع) می‌گوید: «بلکه آن ظالمان ستمگر نتوانستند به فرزند رسول خدا دست یابند تا آنکه او را مظلوم شهید کردند» [۱۱].

اما بعد از این جمله که در آن اعتراف کرده امام حسین (ع) فرزند رسول خداست و مظلوم کشته شده و ظالم نیست و قاتلان او طاغی و ستمگر هستند؛ اگر از او بپرسی قاتل ظالم او کیست؟ مگر نه اینکه یزید بن معاویه ظالم فرمان داد امام را بکشند حتی اگر به پرده‌های کعبه آویزان شده باشد؟! اگر از او بپرسی می‌گوید: نه، یزید در خون حسین (ع) دست ندارد چون امیر المؤمنین است! و بالاترین حاکم سیاسی دولت است. به همین دلیل قیام حسین (ع) علیه یزید فاسد است زیرا مفسده آن بیشتر از مصلحتش است. اغلب این چنین است که هرکه علیه حاکم صاحب سلطنتی شورش کند، شرش بیش از خیرخواهی آن است» [۱۲]. باعث تعجب است که چطور مصلحت و خیری در قیام امام حسین (ع) نبود؟! و چطور ممکن است مسلمانی بگوید نظر امام حسین (ع) فاسد است، و عمل او برای امت اسلام مفسده دارد در حالی‌که او در راه اصلاح امت جدش قیام کرد؟

سخن ابن تیمیه را ببینید: «و در قیام (حسین) نه مصلحت دین بود و نه مصلحت دنیا؛ و فسادی که از قیام و قتل او حاصل شد اگر در شهر خودش می‌نشست اتفاق نمی‌افتاد» [۱۳].

آیا عاقل این حرف را می‌زند؟ سبحان الله.. این بهتان عظیمی است. چطور این مرد و پیروانش مصلحت مدنظر نهضت امام حسین (ع) را ندیده است؟ و این مصالح را از دنیا و آخرت نفی می‌کند؟ چطور این کار را انجام می‌دهد؟ و از کجا به احوال آخرت علم دارد؟! حتی بالاتر از آن را هم می‌گوید: «حسین (ع) به چیزی از هدف خود که به دست آوردن خیر و دفع شر بود نرسید، بلکه با قیام و کشته شدن خود بر شر افزود و خیر را با این کار کم کرد و باعث شری عظیم گردید» [۱۴]. ای ابن تیمیه! چرا امام حسین (ع) سبب شری عظیم شد؟ می‌گوید: «چون قیام او از موارد فتنه‌انگیز بود» [۱۵]. و منظورش از فتنه‌هایی که امام حسین (ع) ایجاد کرد این است: قیام‌های پی در پی علیه بنی امیه تا زمان سقوط آنان، و انداختن اسطوره معاویه به مزبله‌ها و زباله‌دانی تاریخ است؛ از قیام مدینه منوره تا جنبش ابن زبیر در مکه مکرمه و قیام توابین، قیام زید بن علی بن حسین (ع)، و نهضت پشت نهضت و قیام پشت قیام، تا آنکه عباسیان بین امیه را سرنگون کردند و آنها را به پست‌ترین جای ممکن راندند. این چیزی است که سلفی‌ها و شیخشان ابن تیمیه آرزو نمی‌کنند، ابن تیمیه می‌خواهد ظلم اموی به درازا بکشد و سلطه امویان تا آخر دنیا ادامه داشته باشد. وبنیان‌گذار این دولت معاویه بن ابی سفیان در سخن با مغیرة بن شعبه ندیمش صراحتاً از این مطلب سخن گفته است: «به خدا سوگند که راهی جز دفن کردن و دفن کردن [این نام] باقی نمی‌ماند!» و منظورش دفن کردن نام رسول خدا (ص) است که پنج بار در اذان برده می‌شد.

