۰۷ آذر ۱۴۰۳ ۲۶ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۸ : ۱۱
عقیق: گاهی اوقات در زندگی بشری و مشغولیات ذهنی جای خدا را فراموش می کنیم و یادمان می رود که خدا چقدر می تواند بزرگ باشد و همین خدا برای بنده کافی است. پس به داستان جالب زیر توجه کنید:
دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.
بقال
کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه
داد، بعد لبخندی زد و گفت: چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش میدهی،
میتوانی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.
ولی دختر کوچولو از جای
خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلاتها
خجالت میکشد گفت: "دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار"
دخترک پاسخ داد: "عمو! نمیخوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمیشه شما بهم بدین؟ "
بقال با تعجب پرسید: چرا دخترم؟ مگه چه فرقی میکنه؟
و دخترک با خندهای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!
کاشکی فکر می کردیم حواسمون بهاندازه یه بچه کوچولو هم جمع نیس که بدونیم و مطمئن باشیم که مشت خدا از مشت ما بزرگتره!