۰۲ بهمن ۱۴۰۳ ۲۲ رجب ۱۴۴۶ - ۱۱ : ۱۴
بشّار مکاری گوید: «در کوفه محضر امام صادق(ع)
شرفیاب شدم که حضرتش خرما میل میکردند. تا نگاه امام(ع) به من افتاد فرمود: ای بشّار
بیا از این خرماها تناول کن.
بشّار گوید: عرض کردم یابن رسولاللَّه در
راه چیزی دیدم که خیلی مرا متأثر ساخت، بطوریکه گریه گلوی مرا گرفته و به چیزی میل
ندارم.
حضرت فرمود: تو را بحقّی که من به گردن تو
دارم، بیا نزدیک و از این رُطبها بخور.
بشّار گوید: در اثر اصرار زیاد امام(ع) نزدیک
رفتم و مقداری رطب خوردم.
سپس حضرت فرمود: قضیّهای که در راه دیدی
چه بود؟
گفت: وقتی خدمت شما شرفیاب میشدم در بین
راه دیدم شُرطهها و مأموران خلیفه، زنی را دستگیر کردهاند و تازیانه بر سر او میزدند
و به طرف مجلس حکومت و دربار میبردند، و آن زن هم استغاثه کنان فریاد میزد: المُستَغاثُ
بِاللَّهِ وَ رَسُوله و هیچکس در صدد مساعدت و یاری او برنمی آمد.
حضرت فرمود: چرا آن زن را میزدند؟
عرض کردم آنطوری که شایع بود و از مردم شنیدم
میگفتند: پای این زن لغزیده و بزمین افتاده و در آن حال این جمله را به زبان آورده
«لَعَنَ اللَّهُ ظالِمیک یا فاطمه؛خداوند، ستمکاران بر تو را لعنت کند ای فاطمه» و
مأموران خلیفه هم شنیدند و او را دستگیر کردند و بر او تازیانه زدند،
بشّار گوید: همینکه حضرت صادق(ع) این داستان
را شنید از رطب خوردن دست کشیدند و شروع کردند به گریه، آنقدر گریستند که محاسن شریف
و سینه مبارکشان اشکآلود شد.
سپس فرمودند: ای بشّار برخیز تا به مسجد سهله
برویم و برای آزادی این زن دعا کنیم. بشّار گوید با حضرت صادق(ع) به مسجد سهله آمدیم
و حضرتش یک نفر از اصحاب را فرستادند تا خبر آزادی آنزن را برای امام (ع) آورد...
»(1)
پی نوشت ها:
1_(سیمای فاطمه زهرا(س) در قرآن و عترت/ عبدالحسین
اشعری/ ص 38)
211008