خواننده عزیز تعجب نمی‌کنی از نظر یک هندو قیام امام حسین (ع) دارای مصلحت است و او از آن یاد می‌گیرد، و یک مسیحی تمام خیرها را در نهضت امام حسین (ع) می‌بیند و آرزو می‌کند چنین شخصیت عظیمی داشته باشند تا از او مجسمه‌هایی از طلا بسازند و مردم را به نام او به مسیحیت دعوت کنند، و قبل از همه اینها خداوند سبحان تصمیم میگیرد مصلحت و خیر در نهضت اباعبدالله (ع) و به او فرمان می‌دهد علیه یزید قیام کند، و رسول خدا (ص) مصلحت و خیر را در قیام نوه‌اش می‌بیند و به او فرمان می‌دهد به سمت شهادت قیام کند چون او نزد خدا جایگاهی دارد که تنها با شهادت بدان دست می یابد، و دین اسلام تنها با شهادت سید جوانان اهل بهشت استمرار می یابد، و پدر آزادگان حسین (ع) و تمام اهل بیت که همراه او بودند و اصحاب گرامی‌اش خیر و مصلحت را نهضت دیدند؛ آنگاه ابن تیمیه می‌آید تا حقیقت را فاش و آن را در ملا عام اعلام کند طوری که انگار گنجی از خزانه‌های علم را کشف کرده است: امام باعث شری عظیم شده است، چرا؟! چون قیام او فتنه‌انگیز بوده است! [۱۶].

آیا چنین چیزی از فردی که ادعای وابستگی به اسلام و انسانیت دارد قابل تصور است؟! او با تعدادی از آن آرای فاسد و رشدنیافته به سبط رسول خدا (ص) و ما احتجاج می‌کند و به نقل از کسی که به امام حسین (ع) نصیحت کرد علیه یزید قیام نکند می‌گوید: «لذا بعضی از آنان به او گفتند که قیام نکند. آنان هدفشان موعظه او بود و مصلحت او و مسلمانان را می‌خواستند! زیرا خدا و رسولش دستور به صلاح داده اند نه فساد! [۱۷].

اما امام از روی خوشگذرانی و یا برای فساد و ستمگری قیام نکرد بلکه برای اصلاح امت جدش و برای آنکه طبق سیره جدش و پدرش امیرالمؤمنین حرکت کند، قیام کرد و خدا و رسولش قطعاً همراه با حسین (ع) و نهضت او هستند نه با یزید و طغیان و فساد او.

اما او را با امامش یزید وابگذارید، و ما را با اماممان حسین (ع)؛ اینکه در میان انسان‌ها مخلوقی مانند خلق حسین (ع) و اخلاقی مانند اخلاق او وجود داشته باشد تا یزید بن معاویه را به خشم آورد هزار بار بهتر است تا اینکه همه اخلاقی داشته باشند که موجب خشنودی یزید باشد [۱۸]. ابن تیمیه و امثال او از قبیل سلفی‌ها و وهابیت از این حرف خشنود نمی‌شوند؛ افرادی که یزید را امام دین و دنیای خود می‌دانند و از حسین (ع) می‌خواهند بیعت کند و از نهضت خود عذر بخواهد چون باعث فتنه علیه امامشان یزید شده است.

عجیب‌ترین چیز این است که از حسین بن علی (ع) می‌خواهند با چنین مردی بیعت کند، و گواهی دهد که او بهترین خلیفه است، صاحب حق در خلافت و صاحب قدرت آن!! و حسین (ع) راهی جز این دو پیش رو ندارد: بیعت کند یا قیام، چون آنان او را رها نمی‌کنند تا راه سومی را برگزیند. برخی مورخان مستشرق و افراد کم‌فهم شرقی این حقیقت را فراموش می‌کنند و آن را ناچیز می‌دانند. خوب است به این افراد یادآوری کرد که مسأله عقیده دینی در جان حسین بن علی (ع) مسأله مصالحه نبوده است. او شخصی است که قوی‌ترین ایمان را به احکام اسلام داشت و با شدت معتقد بود تعطیلی حدود دین بزرگ‌ترین بلایی است که او و اهلش و تمام امت را در حال و آینده دربرمی‌گیرد.

یزید از نظر ابن تیمیه

ابن تیمیه عقیده خاصی درباره امیر خود یزید بن معاویه دارد، و مدافع سرسخت اربابش یزید است، و تنها چیزی که در پس پرده این دفاع می‌خواهد جنگ با اهل بیت (ع) و شیعیان آنان است. یزید پیشوای دارای قدرت است و ابن تیمیه معتقد است هرکه بر صندلی سلطنت و امارت نشست امام است.

یزید پیش از اینکه به واسطه قدرت پدرش معاویه حکومت را به دست بگیرد هم شخصی فاجر بود، و مدافعان معاویه او را مهم‌ترین مایه‌های رسوایی او می‌دانستند. معاویه خود دشمن امیرالمؤمنین علی (ع) بود و کشتن حجر بن عدی و اصحاب شهیدش را در پرونده خود دارد. مادر یزید میسون کلبیه نصرانی بود که در کتاب‌های تاریخ سخنی مبنی بر اسلام آوردن او نیامده است، بلکه تاریخ درباره تربیت یزید طبق اخلاق و عادات خانواده او از قبیل شرک و کفر و تمام چیزهایی سخن گفه که انسان را از دین اسلام خارج می‌کند مثل شرابخواری و انجام تمام فواحش مخصوصاً زنا حتی با محارم، و تنبور زدن و میمون‌بازی و سگ‌بازی و سایر گناهانی که یزید در خانواده نصرانی‌اش طبق آنها تربیت شد.

حرف عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه را وقتی با هیأتی از اهالی مدینه از نزد او بیرون آمد ببینید: «به خدا سوگند ما بر یزید خروج نکردیم جز آنکه ترسیدیم آسمان بر ما سنگ ببارد، او مردی است که با مادر و دختران و خواهران خود ازدواج می‌کند، شراب می‌نوشد و نماز را ترک می‌کند.» [۱۹].

یزید کمتر از چهار سال حکومت کرد و در این مدت مرتکب جنایت‌های عظیمی شد که دنیا هنوز درباره آن سخن می‌گوید:

۱ـ حسین بن علی (ع) و ذریه رسول اکرم (ص) را کشت. آیا بنی اسراییل با انبیاء خود چنین کاری کردند؟!

۲ـ اهالی مدینه را کشت و سپاهیانش سه روز شهر را تصرف کردند و هرچه خواستند کردند.

۳ـ کعبه را بعد از اینکه با منجیق به آن حمله کرد آتش زد.

۴ـ می‌گویند با عمه‌اش ازدواج کرد ـ عیاذ بالله ـ و این کار را فقط خوک‌ها انجام می‌دهند نه  انسان و سایر حیوانات.

کسی با این افعال چه جایگاهی نزد سلفیه و شیخ آنان ابن تیمیه دارد؟! بله! معذور است، و این دو دلیل دارد:

۱ـ او امام دارای قدرت است، و حق دارد هر کاری که می‌خواهد در سلطنت خود انجام دهد.

۲ـ او اهل اجتهاد و تأویل است، و اهل تأویل اگر کار نیکو کند دو پاداش و اگر خطا کند یک پاداش دارد. یعنی در هر حال مأجور است، پس اگر حسین (ع) را با تأویل نمودن خود بکشد اگر خطاکار باشد، اشتباه کرده  و از نظر شیخ ابن تیمیه اجر اجتهادش را می‌برد!! او در این باره می‌گوید: «و اما اهل تأویل محض، پس آنان مجتهدانی هستند که گرچه خطا می‌کنند، خطاهای آنان برای آنان بخشیده شده و آنان به دلیل حسن قصد و اجتهادشان در طلب حق و پیروی از آن پاداش می‌گیرند به این دلیل که حسن نظر داشته‌اند» [۲۰].

