کد خبر : ۶۳۲۰۶
تاریخ انتشار : ۱۹ مهر ۱۳۹۴ - ۱۳:۲۹
نخستین برنامه شب شعر «بر آستان اشک» در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد

شعرخوانی شاعران آئینی در رثای سفیر کربلا + متن اشعار و گزارش تصویری

موسوی سجاسی، پیرغلام حضرت سیدالشهدا (ع) گفت: این جا مقامی است که نصیب هر کسی نمی شود، بلکه اشارات خاصی از پشت پرده به افرادی می شود و این افراد گزینش شده در این مجلس می نشینند.

گزارش تصویری مراسم را ببینید

عقیق: اولین شب از مراسم شب های شعر آئینی «بر آستان اشک» با همکاری فرهنگسرای اندیشه برگزار شد.

به گزارش عقیق، در نخستین شب این برنامه که روز شنبه 18 مهرماه و با موضوع و محوریت حضرت مسلم بن عقیل (ع) و اصحاب حضرت سیدالشهدا (ع) برگزار شد، حسین اسرافیلی، محمدرضا طهماسبی، سیامک رجاور، حامد عسگری، محمدسعید میرزایی، حافظ ایمانی و علی سلیمانی حضور داشتند و به شعر خوانی و مدیحه سرایی در رثای سالار شهیدان پرداختند.

در ابتدای این مراسم برگزارکنندگان همایش حدیث شریف کساء را تلاوت کردند. مهدی زنگنه و محمود حبیبی کسبی اجرای برنامه شب شعر آئینی «بر آستان اشک» را  بر عهده داشتند و محمود حبیبی به عنوان حسن مطلع برنامه، شعری از مهدی جهاندار را قرائت کرد که:

عشق سوزان است بسم الله الرحمن الرحیم

هرکه خواهان است بسم الله الرحمن الرحیم

دل اگر تاریک اگر خاموش بسم الله نور

گر چراغان است بسم الله الرحمن الرحیم

نامه ای را هد هد آورده ست آغازش تویی

از سلیمان است بسم الله الرحمن الرحیم

سوره والیل من برخیز و والفجری بخوان

دل شبستان است بسم الله الرحمن الرحیم

قل هو الله احد قل عشق الله الصمد

راز پنهان است بسم الله الرحمن الرحیم

گیسویت را بازکن انا فتحنایی بگو

دل پریشان است بسم الله الرحمن الرحیم

ای لبانت محیی الاموات لبخندی بزن

مردن آسان است بسم الله الرحمن الرحیم

میزبان عشق است و وای از عشق! غوغا می کند

هر که مهمان است بسم الله الرحمن الرحیم

 

سپس مهدی زنگنه، مجری دیگر برنامه، شعری از سیدرضا مؤید را قرائت کرد:

اول دفتر به نام خالق اکبر

 آن که سزد نام او در اول دفتر

شمه‏ ای از قدرتش بس، این که بگویم

اوست علی آفرین و فاطمه پرور

فاطمه، مجموعه‏ صفات خداوند

فاطمه، آیینه‏ کمال پیمبر

بضعه‏ احمد، نه بلکه مقصد احمد

 همسر حیدر، نه بلکه هستی حیدر

شهر خرد احمد و علی ست در آن

 فاطمه آن شهر راست مرکز و محور

در قدم مادرست، جنت موعود

 وین سخن نغز، چون سروده پیمبر؟

در عجبم زین حدیث و اینکه چرا او

داده به زهرای خویش، کنیه مادر؟!

حضرت باقر برای چاره هر غم

نام تو می‏برد بر زبان مطهر

شفاعت تو باز کن که نماند

جای شفاعت برای شافع دیگر

بهر شفاعت تو را بس است در آن روز

دست ابالفضل و خون محسن و اصغر(ع)

 

در این برنامه ابتدا از استاد حسین اسرافیلی دعوت شد تا شعر خود را درباره حضرت مسلم بن عقیل (ع) قرائت کند. او هم چهارپاره ای با عنوان «هم تبار قبیله توفان» خواند:

