۰۵ آذر ۱۴۰۳ ۲۴ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۰ : ۰۲
فکر ما را نمیکنی؟
در حریم امن حضرت الله مگر تو را چه قدر خوش گذشته که خیال بازگشت نکردهای؟ و مگر سفر چهارم سهم ما نبود؟ آن سهم را چرا دریغ کردهای؟ ... یا ایتها النفس المطمئنه ...
خدایا! از این پس شبهای قدر که تو تقدیر رقم میزنی، اطراف کدام مسجد پرسه بزنم؟ در کنار کدام پیادهرو یک شب در به در تو باشم؟ کدام صدای دلنشین موعظه کند که «گناه نکن!» و در حریم آن صدای پیر، گناه نکردن چه قدر آسان بود ... ای خدا! مگر سفر چهارم سهم ما نبود؟!
پیر مرد سفید رویِ رو سفیدِ دستگاه خدا! در تاریکی روزگار، آن جا که دیگر قطع امید کردهام، آنجا که کام تلخ است و چشم غبارآلود و قلب سیاه و زندگی تیره، نیم ساعت در صفِ انتظار صحبتِ خصوصی با چه کسی بنشینم؟! مثل آن بار که ظلمت چند ماهی زندگی را با یک صحبت چند دقیقهای زدودی! یادت هست حاج آقا؟ منم، جوان بلند موی سیاه روزِ خاموش که تو قلبش را قلب کردی ...
ای روزگار ...
تو تضمین میدهی آن بلا دیگر سراغ من نیاید؟ در این طوفان روزگار ما را به چه کسی سپردهای یا ایتها النفس المطمئنه؟! ... مگر سفر چهارم سهم ما نبود؟!
خیالی نیست! ... چه میگویم! خیالی هست، ما را حتی با آن صندلی که در مسجد به سؤالهایمان جواب میدادی، خیالی هست، ما را با تو تا زنده هستیم خیالی هست، خیالی هست ...
ما در داغ تو میگوییم:
سر خم می سلامت، بشکست اگر سبویی ...
اللهم! به حق حاج آقا خوشوقت، عجل لولیک الفرج ...
منبع:وبلاگ "کهف"
211001