این سخن ابن تیمیه در جدال در خصوص یزید و برای توجیه اشتباهات اوست، و کاملاً مناسب است که یزید را به اتفاق نظر علما حمایت کند چون آنان اهل قبله را صرف انجام گناه و صرف اهل تاویل بودن کافر نمی‌دانند (با این حساب پس چرا سلفیه همه امت را تکفیر می‌کنند) و یک شخص چه حسنه داشته باشد چه سیئه کارش با خداوند متعال مربوط است [۲۱]!! ای شیخ یزید این حسنات را از کجا آورده است؟!

او برگه‌های تاریخ را زیر و رو می‌کند اما چیزی از یزید پیدا نمی‌کند به جز اینکه یزید تارک نماز است، مدام شراب می‌نوشد، و از غنا و زنان آوازه‌خوان جدا نمی‌شود، سگ‌بازی و میمون‌بازی می‌کند، ارتباطی با دین ندارد، رابطه‌اش با این دنیا محدود تمام شهوات و لذایذ حرام است بدون اینکه دین یا وجدان مانع او باشد. اما اینها چیزی نیست که شیخ برای امامش بپسندد، به همین جهت به قعر تاریخ غور می‌کند و یک چیز پیدا می‌کند تا به آن تمسک کند: یزید در قسطنطنیه ـ اولین سپاهی که به آنجا حمله کرد ـ همراه سپاه بوده است که جزء حسنات به حساب می‌آید [۲۲].

واویلا! شیخ! این دیگر چه حسنه‌ای است که برای امامت یزید پیدا کردی؟ همراهی سپاهی که به قسطنطیه می‌رفت! مسلمانان عاقل! این کار چه حسنه‌ای برای یزید دارد؟! اگر بدانید یزید به چه نحو در آن سپاه شرکت کرد حتی شاید بیشتر از این حسنه یزید تعجب کنید. از مورخین بشنوید!

ابن اثیر درباره وقایع سال ۴۹ هجری می‌گوید: «در این سال که می‌گویند سال ۵۰ است، معاویه سپاه عظیمی را به فرماندهی سفیان به عوف برای حمله به بلاد روم فرستاد، و به پسرش یزید دستور داد با آنان برود. این کار بر یزید گران آمد و خود را به مریضی زد، آنگاه پدرش او را از این کار معاف کرد. می‌گویند سپاه گرفتار بیماری و گرسنگی شد. اما یزید این شعر را سرود:

«من باکی ندارم از کشته شدن و اسیر گردیدن و از زحمت‌ها و آزاری که به جماعت مسلمانان رسیده.. من در دیر مرّان به بالش تکیه کرده‌ام و ام کلثوم در کنار من است». (آن‌طور که گفته‌اند) ام کلثوم زن او بود، دختر عبدالله بن عامر. وقتی این شعر به گوش معاویه رسید قسم خورد که او را نزد سفیان در سرزمین روم بفرستد، پس او را همراه جمعیت زیادی به آنجا فرستاد [۲۳].

علما حسنه یزید را رفتن به روم دانسته‌اند. آن هم حسنه‌ای که به اجبار و بر خلاف میلش انجام شده و نشان‌دهنده شجاعت و دلیری او نیست و شجاعت او به خوشگذرانی با زنان محدود می‌شده. میزان تعلق او به جهاد و فتوحات اسلامی و میزان توجهش به آن سپاه عظیم نیز کاملاً مشخص است.

ای شیخ! حسنه یزید چیزی جز سیئه برای او نیست. چطور این کار از نظر تو حسنه‌ای به حساب می‌آید که مصیبت فاجعه تصرف شهر مدینه و کشتن صحابه و تابعین آنان را از او برمی‌دارد؟ لا اله الا الله و لا حول و لا قوة الا بالله. این حسنه‌ای است که از نظر ابن تیمیه سیئه ارباب و مولایش یزید را برطرف می‌کند. اما تأویل بقیه اعمال یزید کجاست؟ از خود شیخ بشنوید:

۱ـ کشتن امام حسین (ع)

