۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۶ : ۰۴
عقیق: مراسم شب های شعر آئینی «بر آستان اشک» در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد.
به
گزارش عقیق، در سومین شب این برنامه که روز گذشته و با موضوع و محوریت حضرت علی
اصغر (ع) برگزار شد، هادی جانفدا، حاج جواد حیدری، سعید بیابانکی، محمد سهرابی ، مصطفی
صابر خراسانی ، قاسم صرافان به شعرخوانی پرداخته و مدیحه سرایی در رثای حضرت
سیدالشهدا (ع) و شهید شیرخواره کربلا توسط حاج محسن عرب خالقی انجام شد.
حجت الاسلام ناصری پور معاون فرهنگی سازمان فرهنگی و هنری شهرداری تهران نیز در این مراسم سخنرانی کرد.
این مراسم با تلاوت آیاتی از قرآن کریم و قرائت حدیث شریف کساء شروع شد. مثل شبهای قبل، مهدی زنگنه و محمود حبیبی کسبی اجرای برنامه شب شعر آئینی «بر آستان اشک» را بر عهده داشتند و مهدی زنگنه برای شروع برنامه، بخشی از ترکیب بند عاشورایی محتشم کاشانی را خواند:
بر خوان غم چو عالميان را صلا زدند
اول صلا به سلسله انبيا زدند
نوبت به اوليا چو رسيد آسمان طپيد
زان ضربتي که بر سر شير خدا زدند
آن در که جبرئيل امين بود خادمش
اهل ستم به پهلوي خيرالنسا زدند
بس آتشي ز اخگر الماس ريزه ها
افروختند و در حسن مجتبي زدند
وانگه سرادقي که ملک مجرمش نبود
کندند از مدينه و در کربلا زدند
وز تيشه ستيزه در آن دشت کوفيان
بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند
پس ضربتي کزان جگر مصطفي دريد
بر حلق تشنه خلف مرتضي زدند
اهل حرم دريده گريبان گشوده مو
فرياد بر در حرم کبريا زدند
روحالامين نهاده به زانو سر حجاب
تاريک شد ز ديدن آن چشم آفتاب
و سپس محمود حبیبی کسبی شعری از علی عباسی در رثای طفل شش ماهه امام حسین (ع) قرائت کرد:
وقتش شده بر دست بگیرد جگرش را
مردی که شکسته ست مصیبت کمرش را
پروانه به هم ریخته گهواره ی خود را
تا باز کند از پر قنداق پرش را
تلخ است پدر گریه کند طفل بخندد
سخت است که پنهان بکند چشم ترش را
دور و برش آنقدر کسی نیست که باید
این طفل در آغوش بگیرد پدرش را
مادر نگران است خدایا نکند تیر
نیت کند از شیر بگیرد پسرش را
هم چشم به راه است که سیراب بیارند
هم دلهره دارد که مبادا خبرش را
افسوس از آن تیر وکمانی که گرفته ست
این بار سپیدی گلویی نظرش را
اولین شاعری که در شب سوم «بر آستان اشک» برای شعرخوانی دعوت شد، هادی جانفدا بود که این شب شعر را این طور شروع کرد:
بغض مرا بار شتر می کنید
کوله عشق است که پر می کنید
می روی آنگونه که طوفان کنی
آنچه نکرده ست کسی آن کنی
بغض جدا ماندن اگر می گذاشت
هر قدم از رفتن تو گریه داشت
شیوه آواز سفر دشتی است
کعبه از آن سمت که برگشتی است
راه خداجوییتان کج نشد
کرب
و بلا هست اگر حج نشد
***
ای گل شش ماهه بهار ندیده
بلبل باغی که رنگ خار ندیده
آنچه تو دیدی به نیم ساله عمرت
نوح نبی در طی هزار ندیده
***
ای مطلع ناتمام هستی
تو غیبت عمر را شکستی
شش ماهه به قرب حق رسیدی
بر قله معرفت نشستی
***
بگو که یک شبه مردی شدی برای خودت
و ایستادی امروز روی پای خودت
نشان بده به همه چه قیامتی هستی
و باز در پی اثبات ادعای خودت
از آسمانی گهواره روی خاک بیفت
بیفت مثل همه مردها به پای خودت
پدر قنوت گرفته ترا برای خدا
ولی هنوز تو مشغول ربنای خودت
که شاید آخر سیر تکامل حلقت
سه جرعه تیر بریزی درون نای خودت
یکی به جای عمویت که از تو تشنه تر است
یکی به جای رباب و یکی به جای خودت
بده تمام خودت را به نیزه ها و بگیر
برای عمه کمی سایه در ازای خودت
و بعد همسفر کاروان برو بالا
برو به قصد رسیدن به انتهای خودت
و در نهایت معراج خویش می بینی
که تازه آخر عرش است ابتدای خودت
سه روز بعد در افلاک دفن خواهی شد
درون قلب پدر خاک کربلای خودت
***
لباسی باید از جنش تجلی بر تنت باشد
که عریانی گواه اشتیاق رفتنت باشد
نجیبی مثل اسرار خدا جای شگفتی نیست
اگر جسمت فدای حرمت پیراهنت باشد
اگر کوهی به این سرهای بی تن هم نظر داری
تو زانو می زنی تا کل صحرا دامنت باشد
ازین آتش که در سر داری ای وارسته از هستی
سری باقی نمی ماند که محتاج تنت باشد
تو حق بر گردن توحید داری باز سر دادی
مبادا حقی از حتی سرت بر گردنت باشد
اگر چه وسعت داغ تو در عالم نمی گنجد
خدا می خواست قلب شیعیانت مدفنت باشد
و مهدی زنگنه برای دعوت از جواد حیدری، ابتدا شعری از جلیل صفربیگی را خواند:
هر چند کلاس درس او یک واحه است
راهی که به آن جا نرسد بی راهه است
پیران همه طفل مکتب او هستند
این پیر طریقتی که خود شش ماهه است
سپس جواد حیدری هم برای شعرخوانی دعوت شد که اشعار خود را با نوای زیبای مدح و رثا خواند که زینت بخش مجلس بود و که با صدای گریه حاضران در جمع هماهنگ شد.
وقتی خدا به خلقت تو افتخار کرد
ما را برای نوکریت اختیار کرد
کشتی هیچ کس به دل ما محل نداد
اما حسین آمد و ما را سوار کرد
تا داغ تو جگر بخراشد به سینه ها
برق نگاه تو دل ما را شکار کرد
گر روضه ات نبود که ما دین نداشتیم
دین را برای ما غم تو استوار کرد
جانم فدای آن که تمامی عمر خویش
بر درگه تو خدمت بی انتظار کرد
هرگز ز یاد حضرت زهرا نمی رود
یک لحظه کسی که برای تو کار کرد
دنیا و آخرت همه مدیون زینبیم
ما را صدای ناله او بی قرار کرد
گیرم که گریه ها شده مرهم به زخم تو
باید به داغ ساقی لشکر چه کار کرد؟
***
به پشت خیمه ای مولا خجل رفت
به همراهش دل صد خسته دل رفت
الهی بیش از این زنده نمونم
تموم آرزوهام زیر گل رفت
***
مهلت بده دوباره گلم را بغل کنم
من مادرم که سینه من مهد اصغر است
سنگ لحد نچیده به رویش نریز خاک
تازه به خواب رفته گل من که پرپر است
داغش عظیم گرچه خودش شیرخواره بود
این داغ سخت از همه غمها فزون تر است
سعید بیابانکی، شاعر آئینی دیگری بود که برای اجرای مراسم شعرخوانی در پشت تریبون قرار گرفت و شعرهای عاشورایی را در رثای حضرت سیدالشهدا (ع) خواند:
تا داشته ام فقط تو را داشته ام
با یاد تو قد و قامت افراشته ام
بوی صلوات می دهد دستانم
از
بس که گل محمدی کاشته ام
***
پیوسته نماز در قیام است حسین
هفتادو دو حج ناتمام است حسین
عمری است که دور مرقدش می گردیم
آیینه ی مسجد الحرام است حسین
***
برپا شده است در دل من خیمه ی غمی
جانم چه نوحه و چه عزا و چه ماتمی
عمری است دلخوشم به همین غم که در جهان
غیر از غمت نداشته ام یار و همدمی
بر سیل اشک خانه بناکرده ام ولی
این بیت سُست را نفروشم به عالمی
گفتی شکار آتش دوزخ نمی شود
چشمی که در عزای تو لب تر کند نمی
دستی به زلف دسته ی زنجیرزن بکش
آشفته ام میان صفوف منظّمی
می خوانی ام به حُکم روایات روشنی
می خواهمت مطابق آیات محکمی
ذی الحجّه اش درست به پایان نمی رسد
تقویم اگر نداشته باشد مُحرّمی
***
بار بربندید آهنگ سفر دارد حسین
نیت رفتن در آغوش خطر دارد حسین
حنجر نامردی خوردن ز اهل کوفه را
خوب می داند که میراث از پدر دارد حسین
اهل بیتش را ببین همراه خویش آمورده است
چون که از پایان کار خود خبر دارد حسین
وای من مابین رود دجله و رود فرات
لب ز شن های بیابان خشک تر دارد حسین
کوه صبر است که هم داغ برادر دیده است
هم تک و تنهاست هم داغ پسر دارد حسین
تا بگوید شرط دینداری فقط آزادگی است
روی دست غنچه ای بی بال و پر دارد حسین
بانگ برزد پیکری بی دست یا اخا
ناگهان دیدند دستی بر کمر دارد حسین
سپس
محمد سهرابی اشعاری را در رثای شهدای کربلا خواند:
سرم کوبیده سنگی است کز هر رگ رگ کامش
به کوی شوق دعوت نامه دارد هر پشیمانش
خیال جلوه ا ش از خواب مخمل برده راحت را
به چشم باز می خوابند مشتاقان حیرانش
کمال محض را با چشم خود ما در نجف دیدیم
سجود ناقصی دارند مردان ظل ایوانش
به شهر شیر یزدان نیست راهی بی حضور وحی
چراغ از چشم جبرائیل دارد هر خیابانش
کدامین طرز غریدن به شعر پارس می ماند
ز شیران باج می خواهند سگ های بیابانش
چنان عید غدیرش دلربا افتاده در عالم
که یک هفته جلوتر می روم از خود به قربانش
بگو عقل پیاده از تعجب رو بگرداند
شهیدان را به محشر گر سوار آرد شتربانش
***
گر شود کافه ی مردم به حساب آلوده
قهوه ی چشم تو فالی ست به خواب آلوده
زودتر می شکند توبه ی خشک از آن روی
سر سجاده کنم لب به شراب آلوده
زیر سنگ است به عشق تو علی جان دستم
کآه عقیق یمنی شد به رکاب آلوده
نام ما را بنویسید به ایوان نجف
نشد از نام سگ کهف، کتاب آلوده
دامن عصمتم از گَرد عبادت پاک است
نشود بنده ی حیدر به ثواب آلوده
معنی از خیر گذشتن به درش بگذر باز
حیف از آن لب که بگردد به عتاب آلوده
مصطفی صابر خراسانی هم این گونه اشعارش را خواند:
صبح چشمان تو از خواب دراورد مرا
خاک پای تو زر ناب دراورد مرا
ساحل امن نگاه تو در امواج بلا
پلک زد از ته گرداب دراورد مرا
***
در حریم قدسی ات بال مناجاتی بده
گنبدت دل میبرد، وقت ملاقاتی بده
دستهایم خالی از پیش است، سوغاتی بده
من ؛ فقیرم ، تکه نانی بهر خیراتی بده
از کنار تو گدا با دست خالی رد نشد
نیست عاقل هر کسی دیوانه مشهد نشد
از دم گرمت مسیحا صاحب دم میشود
بی تو باشم حضرت خورشید، سردم میشوم
نان برای خردن و بردن فراهم میشود
من زیادی ام فقط؟ از سفره ات کم میشود ؟
مالبِ تشنه ، لب ِدریایمان پیش شماست
هر کجا باشیم هم یک پایمان پیش شماست
این حرم را چشم های تار میخواهد چه کار؟
پنجره فولاد تو بیمار میخواهد چه کار؟
دل به تو بسته طناب دار میخواهد چه کار ؟
خب مُداوایش بکن اصرار میخواهد چه کار؟
پنجره فولاد تو بیمار را آورده است
تو جوابش را بده، دکتر جوابش کرده است
بر خلاف دست، چشمم پُرتر از این حرفهاست
آب سقا خانه ات تب بُر تر از این حرف هاست
این گرفتارت شدن ها حُر تر از این حرفهاست
نان بدون عشق تو آجر تر از این حرفهاست
در رواق تو تمامی جهان جا میشود
زودتر از گفتن حاجت گره وا میشود
دوست دارم با شما باشم اجازه میدهی؟
تو رئوفی من گدا باشم ، اجازه میدهی ؟
شامل لطف رضا باشم ، اجازه میدهی؟
با تو یک شب کربلا باشم اجازه میدهی؟
دست و پا گیرم ، تو اما دست گیری میکنی
مهربانی های جبران ناپذیری میکنی
زائرت هرکس شود،ختم به خیرش میکنی
پاش بیفتد اگر،حر را زهیرش میکنی
دوس دارم با شما باشم،اجازه میدهی؟
تو رئوفی من گدا باشم،اجازه میدهی؟
شامل لطف رضا(ع)باشم،اجازه میدهی
زائرت هرکس شود،ختم به خیرش میکنی
پاش بیفتد اگر،حر را زهیرش میکنی
دوس دارم با شما باشم،اجازه میدهی؟
تو رئوفی من گدا باشم،اجازه میدهی؟
شامل لطف رضا(ع)باشم،اجازه میدهی؟
با تو یک شب کربلا باشم،اجازه میدهی؟
با تو یک شب کربلا باشم،اجازه میدهی؟
و سپس قاسم صرافان برای شعرخوانی دعوت شد و اشعار خود را خواند:
رو به میدان رفت، نه! برگشت، کاری مانده است
یادش آمد با خدا قول و قراری مانده است
گفت میدان بی قرارِ شیر مست دیگری است
دید تنها از علی ها، شیرخواری مانده است
گفت آیا یاوری مانده ست تا یاری کند؟
با گلویی خشک، طفلی گفت: آری! مانده است
دست و پا زد در دل گهواره گفت: اِنّی علی
یعنی ای سالار عاشق ها سواری مانده است
اکبر و عباس و قاسم رفته اند اما پدر
بیشه خالی نیست، شیر بی قراری مانده است
مرده است اصغر مگر؟ بابا ! نبینم غربتت
یابن زهرا ! غم مخور، حیدر تباری مانده است
باز هم روی علی و باز هم وقتِ وداع
باز هم در کربلا بوس و کناری مانده است
آینه آورد تا روشن کند آیا هنوز
در دل این آدمکها، نور تاری مانده است؟
نازک است آنقدر، شش ماهه گلوی کوچکش
تا که از پیراهنش، بر آن شیاری مانده است
آن دلِ نازک چه آمد بر سرش؟ وقتی که دید
در گلوی خشک، تیرِ آبداری مانده است
تیر وقتی شد سه شعبه سخت خارج می شود
دید زینب یار، در بد اضطراری مانده است
از زمین، بارانِ خون بارید روی آسمان
از همان دم، اشکِ اهل عرش جاری مانده است
یا رب! این هم اصغرم، حالا بگو غیر از سرم
از امانت روی دوشم، باز باری مانده است؟
تا پدر نعش پسر بر دست ، برمی گشت، دید
وای! آن سو مادرِ چشم انتظاری مانده است
دشت خواب است و کنار خیمه های سوخته
مادری دنبال ردی از مزاری مانده است
و آخرین برنامه در شب سوم «بر آستان اشک» مداحی و ذکر مصیبت حضرت الشهدا (ع) و شهید شش ماهه کربلا توسط حاج محسن عرب خالقی بود. در پایان این مراسم هم مانند شبهای قبل مراسم قرعه کشی زیارت عتبات عالیات انجام شد و یکی از حضار در مجلس برنده این سفر زیارتی شد.