۳۰ دی ۱۴۰۳ ۲۰ رجب ۱۴۴۶ - ۴۰ : ۱۷
عقیق: مرحوم آيتالله آقاي سيّد جمال الدّين گلپايگاني (ره) از علماء و مراجع تقليد نجف بودند و از شاگردان برجستة مرحوم آيتالله نائيني، که در علم و عمل زبانزد خاصّ و عام بود. در احوال معنوی ایشان آوردهاند همسايگان از صداي مناجات و گريه ايشان حكايات بسیاری دارند، صحيفه سجادیه کتاب بالینی ایشان بود، آهش سوزان، و اشكش روان، و سخنش مؤثّر، و دلي سوخته داشت.
*ماجرای عجیب تخت فولاد
مرحوم آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی(ره) نقل می کند، دوران جواني در اصفهان نزد دو استاد بزرگ: مرحوم آخوند كاشي و جهانگير خان، درس اخلاق و سير و سلوك ميآموختم، به من دستور داده بودند، شبهاي پنجشنبه و جمعه بروم بيرون از اصفهان، در قبرستان تخت فولاد قدري در عالم مرگ و ارواح تفكّر كنم و مقداري هم عبادت كنم و صبح برگردم.
لذا آخر هفته، يكي دو ساعت در بين قبرها و در مقبرهها تفكّر مينمودم و بعد چند ساعت استراحت نموده، و سپس براي نماز شب و مناجات بر ميخاستم و نماز صبح را مي خواندم و پس از آن به اصفهان ميآمدم.
شبي از شبهاي زمستان، هوا بسيار سرد بود، برف ميآمد. براي تفكّر در ارواح ساكنان وادي آن عالم، از اصفهان حركت كردم و به تخت فولاد آمدم، در يكي از حجرات خواستم دستمال خود را باز كرده چند لقمهاي غذا بخورم و بعد بخوابم، تا نيمه شب برنامههای خود را اجرا کنم.
در اين حال دَرِ مقبره را زدند، جنازهاي را كه از ارحام و بستگان صاحب مقبره بود در مقبره گذاشتند و شخصی برای او تا صبح قرآن خواند، وقتی قاري قرآن مشغول تلاوت شد،همينكه دستمال را باز كرده و ميخواستم، مشغول خوردن غذا شوم، ديدم ملائكة عذاب آمدند .
از مشاهده اين منظره از حال رفتم، بدنم لرزيد، رنگم پريد. و اشاره میکردم به صاحب مقبره كه در را باز كن من ميخواهم بروم، او نميفهميد؛ هرچه ميخواستم بگويم، زبانم قفل شده و حركت نميكرد!
بالاخره به او فهماندم: در را باز كن؛ ميخواهم بروم. گفت: آقا! هوا سرد، برف روي زمين را پوشانيده، در راه گرگ است، تو را ميدرد! هرچه ميخواستم به او بفهمانم كه طاقت ماندن ندارم، او درک نميكرد.