می‌گوید: «یزید هرگز به قتل حسین (ع) راضی نبود، او ناراحتی خود را از قتل حسین (ع) آشکار کرد و خداوند به نیت او آگاه بود. روشن است که یزید در ابتدا به قتل حسین دستور نداد، ولی با این همه از قاتلان حسین (ع) انتقام نگرفت و آنان را در برابر کردارشان مجازات هم نکرد و این هم بدان جهت بود که آنان (حسین را به سبب حفظ سلطنت یزید کشتند) یزید گرچه به خاطر امر واجب با حسین و اهل بیت او قیام نکرد و عدالت خود را نیز در حق حسین آشکار نکرد، ولی هیچ‌کس نگفته است که یزید با بدترین راه‌ها با حسین رفتار کرده باشد» [۲۴].

پس یزید نه کشته است و نه حتی دستور به کشتن داده است اما قاتل را هم مجازات نکرده چون او این کار را برای مصلحت او انجام داده است، و این در عرف ملوک مسأله‌ای عادی است... نمی‌دانم این علمای سلفیه و وهابیت چه علمایی هستند.

نیازی به این همه صحبت درباره این ادعاهای باطل نیست، و من فقط سخنان مورخان را درباره دستوری که یزید برای کشتن سیدالشهدا داده نقل می‌کنم، و از میان آنان فقط به سخن قاتل مستقیم امام یعنی عبیدالله بن زیاد می‌پردازم.

گفتند: عبیدالله بن زیاد بعد از مرگ یزید زنده بود. شرایط در عراق برای او سخت شد، پس همراه با صد نفر از ازدی‌ها که او را حفاظت کنند به طرف شام رفت. در میانه راه او را دیدند که سکوتی طولانی در پیش گرفته است. یکی از آنان به نام مسافر بن شریح الیشکری به او گفت: خوابی؟

گفت: نه .. با خودم حرف می‌زدم.

ـ درباره چیزی که با خودت حرف می‌زدی با تو حرف بزنم؟

ـ بگو

مسافر گفت: می‌گویی ای کاش حسین (ع) را نکشته بودم.

عبیدالله بن زیاد گفت: اینکه من حسین را کشتم برای این بود که یزید به من گفت یا او را بکش یا تو را می‌کشم پس من کشتن او را انتخاب کردم [۲۵].

دستور یزید به والی مدینه برای گرفتن بیعت یا کشتن هم همین بود. به والی مکه هم همین را گفته بود که امام را بکشد ولو به پرده‌های کعبه آویزان باشد. همه اینها از بدیهیات مورخان است چنانکه قبلا خواندی، اما شیخ ابن تیمیه آرزو می‌کرد که ای کاش امامش یزید خودش سپاه را برای کشتن امام ما حسین (ع) و قتل عام ذریه رسول خدا (ص) فرماندهی می‌کرد تا راضی شود و شاید این هم جزء حسناتش به حساب بیاید.

۲ـ واقعه حره

شهر مدینه بعد از کشتار عظیم اهل ایمان در مدینه الرسول سه روز تصرف شد. شهری که پیامبر (ص) در باره‌اش فرمود: «مدینه حرم است، از عائر تا ثور…[۲۶] پس اگر کسی در آن گناه (یا ستمی) انجام دهد، یا ظالم و مجرمی را پناه دهد، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او باد، و هیچ عملی از او پذیرفته نیست» [۲۷].

احادیث درباره فضیلت و حرمت مدینه منوره زیاد است اما یزید سپاهی عظیم به فرماندهی مسرف بن عقبه به آنجا فرستاد و انقلابیون را کشت و شهر را محاصره کرد، و آن را به مدت سه روز مباح نمود...

اما ابن تیمیه چه می‌گوید: «اما اهل حره وقتی یزید را خلع و نمایندگانش را بیرون کردند، یزید چندین بار قاصدی نزدشان فرستاد و خواست تا اطاعت کنند اما آنان از اطاعت سر باز زدند. پس مسلم بن عقبه را سوی آنان فرستاد و به او دستور داد اگر اطاعت نکردند شهر را سه روز مباح کند...» [۲۸].

به این ترتیب امام او در واقعه حره و کشتن مردم و صحابه ـ تا جایی که یک نفر از آنان نجات پیدا نکرد در حالی‌که آنان از صحابه بزرگ مهاجر و انصار و فرزندانشان بودند ـ معذور است چون تأویل و غیرت او برای حکومت خود و تلاش برای حفظ آن اولی بود. اما یزید این حق را نداشت که مدینه را مباح اعلام کند و آبروی مسلمانان را هتک نماید. و برای همین شیخ با تمسخر آن را توجیه می‌کند و می‌گوید: «او که ـ یعنی یزید ـ همه بزرگان را نکشت و تعداد کشته‌شدگان به ده هزار نفر هم نرسید. خون‌ها هم به قبر پیامبر نرسید!» [۲۹].

واویلا از این حرف... از حرف شیخ انگار حس می‌کنی که او از اینکه یزید همه را نکشته و خون به قبر پیامبر (ص) نرسیده متأسف است و حسرت می‌خورد. لا حول ولاقوة الا بالله از این حرف!

یعنی یزید اهل تاویل است و امام اشتباه می‌کند، اما اهل مدینه به خاطر اینکه از او اطاعت نکرده و بر امام یزید خروج کرده‌اند، تجاوزگر هستند برای همین مستحق اتفاقی هستند که برایشان افتاده. و برای همین مسلم بن عقبه از باقی اهل مدینه به عنوان بردگان یزید بن معاویه بیعت گرفت. اما این چطور ممکن است و به نظر او چه تأویلی می‌تواند داشته باشد؟ فقط خودش می‌داند.

۳ـ آتش زدن کعبه

مورخان درباره واقعه آتش زدن کعبه به فرماندهی ستمکار بنی امیه حجاج بن یوسف ثقفی و استفاده از منجنیق برای خرابی این مکان شریف گفته‌اند: سپاه یزید وقتی در واقعه حره بر اهل مدینه پیروز شد، به سوی مکه و ابن زبیر که آنجا متحصن شده بود رفتند، و مکه را محاصره کردند و با استفاده از منجنیق کعبه را آتش زدند... آنان به کار خود آنقدر ادامه دادند تا کعبه آتش گرفت...» [۳۰].

اما ابن تیمیه چه می‌گوید: «یزید نمی‌خواست کعبه را آتش بزند بلکه می‌خواست ابن زبیر را محاصره کند و با منجنیق زدن با هدف ابن زبیر انجام شده نه کعبه و یزید قصد تخریب و سوزاندن کعبه را نداشته، نه خودش و نه نمایندگانش و مسلمانان بر این اتفاق نظر دارند» [۳۱].

خواننده عزیز از این حرف می‌خندی یا گریه می‌کنی؟! آیا چنین توجیهی را درباره کارهای یزید خوانده بودی؟!

ابن تیمیه و لعنت یزید

بعد از تمام آنچه گفتیم، و همه این دفاع‌های تا پای جان از یزید، آیا از شیخ انتظار این را داری که اجازه دهد یزید لعن شود و بگوید لعنت کردن او مانند لعنت کردن شیطان است؟ و این حرف در میان امت اسلام به ضرب المثلی بدل شد تا جایی که می‌گویند: یزید را لعنت کنی بس است! یعنی یزید تنها کسی است که مستحق لعنت است، یا جزء نخستین کسانی است که سزاوار لعنت هستند اما لعنت او که علمای اسلام و توده مردم به یک اندازه درباره آن اتفاق نظر دارند،  از نظر ابن تیمیه باطل است.

ابن تیمیه کتابی به نام «فضائل معاویة و یزید و انه لا یسب» تألیف کرده و ادعایش حدیثی از رسول خدا (ص) است که می‌فرماید: «مؤمن لعنت‌کننده نیست». اکنون نظر امام احمد بن حنبل درباره لعنت بر یزید بن معاویه را ببینید:

«به امام احمد گفتند: آیا حدیث یزید را می نویسی؟ گفت: نه... و این کار کرامتی ندارد. مگر او آن نیست که آن کارها را در حق اهل حره انجام داد؟! به او گفتند: جماعتی می‌گویند: ما یزید را دوست داریم. گفت: و آیا کسی که به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد یزید را دوست می‌دارد؟ فرزند صالحش به او گفت: چرا او را لعنت نمی‌کنی؟ گفت: کی دیدی پدرت کسی را لعنت کند؟ و چطور لعن نشود کسی که خداوند در کتابش او را لعنت کرده است. به او گفتند: خدا کجا در قرآن یزید را لعنت کرده است؟ گفت: در آیه: «فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فی الارض و تقطعوا ارحامکم * اولئک الذین لعنهم الله فاصمهم و اعمی ابصارهم» [محمد: ۲۳] و آیا فسادی عظیم‌تر از کشتن حسین (ع) هست؟! خداوند فرموده است: «ان الذین یوذون الله و رسوله لعنهم الله فی الدنیا و الآخرة» [احزاب: ۵۷]. و کدام اذیت برای محمد سخت‌تر از کشتن حسین (ع) است که نور چشم او و بتول بود. [۳۲].

خواننده عزیز آیا می‌دانی ابن تیمیه این حدیث را نقل می‌کند اما به عادت خودش در نقل این روایات از آن کم می‌کند. او این روایت را تا سخن امام احمد به پسرش نقل می‌کند که «دیده‌ای که پدرت کسی را لعنت کند؟» و در آخر روایت می نویسد (تمام شد) تا به خواننده بگوید روایت تمام شده در حالی‌که روایت ادامه دارد و تنها تعصب شیخ باعث شده هرجا بخواهد آن را به پایان ببرد.

نکته ظریف ماجرا این است که یکی از شاگردان ابن تیمیه به نام ابوالفرج بن جوزی فقیه حنبلی، کتابی می‌نویسد که در آن به کتاب «الرد علی المتعصب العنید» ابن تیمیه جواب می‌دهد و می‌گوید:  «اینکه ابن تیمیه کسانی را مذمت مذموم را جایز می‌دانند انکار می‌کند، و لعن ملعون را ناشی از جهالت آشکار می‌داند. این کار را علمای بزرگ از جمله امام احمد بن حنبل جایز دانسته‌اند، و احمد در حق یزید چیزهایی ذکر کرده که بیشتر از لعن است [۳۳]. و منظورش طبعاً حدیث قبل است.

بنابراین ابن تیمیه کسی است که برای سلف مبارزه می‌کند و از یزید و پدرش به خاطر عشق و علاقه زیادش به آن دو دفاع می‌نماید و رسول خدا (ص) می‌فرماید: «انسان با آنچه دوست دارد محشور می‌شود». خداوند او را با آن دو نفر و تمام کسانی که دوستش دارند محشور کند.

ابن عماد حنبلی می‌گوید که تفتازانی در شرح العقائد النسفیه می‌گوید: علما بر جواز لعنت بر قاتلان حسین (ع) اتفاق نظر دارند؛ یا به آن امر کرده‌اند یا آن را جایز دانسته‌اند یا به آن رضایت داده‌اند، و حق این است که یزید به کشتن حسین (ع) راضی بود و استبشار او به این کار و اهانتش به اهل بیت رسول خدا (ص) از مواردی است که با وجود جزییات آحاد معنایی متواتر دارد، بنابراین ما درباره او و بلکه درباره کفر و بی ایمانی او تردید نداریم. لعنت خدا بر او و بر انصار و اعوانش باد [۳۴].

شبراوی می‌گوید: شخص عاقل شک نمی‌کند که یزید بن معاویه قاتل حسین (ع) است چون اوست که عبیدالله بن زیاد را به کشتن حسین (ع) فرستاد. [۳۵].