دارد از گرد راه می آید

همتبار قبیله توفان

نامه کوفیان به خورجینش

همره شوق بیعت و پیمان

با شتاب از کناره می گذرد

چفیه و چهره اش غبارآلود

می رود همچو باد در دل دشت

نفس باره اش بخارآلود

می کند سایه بان چشمانش

دست را همچو شاخه زیتون

پیش از این در کرانه پیدا بود

سایه تکسوار آتش و خون

باز در حجم دشت می پیچد

گرد سم سپید رهوارش

شیهه اسب رعد را ماند

می کشد تا مقام دیدارش

آی می پاید آن دو چشم پلید

از شکاف نهان کوه، ترا

سایه ای ایستاده دشنه بدست

به کمین، در میان کوه، ترا

گزمه های گرسنه می بویند

جای گام ترا، چنان کفتار

با توام، با تو، ای شجاعت قوم

یاور عشق، ای پلنگ شکار

دیرگاهی است تا نیاشفته ست

طعم پیکار و تیغ، ذائقه را

ابرهای عقیم، تشنه لبند

آتشین نعره های صاعقه را

با تو این مرهم کدامین زخم

با تو این آتش کدام آه است؟

از کدامین سپیده می آیی

همره آفتاب، تیغ بدست؟

با تو عطشانی قبیله ماست

از لهیب کویر می آیی

از لب چاک چاک تو پیداست

کز نمکزار پیر می آیی

رایت عاشقی، بدوش سوار

می رسد خسته، تشنه، گردآلود

بر لبانش نشسته هرم کویر

چشم در انتظار چشمه و رود

می رسد مرد، لیک افسرده ست

آتش سینه های پرفریاد

بسته بر آفتاب، پنجره را

دست پندار «هر چه بادا باد»

گزمگان پلید می جویند

سایه مرد را، به دشنه و تیغ

خیل اهریمنان، که می دارند

آب را از لبان تشنه، دریغ

... قاصد کاروان بیداری!

مردهای قبیله، در خوابند

بازگرد، ای سوار دریا دل

کوفیان پای بست مردابند

...اینک این مسلم است، خون آلود

در حصار ددان زشت آئین

دستها، بسته، و توانش نیست

می برندش فراز برج، به کین

می رود در میان جلادان

تا برآید فراز چوبه دار

می کند سوی مکه، مرد خطاب:

«کای حسین، ای امام، ای سردار»

غیرتی نیست کوفه را، برگرد

بیعتی سست بود، و بشکسته ست

آنکه می کرد دعوت خورشید

خدمت شام را کمر بسته است

 

سپس محمدرضا طهماسبی چند غزل خواند:

حق بود کرد آنچه که روزی نبود را

آن دم عدم شنید صدای خود را

ایزد گرفت آینه در پیش روت و بعد

گرداند در طواف تو چرخ کبود را

خاکم به زیر پای تو، پیش آ که پر کنم

از خاک پات کاسه چشم حسود را

هرکس خریده است تو را با بهای جان

روی تو دیده است و ندیده است سود را

آن کس که ذوالجناح تو پی کرد، پی نبرد

پایان کار مردم عاد و ثمود را

آن شب ز خیمه گاه تو هر کس خروج کرد

داده ز کف شفاعت یوم الورود را

***

و سر مسلمان شدن راهب دیری

دیری است که در راس اسیران شبیری

یک روز فقط در همه عمر رها باش

حر باش اگر چه نه حبیبی نه زهیری

برخیز و به دنبال حسین بن علی رو

تا چند به دنبال حصین بن نمیری؟

با آل علی باش که فردای قیامت

نه طلحه ای از بهر تو ماند نه زبیری

دنبال ولی نعمت خود باش مبادا

حاجت ز در دوست بری جانب غیری

خولی تو کجا کیسه اطعام فقیران؟

یک عمر نمی دانستم دست به خیری

***

عشق ! ای ماهی غمگین به تور افتاده

ای ز ره نامده در تنگ بلور افتاده

عشق ! ای گوهر نایاب که از طالع بد

عقد زرین تو در گردن کور افتاده

چه بلایی به سرت آمده زین نامردان؟

آه ای عیسی از ناصره دورافتاده

ترسم از حلق تو جبریل برون آید مست

دل پیغمبر از این بوسه به شور افتاده

رفته از منبر زانوی پیمبر بالا

این چه سری است که در کنج تنور افتاده؟

زلف جوگندمی اش مانده و انگشتری اش

وای از کار سلیمان که به مور افتاده

کیسه خالی خولی شده پرآوازه

زین سر این ماهی خونین که به تور افتاده

***

دل را اگر با عشق بر دریا زنی باری

آبی تر از آبی شوی جاری تر از جاری

همواره خار خیر می چینی چراک بار

از این گلستان غنچه آری نمی آری؟

عمری زدی خود را به خواب ای دوست وقتش نیست؟

یک بار هم عمداً زنی خود را به بیداری

بهر کفی نان گرد خود بیهوده می چرخی

بیهوده می چرخی الاغ پیر عصاری!

او حال خود را با تو گفته حال ، خود دانی

ای دوست حق داری  ،نداری هیچ اجباری

یا دست ثاراللها  پای عبید الله

این بوسه دشوار است و تو امروز مختاری


و در ادامه به پیشنهاد مجری برنامه، حبیبی کسبی، قصیده ای خواند:

برده است مرا به نینوا  های

سر داده دوباره نی نوا های

برخیز و بپوش جامه سوگ

شد موسم نوحه و بکا های

بر طبل عزا بزن که امروز

دنیا شده غرقه در عزا های

عالم شدهکسره سیه پوش

در ماتم شاه کربلا های

ای چشم ببار در غمش زار

خون گریه کن از غمش دلا های

مانده است ز نینوا نوا حیف

مانده است ز کربلا بلا های

این نامه به خط کوفیان است

زنهار ز کوفیان هلا های

در کوفه زیاد ها زیادند

این کوفه پر است از جفا های

این کوفه که دستهاش خونی است

از کشتن میر لا فتی های

ای کوفه دمی ز غم میاسای

ای شاه سوی کوفه میا های

از مروه مرو که رفتن تو

برده است هم از صفا صفا های

اینجا چه خبر شده است کامروز؟

برخاسته این سر و صدا های

برخاسته این سر و نشسته

بر منبر تیز نیزه ها های

ای باد صبا مگر ندیدی

ببریده شد آن سر از قفا های؟

غارت شده خاتم سلیمان !

ای بی خبر ای باد صبا های؟

تو شرح بده مرا چرا هوی؟

تا شرح دهم تو را چرا های؟

زیر سم اسب شرحه شرحه

مانده است عزیز مرتضی های

 ای وای ز قوم ریب و کینه

ای های ز مردم دغا های

از اسب تو را زمین زد آن که

کرده است اطاعت از هوی های

از اسب فتاده ای نی از اصل

ای من به فدای تو شها های

رازی که علی به چاه می گفت

شد بر سر نیزه بر ملا های

تا پای تنور می دویدند

هم جن و ملک برهنه پا های

از سوره کهف خواند و جبریل

با هول درآمد از حرا های

مدح تو کجا و من کجا مرد

راس تو کجا و تن کجا های؟

خود خون خداست اینکه امروز

پاشیده شد از تو تا خدا های

غیر از تو کسی چنین نیاورد

هفتاد و دو ذبح در منا های

غیر از تو کسی چنین نداده است

پاسخ به سئوال هل اتی های

تو مست می الستی و کس

چونان تو نگفته این بلی های

پیچیده هزار و چارصد سال

در گوش هنوز این صدا های

کس نیست رسد بهاری ما؟

گوید آمین بر این دعا های

از خیمه تو فرار کردیم

ای مرگ برس به داد ما های

تو کشته اشک چشم هایی

هیهات ز اشک بی ریا های

ای اف به هر آنکسی که آن روز

از خون خدا نکرد ابا های

ای اف به هر آنکسی که امروز

بازیچه خود کند تو را های

در طشت سرت نشست و زان روز

بر مرد حرام شد طلا های

حلق تو و خلق بی مروت

کام تو و چوب اشقیا های

ملعون که شراب بر سرت ریخت

خود شرم نکرد از شما های؟

خود شرم نکرد از پیمبر

وقتی به تو داد ناسزا های؟

نی نی نه حیا نمود و نه شرم

این زاده نطفه زنا های

جوشن به تن پسر بپوشاند

میخواند به گوش او هلا های

پر وا کن و پر بگیر چون رعد

پروا مکن از صف ریا های

صفدر شو و این صفوف بشکن

در معرکه حیدری درآ های

چونان تو به خلق و خلق در خلق

کس نیست شبیه مصطفی های

شمشیر به کف گرفت گویی

بر خاک کلیم زد عصا های

چشمانش گرسنه فتوح است

تیغش همه تشنه غزا های

او تشنه مرگ بود نی آب

شاعر نفسی ز جان سرا های

از جان بسرا که تحفه ای شد

تا پای پدر شود فدا های

افسوس از آن نگاه شیرین

وان چهره ناز دلربا های

یکتا پسری به کینه کشتند

قد پدری شده دو تا های

یک تن که جدا شده است از دست

یک دست که شد ز تن جدا های

یکدست صدا شده است این دشت

سر داده نوایا اخا های

عباس علی فتاده بر خاک

افتاده ز دست او لوا های

افتاده لوا ز دستش اما

ننداخته بیرق ولا های

در زیر کمان ابروانش

تیری است شکسته از وفا های

مهتاب چو دید روی نیزه است

آن سوره شمس و الضحی های

چون دید که زلف پنجمین نور

در پنجه باد شد رها های

سر کوفت به محمل و بشد خرد

آن آینه خدا نما های

بیرون شده شمر دون ز گودال

راهی شده سوی خیمه ها های

برخاسته های های اطفال

بنشسته غبار ماجرا های

انگشتر و گوشوار و خلخال

کندند ز دست و گوش و پا های

وای از دل عمه وای از شام

زان چشم به اشک مبتلا های

مصباح هدی گرفته در دست

ناگشته نماز او قضا های

شام است و کسی که درد خود را

نا گفته به عمه از حیا های

چون پهلوی مادرش شکسته است

 امروز نمازش از قضا های

بر درد تو کس دوا ندادا؟

دادا ز مریض بی دوا های

بردند ز بغض و کین خدایا

از آل عبای تو عبا های

در سلسله گردنی نهاده است

بر امر تو گردن رضا های

شام است و سیاهکاری شب

هفتاد و دو داغ جان گزا های

شام است و نشسته اند اطفال

بر سفره خالی از غذا های

آنقدر در سرات کوبم

تا کام مرا کنی روا های

پیمانه پر است و دست خالی

شد موی سپید و دل سیا های

ای وای به من شها گر امروز

رحمت نکنی بر این گدا های

بر بوی شفاعت تو کردم

یک عمر اگر که من خطا های

تو پاک کن از جریده من

هر هرزه وابه و هبا های

فریاد رسا مگیر اگر نیست

در حق شما رثا رسا های

این قصه از ابتدا همین بود

راه تو ندارد انتها های

گشته سخنم تمام و نا گشت

یک ذره ز حق تو ادا های

 

بخش بعدی اولین شب شعر آئینی «بر آستان اشک» با شعر خوانی سیامک رجاور برگزار شد و او اشعاری را خواند:

لحظه راز و نیازست خدا می داند

سر این قصه درازست خدا می داند

در این میکده بازست، خدا می داند

ساقی اش بنده نوازست، خدا می داند

در شب گریه خدا دید که بی تاب شدم

از غم دوری تو سوختم و آب شدم

مثل فرهاد به دنبال توی شیرینم

به خیالم که شبی خواب تو را می بینم

من از این فاصله ها گرچه بسی غمگینم

پای این عشق ولی تا به ابد بنشینم

تو کجا خیمه زدی تا به حضورت برسم

یا بگو جان بدهم یا به حضورت برسم

شوق دیدار تو دارم تو مرا یاری کن

تشنه دیدن ی ارم، تو مرا یاری کن

ای همه صبر و قرارم تو مرا یاری کن

گره افتاده به کارم، تو مرا یاری کن

دل من تا تو نیایی به خدا غم دارد

جاده ها جای قدمهای تو را کم دارد

ای سزاوارترین قسمت تمجید، بیا

دل ما از غم دوری تو رنجید بیا

به خدا چشمه چشم همه خشکید بیا

ای طلوع ابدی، حضرت خورشید بیا

تو که از راه بیایی دلمان شادتر است

باغ از یمن قدم های تو آبادتر است

***

دست دادند به دست هم و بیعت کردند

آری این قوم به تاریخ خیانت کردند

آتش فتنه به پا کرده و مسرور شدند

از همین دود بر آتش همه شان کور شدند

بی شک این تلخ ترین حادثه دوران بود

خود ابلیس در این حادثه سرگردان بود

او امام است که اینگونه تحمل دارد

ورنه شمشیر علی تاب تقابل دارد

آه این شعله سوزان که فراهم شده ای

از همین است که محکوم جهنم شده ای

کاش این هیزم خشکیده کمی تر می شد

در که می سوخت ولی فاجعه کمتر می شد

عرش از درددل فاطمه پشتش خم شد

باد آری از شاخه زمین خورده و مستی کم شد

***

شب همه شب در غم در زاری ام

خسته از این دوری اجباری ام

خاک نشین در می خانه ام

بی خبر از باده و پیمانه ام

ظرف من از معرفتت خالی است

این چه شر و شور و سر و حالی است

ای که مرا درس وفا گفته ای

که تو این بنده پذیرفته ای

آتش هجران به دلم می کشی

وه که چه زیبا تو منو می کشی

خنجر عشق تو به قلبم نشست

قامت قد قامت من را شکست

فرصتک لحظه زیارت بده

بر من ناچیز لیاقت بده

تا به کنار حرمت جان دهم

جان گران بهر تو جانان دهم

من ز تبار دل پروانه ام

در گذر از کوی تو دیوانه ام

عیب مرا بر همه پوشیده ای

ساقی پیران جهان دیده ای

عاشق آنم که تو مستم کنی

بیخود از آنی که من هستم کنی

مست می جام طهورت شدم

در خم و پیچ سر زلفت

 

حامد عسگری، شاعر دیگری بود  که در اولین شب شعر «بر آستان اشک» به شعرخوانی پرداخت:

پیغمبر درد بود و همدرد نداشت

از کوفه به جز خاطره ای سرد نداشت

می گفت خدایا که بگوید به حسین

این شهر هزار کوچه یک مرد نداشت


حامد عسگری در ادامه با تسلیت فاجعه غم انگیز منا، غزلی را در این باره خواند:

وضو گرفته ام از بهت ماجرا بنویسم

قلم به خون زده ام تا که از منا بنویسم

به استخاره نشستم که ابتدای غزل را

ز مانده ها بسرایم؟ ز رفته ها بنویسم؟

نه عمر نوح نه برگ درخت های جهان هست

بگو که داغ دلم را کی و کجا بنویسم؟

مصیبت عطش و میهمان  کشی و ستم را

سه مرثیه ست که باید جداجدا بنویسم

چگونه آمدنت را به جای سر در خانه

به خط اشک به سردی سنگ ها بنویسم؟

چگونه قصه مهمان کشی سنگدلان را

به پای قسمت و تقدیر یا قضا بنویسم؟

منا که برف نمی آید این سپیدی مرگ است

چه سان زمرگ رفیقان با صفا بنویسم؟

خبر زتشنگی حاجیان رسید و دلم گفت:

خوش است یک دو سه خط هم ز کربلا بنویسم:

نمانده چاره به جز اینکه از برادر و خواهر

یکی به بند و یکی روی نیزه ها بنویسم

نمانده چاره به جز گفتن از اسیر سه ساله

چه را ز ناله زنجیر و زخم پا بنویسم

به روضه خوان محل گفته ام غروب بیا تا

تو از خرابه بخوانی، من از منا بنویسم


این شاعر آئینی در ادامه با بیان اینکه از مردم شهر بم است، یاد جان باختگان زلزله سال 82 در شهر بم را گرامی داشت و غزلی عاشورایی را که در اول عاشورای بعد از زلزله سروده بود خواند:

هر کجا مصرعی از مشک و علم می آید

مصرع بعدی آن قافیه کم می آید

خاک و خون خورده آوار بلاییم امیر

خاک بر سر شده عشق شماییم امیر

آرزوی همه مان کرب و بلا نیست که هست

سردر چادرمان عکس شما نیست که هست

در پی بوسه بر آن دست قلم آمده ایم

پسر فاطمه از جمعه بم آمده ایم

کوره ای از جگر زخم و تنوری آهیم

همه چادر زده در غربت اردوگاهیم

خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

گرتو بیداد کنی شرط مروت نبود

خیمه داریم ولی آب نبسته است کسی

دل دختر بچه ای را نشکسته است کسی

خنده بر غربت چشم پر اشکی نزدیم

آب کم بود ولی تیر به مشکی نزدیم

باز هم دست خودم نیست و شاعر شده ام

جاده و اسب مهیاست مسافر شده ام

قسمت این بود که آن زلف پریشان نشود

تاول تف زده بر حنجره عریان نشود

خشت خشت غزلی نیست که هر روز تاسوعا

گسل نام شما باشد و ویران نشود

می روم قافیه ها شعله بر این خانه زدند

شمعها خنجری از پشت به پروانه زدند

گفتن از چشم شما کار زما بهتر هاست

قرعه فال به نام من دیوانه زدند


و سپس شعری از زبان امام محمدباقر (ع) در حادثه کربلا خواند:

با دستای زخمی و تاول زده

خودم مشك سوراخ رو برداشتم

رقیه تو گوشاش گوشواره بود

یه شمشیر چوبی اگه داشتم

چقدر سعی کردم که بابابزرگ

سرش از جلو عمه مون نگذره

توی آتیش خیمه ها سوختم

که دودش تو چشم رقیه نره

همینا که نامه نوشتن بیا

همینا که از معرفت دم زدن

عمو کاش بودی و می دیدی که

چقد سیلیاشونو محکم زدن

یه چیزایی دیدم توی کربلا

که حرفام همش نقطه چین می خوره

مث روضه خونا کنایه بگم

که مردمه روزی زمین می خوره

بمونه که ما بچه فاطمه

بمونه که ما زاده حیدریم

ما مهمون که بودیم، چرا توی شام

شراب و لب و خیزران... بگذریم

 

محمدسعید میرزایی، شاعر آئینی دیگری بود که برای اجرای مراسم شعرخوانی در پشت تریبون قرار گرفت و شعر خود را با قالبی که آن راغزل بحر طویل نامیده، خواند:

من چه نویسم رقم از، صاحب لوح و قلم از، ساقی صاحب کرم از ، واهب بی بیش و کم از، رمز وجود و عدم از ، سلطنت صبحدم از، آینه جام جم از، جامع آیات: علی(ع)

آمدی ای آیه نور، از نفس صبح ظهور، وز تو جهان گرم حضور، ابر خیالی به عبور، آمدی ای از همه دور، از تو دل سنگ صبور، از تو دم عشق غیور، از تو روان شد که طور، از پی میقات علی(ع)

یاد کنم دم به دم از صاحب بیت الحرم از، آن حرم محترم از، سفره عین و نعم از، مقسم شادی و غماز، خسر خورشیددم از، عالم صاحب علم از، آنکه همه مرد کم از اوست سرانجام علی(ع)

صاحب شهر غزل از، امیر نحلم عسل از، کندوی خیرالعمل از فوق تمام قلل از، خاک تو خواهم محل از، نذرتیم ازل از، وجه خدا لااقل از سفره اکرام علی(ع)

بحر عجائب علی و حاضر غائب علی و گنج قنائب علی و جمع رغائب علی و کهف مصائب علی و شافع ثاقب علی و حرز نوائب علی و توبه تائب علی و محرم تواب علی

 

سپس حافظ ایمانی برای شعرخوانی دعوت شد و چند شعر در محفل آئینی «بر آستان اشک» خواند:

نگاه کیست مستان را سلام الله

که بی سامانی سرهاست سامان را سلام الله

خرد از حد گذشت و ناشکیب عدل مجنون شد

جنون را جذبه لیلی ولی جان را سلام الله

تو از هر مذهبی در کفر خود مومن تری، گبری

تو ترسای رسولانی و صنعان را سلام الله

الا ای غایت آمال در بحر تحیر گم

در این دریای در جان های پنهان سلام الله

لبانت مست، جامت مست از این باده بی رنگ

لبان مست سرمستان و جانان را سلام الله

مگر ما را را قرار عشوه لیلی به انس آرد

وگرنه بیقرارانیم انسان را سلام الله

وصلی الله مستان را و بی سرها و دستان را

و صلی الله از خود رسته هستان را سلام الله

***

پیچید در حوالی این شهر شوم و شام

آیا علی ولی خدا در نماز بود

حق الیقین به دست کسی کشته شد که او

در شک چند و چون برادر نیاز بود

آنانکه فرق حیدر صفدر شکافتند

پیشانیان شان همه داغ سجود داشت

سخت است اگرچه باور این مدعا ولی

تلخ است این حقیقت اما وجود داشت

گفتند خارجی است که از حق عدول کرد

از دین خروج کرد حسین بن مرتضی

روزی به حکم ظاهر قرآن حکم شدند

این حافظانه صورت قرآن بی غدیر

بی چارده روایت تفسیر این کتاب

یعنی دیگری نبودضل به کثیر

روزی به نام دین خدا دشنه می زدند

بر گرده ابوذر و عما ر و مالکان

روزی زبان بریدن مقداد و بعد هم

بر دار نخل کشتن تمار سالکان

فردا با همین کسان شتر کینه را سوار

شمشیر در مقابل موعود می کشند

تا سرنوشت منجی ما را عوض کنند

تیغ در آستن شده را زود می کشند

این گونه بود قصه تاریخ پیش از این

زین گونه است قصه تاریخ بعد ما

نفرین بر این تحجر مستوجب غضب

لعنت بر این شریعت همراه با ریا

 

آخرین شعرهای خوانده شده در اولین شب شعر «بر آستان اشک» سروده های علی سلیمانی بود:

من سیه پوشم ولی در فکر ماتم نیستم

من که محرم نیستم، اهل محرم نیستم

باز وقت نوحه شد در خلق عالم شورش است

من که آرامم شریک اشک عالم نیستم

مرد می خواهد بگرید پا به پای روضه ها

من که هستم، هر که هستم مرد این غم نیستم

اشرف اولاد عالم شد سرش بر نیزه ها

بر دلم این داغ اگر سرد است، آدم نیستم

دم گرفتن های من چیزی به جز تکرار نیست

بی نصیبم اهل این شور دمادم نیستم

کم زیارت خوانده ام، کمتر روایت دیده ام

رشته ایمانم و انگار محکم نیستم

چکه چکه شیر آب تکیه امشب اشک ریخت

وای بر من من که آن هم نیستم

***

تاریخ! مپندار پی کسب مقام است

این مرد که پامنبری چند امام است

این مرد کهک عمر مهیای نبرد است

سرمایه جنگاوری اش چیست؟ مرام است

این مرد علی خوست، علی جوست، علی گوست

با ظلم نمی سازد، مشتاق قیام است

در ظهر دهم گفت که ای مردم کوفه

امروز اگر تشت شما بر سر بام است،

فرداست که می افتد ای سکه پرستان

آهی بکشد سرور من، کار تمام است

در ظهر دهم غرق شعف گفت حبیبی

پیداست بهشت آن سوی شط، وقت سلام است

گفت ای پسر شیر خدا داشتن سر

بعد از تو به این لشکر دلداده حرام است

جنگید و سر انداخت فراوان سپر انداخت

دیدند سلاحش نه که شمشیر، نیام است

با جان شهادت عطش مرد سرآمد

پاداش چنین رزمی مستی مدام است

در هیئت عشاق، حبیب بن مظاهر

نامی است که آرامش هر پیرغلام است

 

حسن ختام اولین شب شعر آئینی «بر آستان اشک» مداحی توسط حاج سید محمد موسوی سجاسی، پیرغلام حضرت سیدالشهدا (ع)، بود. این مداح اهل بیت علیهم السلام قبل از نوحه خوانی و مداحی، با تاکید بر فیض نشستن در مجلس امام حسین (ع) گفت: این جا مقامی است که نصیب هر کسی نمی شود، بلکه اشارات خاصی از پشت پرده به افرادی می شود و این افراد گزینش شده در این مجلس می نشینند.

این پیرغلام حضرت سیدالشهدا (ع) تصریح کرد: گاهی انسان توجه ندارد که مورد عنایت قرار گرفته و چه کسی دعوت کرده که در مجالس روضه نشسته است.

در پایان این مراسم، قرعه کشی زیارت عتبات عالیات برگزار شد و یکی از حضار در مجلس به قید قرعه برنده این سفر زیارتی شد.

لازم به یادآوری است که شب شعر آئینی «بر آستان اشک» تا شب اول محرم الحرام در فرهنگسرای اندیشه ادامه خواهد داشت و حضور در این مراسم برای عموم علاقمندان به اهل بیت علیهم السلام آزاد است.

 


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین