۰۷ آذر ۱۴۰۳ ۲۶ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۶ : ۱۵
فیلم این سخنرانی در بالا قابل دریافت است و در ادامه گزیدهای از مباحث مطرح شده در این جلسه را میخوانید:
چرا اهلبیت(ع) بیشتر از کلمۀ ادب استفاده کردهاند؛ نه کلمۀ اخلاق؟
مفهوم ادب که در روایات و متون دینی ما به آن تصریح شده، مفهوم بسیار ارزشمندی است، حتی از مفهومی به نام اخلاق هم ارزشمندتر است. مفهوم ادب را طراحان دین ما طراحی کردهاند ولی مفهوم اخلاق به این معنایی که امروز بین ما رایج است، زیاد اینگونه نیست و بیشتر یک مفهوم وارداتی به حساب میآید. در اینجا میخواهیم بین دو مفهوم اخلاق و ادب، مقایسهای صورت دهیم تا روشن شود که چرا اهلبیت(ع) بیشتر از کلمۀ ادب استفاده کردهاند تا از کلمۀ اخلاق؟ ضمن اینکه معنای «خُلق» و اخلاق در آن زمان با این چیزی که امروز به معنای اخلاق میشناسیم، متفاوت بوده است.
«علم اخلاق» به اصطلاح رایج، از ملکات نفسانی یا روحیات باثبات انسان صحبت میکند
اصطلاح رایجِ «علم اخلاق» یا آنچه امروز به نام «اخلاق» میشناسیم، از ملکات نفسانی صحبت میکند، یعنی از صفاتی صحبت میکند که برای انسان «ملکه» شدهاند و به عبارت دیگر در وجود انسان نهادینه شدهاند. کلمۀ اخلاق به جمعِ کلمۀ «خُلق» ترجمه شده است و خلق را هم به «روحیات پایدار و باثبات انسان» معنا کردهاند. و بعد هم علمی تعریف کردهاند به نام «علم اخلاق». وقتی میگویند «علم اخلاق»، منظورشان علمی است که از روحیات باثبات یا همان «ملکات» ما صحبت میکند؛ از صفاتی که بخش قابل توجهی از این صفات به صورت ژنتیکی به ما منتقل میشوند. کمااینکه میگوییم: من مثل پدرم، «صبور» یا «عجول» هستم، یا من مثل مادرم «مهربان» یا «بد زبان» هستم... اینها خُلقیاتی است که در افراد ایجاد میشود و انسانها معمولاً موفق نمیشوند خُلق خودشان را زیاد تغییر دهند.
علم اخلاق از این موضوع بحث میکند که خُلق انسانها چیست یا اگر چطور باشد بهتر است و یا چطور میتوان این ملکات را به دست آورد؟ مثلاً اینکه شما باید خُلق(ملکۀ) شجاعت داشته باشید، نه ملکۀ ترس و زبونی، و خُلق سخاوت داشته باشید، نه خساست است، خُلق حسادت نداشته باشید و مواردی از این دست. یعنی علم اخلاق از «ملکات» صحبت میکند.
در متون قدیم دینی غالباً منظور از «خُلق»، حُسن معاشرت است نه ملکات یا روحیات باثبات
اولاً باید دید که آیا کلمۀ «خُلق» در زبان عربی، واقعاً به همین معنای ملکه یا روحیۀ باثبات انسان است؟ وقتی در متون قدیم دینی--به ویژه قبل از نگاه میکنیم، میبینیم که غالباً وقتی از کلمۀ اخلاق یا خُلق استفاده میشود منظور «ملکات یا روحیات باثبات» نیست بلکه منظور نحوۀ «معاشرت» یا «حُسن معاشرت» است. نمونهاش این آیۀ کریمۀ قرآن است که میفرماید: «ای پیامبر! تو بر یک خُلق عظیم استوار هستی؛ وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیمٍ»(قلم/۴) مفسرین میگویند: منظور از خلق عظیم، حُسن معاشرت پیامبر اکرم(ص) و سعۀ صدری است که از خودشان نشان میدهند، و منظور این نیست که «ای پیامبر! تو دارای ملکات بسیار باعظمتی هستی» البته پیامبر اکرم(ص) دارای ملکات بسیار عظیم بودند، ولی در اینجا منظور این است که «ای پیامبر! تو خیلی خوب با مردم کنار میآیی و خیلی حُسن معاشرت داری»
علامه طباطبایی در تفسیر این آیه میفرمایند: این آیۀ شریفه هر چند فى نفسها و به خودى خود «حسن خلق» رسول خدا (ص) را مىستاید و آن را بزرگ مىشمارد، لیکن با در نظر گرفتن سیاق، به خصوصِ «اخلاق پسندیدۀ اجتماعی» حضرت نظر دارد، اخلاقى که مربوط به معاشرت است، از قبیل استوارى بر حق، صبر در مقابل آزار مردم و خطاکاریهاى اراذل و عفو و اغماض از آنان، سخاوت، مدارا، تواضع و امثال اینها (ترجمۀ تفسیر المیزان/۱۹/۶۱۹)
ترجمۀ دقیق آیۀ فوق، به حُسن معاشرت پیامبر اکرم(ص) برمیگردد. یعنی در اینجا «خُلق» بیشتر معنای «رفتاری» دارد تا معنای «قلبی». وقتی گفته میشود «مکارم اخلاق داشته باشید» منظور آن فضایلی است که در رفتار انسان دیده میشود و زیاد به ملکات درونی انسان نگاه نمیکند. خیلیها احتمال میدهند از زمانی که برخی از متون فلسفۀ یونان (در دوران خلفای عباسی، به ویژه هارون الرشید، منصور و مأمون) ترجمه شد، اخلاق را به معنای ملکات نفسانی ترجمه کردند؛ چون در فلسفۀ یونان مباحثی دربارۀ ملکات انجام شده بود و وقتی اینها به زبان عربی ترجمه شد، کلمۀ اخلاق را روی آن گذاشتند. لذا بعد از آن، اخلاق دو معنا پیدا کرد: یکی ملکات و یکی هم حُسن معاشرت. اما در میان عرف مردم، وقتی میگویند: «فلانی چه خُلقی دارد؟» یعنی «چه خویی دارد؟» در زبان فارسی نیز وقتی میگویند: «خُلق و خوی فلانی چگونه است؟» غالباً یعنی «حُسن معاشرت او چگونه است؟»
معنای دقیق کلمۀ «خُلق»، سبک معاشرت یا آداب اجتماعی است/ خُلق همان حُسن معاشرت و در واقع بخشی از «ادب» است
اگر بخواهیم کلمۀ خُلق را به معنای دقیق کلمه(معنای قدیمی و قبل از نهضت ترجمه) در نظر بگیریم، معنایش چگونگی معاشرت یا سبک معاشرت ما با دیگران است، پس میتوان آن را بخشی از ادب دانست. ادب هم یعنی برنامهای که هرکس برای همۀ رفتارهای خودش، نه فقط سبک معاشرت، دارد. یعنی آنچه انسان در زندگی شخصی خود رعایت میکند، آداب شخصی محسوب میشود.
به طور خلاصه باید گفت «خُلق» به معنای «آداب اجتماعی» است (اما ادب هم شامل آداب شخصی و هم آداب اجتماعی است). منتها در یک دورهای کلمۀ خُلق را برای ملکات و روحیات باثبات انسان به کار بردند. بنابراین برای هر دو مفهوم-«سبک معاشرت» و «ملکات یا صفات باثبات روحی»- از یک کلمه(کلمۀ خُلق) استفاده شده است و این میتواند موجب اشتباه شود. بنابراین باید گفت در متون قدیمی، غالباً منظور از کلمۀ خُلق یا اخلاق، سبک معاشرت بود ولی بعداً این را هم اضافه کردند که برای «ملکات یا صفات پایدار روحی» نیز از کلمۀ خُلق استفاده شود.
تأکید بر ملکات نفسانی فایدهای ندارد/ انسانها برخی صفات خوب یا بد را به صورت ژنتیکی کسب میکنند
گفته میشود پیامبر اکرم(ص) فرموده است: «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاق» البته سند این روایت خیلی سند قویای نیست و ابوهریره این روایت را از پیامبر(ص) نقل کرده است، ولی اگر این سخن از پیامبر اکرم(ص) باشد، وقتی میخواهیم این روایت را ترجمه کنیم، باید بگوییم، پیامبر(ص) فرمود: «یکی از اهداف بعثت من این بود که سطح معاشرت مردم بالا ببرم» یعنی معنای کلام پیامبر(ص) این نیست که: «من مبعوث شدهام تا ملکات نفسانی را تکمیل کنم» البته اشکال ندارد که اینگونه ترجمه کنیم، منتها مشکل از اینجا آغاز میشود که شما وقتی به ملکات نفسانی بیش از حدّ تأکید کنید و در آن متوقف شوید، به هیچ نتیجهای نمیرسید. مثلاً کسی که ذاتاً آدم خسیس یا حسودی آفریده شده است، نباید به او گفت: «تو عجب آدم بدی هستی!» کمااینکه در روانشناسی رشد پیاژه گفته میشود که بچه از سه سالگی حسادت را ـ بهطور طبیعی ـ در خودش حس میکند، و با بچههای دیگر، احساس رقابت پیدا میکند. در حالی که او نه آدم بدی است و نه اینکه در بروز این حسادت، مقصر است.
تکلیف ما این نیست که به ملکات بپردازیم
تکلیف ما این نیست که به ملکات بپردازیم. مثلاً همان آدمی که حسود بود، ممکن است خیلی مهربان و متواضع هم باشد، در حالی که برای رسیدن به این تواضع، زحمتی نکشیده و تلاشی نکرده است، بلکه این تواضع را به صورت ژنتیکی از پدر و مادرش به ارث برده است. لذا اصلاً جا ندارد به خاطر این تواضع، به او آفرین گفته شود.شخصی از امام صادق(ع) پرسید: فتوت چیست و به چه کسی جوانمرد میگویند؟ حضرت فرمود: خودِ شما فتوت را چگونه تعریف میکنید؟ عرض کرد: اینکه اگر به ما نعمت دادند شکر کنیم و اگر ندادند صبر کنیم. حضرت فرمود: «سگهاى مدینه نیز همینطور رفتار مىکنند! اگر به آنها چیزی ندهید صبر میکنند و اگر چیزی بدهید تشکر میکنند» او گفت: آقا جان شما فتوّت را تعریف کنید؟ حضرت فرمود: فتوت نزد ما این است که اگر به ما نعمت دادند ایثار مىکنیم و اگر به ما نعمت ندادند، شکر مىکنیم؛ سَأَلَ شَقیقٌ البَلخِىُّ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ علیهما السلام عَنِ الفُتُوَّةِ فَقالَ : ما تَقولُ أنتَ؟ فَقالَ شَقیقٌ : إن اُعطینا شَکَرنا ، وإن مُنِعنا صَبَرنا. فَقالَ جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ علیه السلام : الکِلابُ عِندَنا بِالمَدینَةِ تَفعَلُ کَذلِکَ ! فَقالَ شَقیقٌ یَا بنَ بِنتِ رَسولِ اللّه مَا الفُتُوَّةُ عِندَکُم؟ فَقالَ إن اُعطینا آثَرنا وإن مُنِعنا شَکَرنا»(میزان الحکمه/حدیث۱۲) یعنی باید یک اتفاقی در ما بیفتد و یک کار فوقالعادهای انجام دهیم-و الا اگر بخواهیم طبق خُلق و خوی طبیعی خودمان رفتار کنیم که فایده ندارد و رشد و تکاملی پیدا نکردهایم.
ملکات و خُلقیات خوب یا بد انسان چندان اهمیت ندارد/ مهم این است که با «هوای نفس»مان مخالفت کنیم
اینکه شما یکمقدار حسود هستی و یکمقدار هم مهربان و متواضع هستی، زیاد مهم نیست، نه بد بودنِ حسادت شما، زیاد بد است و نه خوب بودن مهربانی شما زیاد خوب است، چون اینها خُلق است و خُلق هم زیاد اهمیت ندارد. صفاتی که از پدر و مادر به ما ارث میرسد، یا صفاتی که در اثر فصل یا ماه تولد برای ما پیش میآید، یا صفاتی که در نتیجۀ اینکه در کدام منطقۀ جغرافیایی زندگی میکنیم، برای ما پیش میآید، چه صفات خوبی باشند و چه صفات بدی باشند، چندان اهمیت ندارند. اگر منظور از علم اخلاق نیز بحث کردن از این صفات باشد، برای ما اهمیت و اصالت ندارد.
آن چیزی که اهمیت دارد این است که بتوانی با هوای نفس خودت مخالفت کنی. مثلاً تو به صورت ژنتیکی سخاوتمند هستی ولی خداوند تو را امتحان میکند به اینکه یک جایی اصلاً سخاوت به خرج ندهی، یعنی برخلاف سخاوتمندی خودت رفتار کنی. در این امتحان، نباید بگویی: «من کلاً سخاوتمند هستم، پس بگذار سخاوت خودم را نشان دهم، مردم هم از این سخاوت خوششان میآید!» چون اینجا خداوند از تو انتظار دارد که مبارزه با هوای نفس کنی. آنچیزی که خدا از ما میخواهد، مخالفت کردن با نفس است، و این مخالفت کردن همیشه علیه صفات بد نیست، بلکه گاهی باید با صفات خوب خودت هم مخالفت کنی، مثلاً گاهی امتحان تو این است که با سخاوت خودت مخالفت کنی.
آن کسی که سخاوت ندارد و خساست دارد، امتحانش این است که با خساست خودش مبارزه کند. خداوند به او میفرماید: من میخواهم ببینم تو چقدر میتوانی با خساست خودت مبارزه کنی؟ چنین کسی اگر بتواند یک مبلغ نسبتاً کم (مثلاً دو هزار تومان) هم صدقه بدهد، برای او که آدم خسیسی است، خیلی کار سختی محسوب میشود و خیلی نیاز به مبارزه با نفس دارد، لذا این کار در نزد خدا خیلی ارزش دارد. ولی ممکن است یک آدم سخاوتمند، دو میلیون تومان هم صدقه بدهد، و این کارش برای خدا ارزشی نداشته باشد.
آنچه برای خدا مهم است «ملکات اخلاقی» ما نیست، بلکه مبارزه با هوای نفس ماست
آنچیزی که برای خداوند مهم است ملکات اخلاقی ما نیست، بلکه مبارزه با هوای نفس ماست. به عبارت دیگر، ما برای اخلاق به دنیا نیامدهایم، بلکه برای تقوا و ادب بهدنیا آمدهایم در آنها مبارزه با هوای نفس وجود دارد. خداوند میفرماید: «براى انسان جز آنچه تلاش کرده [هیچ نصیب و بهرهاى] نیست؛ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى»(نجم/۳۹) خداوند در اینجا نفرموده: برای انسان جز ملکاتش هیچ بهرهای نیست! چون معنا ندارد خداوند یک ملکاتی را به کسی بدهد و او هم بر اساس همان ملکات یک کارهایی انجام دهد و بعد انتظار پاداش هم داشته باشد! پس خود انسان در این میان چه تلاشی کرده و چه ارزش افزودهای تولید کرده است؟!
اخلاق میگوید: آدم خوب کسی است که ملکات خوبی دارد/ تقوا میگوید: آدم خوب کسی است که بیشتر سعی کرده
براساس علم اخلاق باید بگوییم: آدم خوب آن کسی است که ملکات خوبی دارد، ولی بر اساس تقوا آن کسی خوب است که بیشتر سعی کرده است. مثلاً دو نفر را در نظر بگیرید که یکی از آنها ذاتاً خونسرد و آرام است و یکی هم ذاتاً تندخود و عصبیمزاج است. بر اساس علم اخلاق به اولی که طبیعتاً کمتر از آن شخص عصبیمزاج ناسزا میگوید، باید بگوییم آدم بهتری است، ولی بر اساس تقوا ممکن است برعکس باشد، چون آن کسی که کمتر ناسزا میگوید طبق ویژگیهای شخصیتیاش اصلاً نباید ناسزا بگوید و باید بتواند کاملاً خودش را کنترل کند، ولی آن شخص عصبیمزاج طبق خلق و ملکهاش، خیلی بیش از اینها باید ناسزا میگفته ولی با انگیزۀ الهی، خودش را کنترل کرده و نیمی از ناسزاها را نگفته است. پس او تقوای بیشتری دارد.
بهترین نصیحت اخلاقی این نیست که مهربان باشید، سخاوتمند باشید، صبور باشید یا.... بهترین و دقیقترین نصیحت اخلاقی این است که یک مربی یا معلم، به ما بگوید: «امروز هر کسی سعی و تلاش کند که هرچقدر میتواند تقوا را رعایت کند؛ اگر کم بود ناامید نشوید و اگر زیاد بود مغرور نشوید» امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «تقوای خدا پیشه کنید، اگرچه کم باشد؛ اتَّقِ اللَّهَ بَعْضَ التُّقَى وَ إِنْ قَل»(نهجالبلاغه/حکمت ۲۴۲) آنچیزی که مهم است سعی و تلاش ما در جهت رعایت تقواست. تقوا، حتی یکذرهاش هم ارزش دارد، چون نشان میدهد که انسان سعی کرده و با هوای نفس خودش درگیر شده است. و خداوند نیز فرموده است: «هرچقدر میتوانید تقوای خدا را داشته باشید؛ فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ»(تغابن/۱۶)
خودمان را با خوبیهای ژنتیکی فریب ندهیم
وقتی خداوند میفرماید: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»(حجرات/۱۳) یعنی برای خدا مهم این است که چه کسی تقوای بیشتری دارد نه اینکه چه کسی مهربانتر باشد یا سخاوتمندتر باشد، چون شاید این مهربانی یا سخاوت خصلت ژنتیکی ما باشد. و نباید خودمان را با این خوبیهای ژنتیکی فریب دهیم.(منظور از خوبیهای ژنتیکی آن صفات خوبی است که برای بهدست آوردنش تلاشی نکردهایم بلکه از طریق عواملی مثل ارث و... به ما رسیده است.) خلاصه اینکه اخلاق مصطلح به ملکات نفسانی و صفات پایدار روحی میپردازد، البته منظور از «اخلاق اسلامی» علیالقاعده باید همان تقوا باشد. یعنی وقتی علمای اسلام، از اخلاق اسلامی سخن میگویند، قاعدتاً بیشتر باید منظورشان همان تقوا باشد. بههر حال برای اسلام ملکات نفسانی زیاد موضوعیت ندارد. اینکه فلانی چه ملکاتی دارد، زیاد اهمیت ندارد، مهم این است که چقدر تقوا دارد و چقدرت قدرت کنترل رفتار خودش را دارد؟
ادب مرحلۀ اول تقواست/ ادب یعنی مطابق دستور عمل کنیم، نه مطابق میل خودمان
حالا ادب در اینجا چه معنا و چه جایگاهی دارد؟ ادب مرحلۀ اول تقواست. ادب یعنی انسان به یکسری رفتارها و آداب در ارتباط با دیگران، خودش و خداوند متعال ملتزم شود. وقتی انسان به آداب و آیینهای رفتاری مشخصی که برایش تعریف شده است، عمل کرد، جلوی هوای نفسش و جلوی ملکات بدش گرفته میشود. البته شاید این کار توأم با زجر باشد، و اصلاً اشکالی ندارد و هر چه انسان در این مسیر زجر بکشد برایش ثواب نوشته میشود. التزام به اَدب کمی آدم را معذب قرار میدهد و موجب میشود انسان مطابق میلش رفتار نکند. ادب یعنی مطابق دستور عمل کنیم نه مطابق میل خودمان.
چرا کلمۀ آداب و کلمۀ مؤدب کردن، از کلمۀ اخلاق(به معنای ملکات) مهمتر است؟ برای اینکه ادب به سراغ اصلِ مأموریت انسان در این دنیا رفته است. ادب میگوید: «من کاری ندارم شما چه ملکاتی داری، بلکه میگویم باید رفتار خودت را درست کنی، اگر رفتارت را درست کنی، کمکم آن ملکات پشت سرش هم درست میشود، اگر هم درست نشد، اشکالی ندارد» حتی عرفا میگویند اگر کسی واقعاً سعی کرد ولی هرچه ادب و تقوا رعایت کرد، در نهایت نتوانست برخی از خصلتهای بد خودش را تغییر دهد، اهمیتی ندارد و حتی او «شهید راه جهاد اکبر» است. چون خداوند از ما سعی و تلاش خواسته است.
یکی از اصحاب امام صادق(ع) از حضرت پرسید: من عمری است که گرفتار یک گناه هشتم، و هرچقدر سعی میکنم آن را ترک کنم، موفق نمیشوم. حضرت فرمودند: اگر راست میگویی، خدا تو را دوست دارد. و علت اینکه نمیتوانی آن را ترک کنی، این است که از آن گناه بترسی و گرفتار عجب نشوی؛ قَالَ: وَ اللَّهِ إِنِّی لَمُقِیمٌ عَلَى ذَنْبٍ مُنْذُ دَهْرٍ أُرِیدُ أَنْ أَتَحَوَّلَ مِنْهُ إِلَى غَیْرِهِ فَمَا أَقْدِرُ عَلَیْهِ. قَالَ لَهُ: إِنْ تَکُنْ صَادِقاً فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّکَ وَ مَا یَمْنَعُکَ مِنَ الِانْتِقَالِ عَنْهُ إِلَّا أَنْ تَخَافَهُ.(امالی مفید/۱۲)
حاج
احمد آقا میگوید یک مرتبه خدمت حضرت امام(ره) رسیدم، دیدم مکرر دعا
میفرماید: «خدایا مرا با حاج عیسی محشور کن.» حاج عیسی کسی بود که برای
امام چای میآورد و به ایشان خدمت میکرد ـ و ظاهراً یک شخص معمولی بود ـ
ولی مهم این است که انسان در حد وسع خودش تلاش کند، حاج عیسی هم در کار
خودش که چای ریختن بود، کم نمیگذاشت و امام(ره) هم در کار خودش که رهبری
کردن بود کم نمیگذاشت. هر دو سعی خودشان را انجام میدادند و این کار را
هم برای خدا انجام میدادند پس نمرۀ هر دو بیست خواهد بود.
حضرت موسی(ع) از خداوند پرسید: همنشین من در بهشت کیست؟ خداوند یک مرد قصاب را به او معرفی کرد. حضرت موسی(ع) پیش آن مرد قصاب رفت تا ببیند، او چهکار میکند؟ دید که او مادر پیر و از کار افتادهای دارد که توان حرکت ندارد، و این مرد قصاب از مادر خودش به خوبی نگهداری و تیمارداری میکند. هروقت یک کاری برای مادرش انجام میداد، مادرش میگفت: خدایا! فرزند مرا با پیغمبر زمان محشور کن. معلوم میشود که آن مرد قصاب سرِ این مشکل مادرش، واقعاً یک مبارزه با هوای نفس انجام داده و صبر و تحمل کرده و تقوی پیشه کرده و نمرهاش هم بیست شده است. حضرت موسی(ع) هم در راه خدا پیغمبری کرده و نمرهاش بیست شده لذا اینها در بهشت همنشین هم میشوند.
علی(ع): تأدیب نفس خود را به عهده بگیرید و عادات بد خود را تغییر دهید
رعایت ادب قدم اول برای رسیدن به تقواست. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «ای مردم مسئولیت تأدیب نفس خودتان را به عهده بگیرید و به واسطۀ این ادب کردن، خودتان را از عادتهای بدی که به آن گرفتار هستید، نجات دهید؛ أَیُّهَا النَّاسُ تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِکُمْ تَأْدِیبَهَا وَ اعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا»(نهجالبلاغه/حکمت ۳۵۹) بالاخره هر کسی یک عادات بدی دارد که مثلاً به صورت خانوادگی(ژنتیکی) ـ یا از طرق دیگر ـ به او رسیده است، نباید از این بابت ناراحت و مأیوس شوید، منتها باید خودتان را تأدیب کنید، یعنی هر کسی باید ببیند عیب و مشکل خودش چیست؟ و سعی کند آن را درست کند. آن جاهایی که ژنتیکی خوب هستید، زیاد بهخاطرش خوشحال نباشید، بروید سراغ آن جاهایی که مشکل دارید.
هر کسی باید آن کاری که خدا از او میخواهد را انجام دهد. حضرت زهرا(س) یک دعای ویژهای دارند که در آن به محضر خداوند عرضه میدارند: «خدایا به من فرصت بده تا به آنچه مرا به خاطرش خلق کردی بپردازم؛ اللَّهُمَّ فَرِّغْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ؛ مهج الدعوات/۱۴۱) و در ادعیۀ دیگر نیز شبیه این عبارت را داریم که: «خدایا! مرا در همان موضوعی بهکار بگیر که مرا به خاطرش خلق کردهای؛ وَ اسْتَعْمِلْنِی بِمَا تَسْأَلُنِی غَداً عَنْهُ وَ اسْتَفْرِغْ أَیَّامِی فِیمَا خَلَقْتَنِی لَهُ»(صحیفه سجادیه/دعای۲۰) یعنی اینطور نباشد که یکوقت آن چیزی که خدا از ما میخواهد را انجام ندهیم و برویم یک کار دیگری انجام دهیم. کسانی که اینطور عمل میکنند، خیلی بدبخت هستند. چون آن کاری که خدا از آنها خواسته انجام ندادهاند و به سراغ کاری رفتهاند که دلشان خواسته است؛ حتی اگر آن کار، کار خوبی هم باشد فایده ندارد.
منبع:مهر