ابن تیمیمه بعد از این سخنان چه حکمی می‌دهد!! درحالی‌که او به قتل امام حسین بن علی (ع) راضی است و از قاتلش دفاع می‌کند و کارهای او را توجیه می‌نماید و تمام آنچه اتفاق افتاد را جایز می‌داند!!

پی نوشت:

۱ـ موسوعة البحار، ج ۳۶، ص ۲۵، ح ۸.

۲ـ سنن ترمذی، ج ۵، ص ۶۵۶، ح ۳۷۶۸، باب مناقب الحسن و الحسین (ع).

۳ـ کنز العمال، ج ۱۲، ص ۱۱۳، ح ۳۴۲۵۱؛ ینابیع الموده، ص ۱۹۳؛ الفصول المهمه، ص ۱۵۲.

۴ـ نک: الحسین فی الفکر المسیحی، ص ۲۴.

۵ـ نک: العواصم من القواصم فی تحقیق مواقف الصحابة بعد وفاة النبی (ص)، ص ۲۲۹، چاپ السلفیه، قاهره ۱۳۷۱ هـ.

۶ـ مقتل الحسین، مقرم، ص ۱۳۱؛ مثیر الاحزان، ص ۲۴؛ مقتل الحسین، خوارزمی، ج ۱، ص ۱۸۴؛ الفتوح، ج ۵، ص ۱۴.

۷ـ مقتل الحسین، مقرم، ص ۱۳۹؛ العوالم، ص ۵۴؛ مقتل خوارزمی، ج ۱، ص ۱۸۸؛ المناقب، ج ۴، ص ۸۹؛ الفتوح، ج ۵، ص ۲۳.

۸ـ الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۴۸.

۹ـ موسوعة البحار، ج ۴۵، ص ۱۰؛ تاریخ ابن عساکر: ترجمه امام حسین (ع)، ص ۲۱۶؛ مقتل الحسین، خوارزمی، ج ۲، ص ۶.

۱۰ـ ارشاد المفید، ص ۲۳۵.

۱۱ـ منهاج السنة النبویة، ج ۲، ص ۲۴۱.

۱۲ـ همان منبع.

۱۳ـ همان منبع

۱۴ـ همان منبع، ج ۲، ص ۲۴۲.

۱۵ـ همان منبع.

۱۶ـ منهاج السنة النبویه، ج ۲، ص ۲۴۲.

۱۷ـ همان منبع، ج ۲، ص ۲۴۱.

۱۸ـ ابوالشهداء الحسین بن علی، ص ۱۰۸.

۱۹ـ تاریخ الخلفاء، ص ۱۶۵.

۲۰ـ رأس الحسین، ص ۲۰۴.

۲۱ـ همان منبع، ص ۲۰۶.

۲۲ـ همان منبع، ص ۲۰۷.

۲۳ـ الکامل فی التاریخ، ج ۳، ص ۴۵۸.

۲۴ـ رأس الحسین، ص ۲۰۷.

۲۵ـ الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۱۴۰.

۲۶ـ نام دو کوه است، اولی در مدینه و دیگری در مکه. النهایة، ج ۱۰، ص ۲۲۹.

۲۷ـ کنز العمال، ج ۱۲، ح ۳۴۸۰۵.

۲۸ـ منهاج السنة النبویة، ج ۲، ص ۲۵۳.

۲۹ـ همان منبع.

۳۰ـ ابن تیمیه حیاته و عقائده، ص ۳۷۹.

۳۱ـ منهاج السنة النبویه، ج ۲، ص ۲۵۴.

۳۲ـ الاتحاف بحب الاشراف، ص ۶۴.

۳۳ـ الرد علی المتعصب العنید، ص ۱۳.

۳۴ـ شذرات الذهب، ج ۱، ص ۶۹.

۳۵ـ الاتحاف بحب الاشراف، ص ۶۲.

منبع:مهر

ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین