کد خبر : ۴۵۵۳۳
تاریخ انتشار : ۲۷ دی ۱۳۹۳ - ۰۵:۳۲
یادداشت/ مرتضی امیری اسفندقه

«ذوقات و شوقات»؛سوغاتی یک‌ شاعر از حج

رساله «ذوقات و شوقات» با ژرفای محرمات کار دارد و بی‌نیازانه بر آن است تا از دهلیز ظاهر واژه بگذرد و پیچش مو و اشارت‌های ابرو را یادآور شود. «ذوقات و شوقات» از محرّمات حج و اسرار آن می‌گوید و نه فقط اعمال.
عقیق:مرتضی امیری اسفندقه:

محض یادگار؛ «ذوقات و شوقات»

موضوع و موضع سرشار و آشکار حج و کعبه از فرازهای فاخر تاریخ نظم و نثر پارسی است. از دیروز تا فردا امروز این تاریخ هیچ‌ مجموعه و منظومه گرانسنگی نیست که حج و حضور آن، فصلی از فصول، در خور تأمل و توجه آن را، به خود اختصاص نداده باشد.

نقد و نقل حج و کهبه، چه به چپ و چه به راست، همه و همه از حیثیت و هویت این مقوله د مقال خبر می‌دهد که تا کجا و از کی محبوب و مهم اهل کلمه و ملام و منظور نظر، سالک طریق مروت و مرام بوده است.

اگر بخواهیم از میان بسیاری مکاتب موجود، نمونه‌ای را به عنوان شاهد سخن، در آغازینه این سرسخن، به رخ بکشم، همانا قصیده حجیه تبعیدی یمگان، ناصر خسرو قبادیانی علوی، ارجح و اصلح آن است. قصیده‌ای که از سطح اسم و رسم جسم به شطح آن نورانی زده است. با دورود بر طبع هنرمند و اهورایی آن بیشه‌ای از شیر، که سرو جان در کار، دین خدای کرد، نگاهی به این قصیده می‌افکنیم:

حاجیان آمدند با تعظیم  
شاکر از رحمت خدای رحیم

جسته از محنت و بلای حجاز  
رسته از دوزخ و عذاب الیم

آمده سوی مکه از عرفات  
زده لبیک عمره از تنعیم

یافته حج و کرده عمره تمام  
باز گشته به سوی خانه سلیم

من شدم ساعتی به استقبال  
پای کردم برون ز حد گلیم

مر مرا در میان قافله بود  
دوستی مخلص و عزیز و کریم

گفتم او را «بگو که چون رستی  
زین سفر کردن به رنج و به بیم

تا ز تو باز مانده‌ام جاوید  
فکرتم را ندامت است ندیم

شاد گشتم بدانکه کردی حج  
چون تو کس نیست اندر این اقلیم

باز گو تا چگونه داشته‌ای  
حرمت آن بزرگوار حریم:

چون همی خواستی گرفت احرام  
چه نیت کردی اندر آن تحریم؟

جمله برخود حرام کرده بدی  
هرچه مادون کردگار قدیم؟»

گفت «نی» گفتمش «زدی لبیک  
از سر علم و از سر تعظیم

می‌شنیدی ندای حق و، جواب
باز دادی چنانکه داد کلیم؟» ...

حال و مقام قصیدت آنقدر روان و پیش نظر است که قلم را از هرگونه تعریف و تعارفی باز می‌دارد. هم این قدر کافی است که این قصیده‌ پرده از سعی صفای اعمال حج، برداشته است، شکوه و شرف آن سیر و سفر را باز نموده است.

می‌توان به همین نمونه و نما، برای سرسخن این منظومه با خیر و برکت، بسنده کرد اما تجلی و تلألؤ این حضور و حیات، در شعر پارسی بیش از این‌هاست. خاقانی شروانی که در عهد خویش سرکرده و سرآمد سخن است، به حجیات خویش زبانزده است. علاوه بر قصاید، مثنوی تحفة العراقین او نیز نورهانی و ارمغان اوست از سفر حج. قصاید:

شبروان در صبح صادق کعبه جان دیده‌اند

و:

زد نفس سر به مهر صبح ملمع نقاب

و:

صبح از حمایل فلم آهیخت خنجرش

از جمله امهات قصاید او در این حوزه و روضه است.

نظامی در اثنای قصه و قصه قبیله مجنون، شفای مجنون را در کعبه رصد می‌کند:

گفتند به اتفاق یک سر
کز کعبه گشاده گردد این در

حاجتگه جمله جهان اوست
محراب زمین و آسمان اوست

همین حال، با مریدان شیخ صنعان نیز همدل و همراه است که خلاصی شیخ را در کعبه می‌جویند:

می‌رویم امروز سوی کعبه باز
چیست فرمان، باز باید گفت راز

معتکف در کعبه بنشینیم ما
دامن از هستیت در چینیم ما

از یادآوری بسی و بسیاری نمونه دیگر، سرباز می‌زنیم و نقد حج را در کنار نقل آن مروری سریع می‌کنیم و پیش از هر مروری، اینکه نقد حج، همه برخاسته از حرمت و محبت عمیقی است که ذهن و زبان شارعان توحیدی، برای این حریم و حرم قائل بوده است.

اگر سعدی گفته است:

حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک
بیچاره خار می‌خورد و بار می‌‌برد

و نیز، پیاده عاج را در برابر پیاده حاج قرار داده است که آن هفت خانه طی می‌کند و وزیر می‌شود و این، هفت‌بار گردخانه خدا طواف می‌کند و همچنان همان است که بود و بل اضل! همان سخن ناصر خسرو علوی را باز می‌گوید به لحن و لجه‌ای دیگر لهجه که در سخن خواجه راز نیز خود را می‌نمایاند این‌گونه که:

جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج
که تو, خانه می‌بینی و من خانه خدا می‌بینم

تا مخاطب معنی دریابد که مستطیع سفر حج کسی است که از خودبینی خلاص است، نه آنکه در دنیا خواص است و از دنیا خاص و هم از این روست که جلال‌الدین محمد بلخی مولوی، زمزمه کرده است:

آنان که طلبکار خدایید خدایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید

تا یادآور شود که حج سفری است از خویش به خدا با وقوف بر آیین و علامت‌های این مسیر. او همین مطلب را متذکر است که طواف، دور حق گشتن است و سوای این مطلب هیچ نیست، الا دور باطل که حج گشت و گذار نیست، تخلیه‌ گرد و غبار نفس است که برای باریابی به حرم تزکیه و تجلیه، این مطلب رازناک، در مثنوی شریف نیز رخ نموده است. آنجا که، عزم سفر حج‌کرده‌ای در راه به بایزید، باز می‌خورد و باز یدا و را باز می‌گوید:

گفت طوفی کُن به گِردم هفت‌بار               
وین نکوتر از طواف حج شمار

کعبه هرچندی که خانه‌ی بِرّ اوست             
خِلقت من نیز خانه‌ی سِرّ اوست

خدمت من طاعت و حمدِ خداست               
تا نپنداری که حقّ از من جداست

درک و دریافت حرمت حریم حج، دردمندانه و دعاواره، به ستایش و ستیز، فرصتی است فرهیخته از نمونه‌های عالی شعر پارسی که انجام و فرجامی جز پاسداری از منزلت و مقام آن ندارد. از میان همه نمونه‌ای منظوم قرون ماحینه به همین چند مورد بسنده می‌کنیم و در فرجامینه کلام یادآور می‌شویم که در نثر معاصر پارسی هم از این تجلی و تلألؤ به قدر و قیمی قوام‌یافته خبرها و اثرها است.

سفرنامه ماندگار «خسی در میقات» جاودان‌یاد جلال آل احمد در کنار کتاب یادگار «حج» دکتر علی شریعتی مزینانی دو اثر و خبر از همین راستاست. کتاب «پرستو در قاف» دکتر علیرضا قزوه و «زین آتش نهفته» اثر سعید یوسف‌نیا. نیز از دیگر اثرها و خبرهای قابل تأمل در این دوره «سیر و سلوک» است.

«ذوقات و شوقات» کبوترانه آوازی است مستانه، که به هوایی سر کوی دوست، بال و پر گشوده است. شوری ساده و سلیس و نفور از تدلیس و تلبیس، سوغاتی سیدصدرالدین قوام شهیدی از سفر حج. آیین‌نامه «ذوقات و شوقات» که به ذوق و شوق ربانی، دست فراهم داده است، آرمان‌های نورانی و نهایت محرمات حج است. راه‌یابی به اندرونی 24 دالان و دهلیز تو در تو، که سفری‌ است از ظلمت به نور. چرا حاجی نباید هنگام که مُحرم است شکار کند؟ همه از آن روی که:

نبیند زنده‌ای از حاجی آزار

آیا این حال، فقط و فقط خاص همان ایامی است که حاجی محرم است؟ نه!

این،‌حال سرانجام مقام حاجی است و حاجی آن را خانه خدا، برای همگان، سوغات می‌آورد که:

ز حاجی در امان باشد جهانی
بکوش ای دوست تا حاجی بمانی

آنچه که در طول و عرض تاریخ منظوم پارسی، سابقه ندارد و به چشم نیامده است. حتی قصیدت فرازمند ناصر خسرو نیز با همه علو رتبه، از این چشم‌انداز، با این مجموعه همسان و هم‌سوست؛ چرا که «ذوقات و شوقات» از محرّمات حج و اسرار آن می‌گوید و نه فقط اعمال. محرمات 24‌گانه‌ای که پس از سفر حج 24 ساعته با حاجی همراه است، یعنی همواره و همیشه انسان حاجی است. پس حاجی همواره، احرام بسته است و همواره محرم است و همواره در طواف خانه خداست:

شده مجموعه احرام ادورا
به ساعت‌های هر روزت برابر

زمستان و خزان، صیف و بهار است
که طول روز و شب بیست و چهار است

حرمت چنین حضوری، از پس عبور از دهلیز شهوت که با پرهیز از خویش به رخ کشیده می‌شود، فراچشم حاجی است که اصل این فصل از فصول محرمات همین دقیقه است که:

زمین بگذار حاجی بر فلک رو
ز حیوان بگذرو سوی ملک رو

تا آنجا که به اکرامی تمام نائل آید و شاهد یگانگی حق باشد:

نه تنها خویش را بر آن برانی
که عقد دیگری را هم نخوانی

از او باشد و بوی او دهد و نه تنها متوجه غیر نشود که غیر را نیز متوجه خویش نکند حتی با بوی عطر که:

چو می‌گردی معطر ای مسلمان
کنی جلب توجه ز اهل ایمان

توجه سوی وجه دوست باید
در اینجا غیر او هرگز نشاید

جان مطلب حرام گشتن عطر در حریم الهی، بو بردن از این مهم است که رهزن خلق‌الله نباشیم به هیچ روی و بوی.

رساله «ذوقات و شوقات» با ژرفای محرمات کار دارد و بی‌نیازانه بر آن است تا از دهلیز ظاهر واژه بگذرد و پیچش مو و اشارت‌های ابرو را یادآور شود.

نگاه کردن در آینه حرام است چرا که:

ز خودبینی گذر باید نمایی
که بخشندت به کوی دوست جایی

تماشا می‌کنی تا خویشتن را
نمی‌بینی خدای ذوالمنن را

و سرمه نیز بر چشم حرام است، چرا که:

چو روشن می‌شود چشمت به دیدار
نمی‌آید دوای سرمه در کار

همه این امور  آرمان بندگی است و ... .

کمال بندگی در وقت احرام
پدیدار است در هر صبح و هر شام

و هم در این هنگام است که با حرم کردن، گرفتار ناخن خویش و زدودن موی خویش برای همیشه و همواره درمی‌یابی که صاحب هیچ‌چیز نیستی حتی موی خویش و خون خویش:

نباشی مالک خون خود ای جان
شدی محرم ز رگ خونی میفشان

و حاجی ره‌آورد این پیک و پیام است که:

نه خون خود نه خون دیگری را
مریزار طالبی بر قرب مولا

در این حضرت چو خونریزی حرام است
امین این خانه را ای دوست، نام است

و...

مرور باقی اشارات و بشارات ارمغانی و نورهانی صحبفه و سفینه «ذوقات و شوقات» را به خواننده مشتاق وا می‌گذارم. اشارات و بشاراتی که با این ابیات خاتمه می‌یابد:

شده مجموعه احرام ادورا
به ساعت‌های هر روزت برابر

زمستان و خزان، صیف و بهار است
که طول روز و شب بیست و چهار است

ز آخر آمدم، زین رو به اول
که در دورت نگردی ول معطل

که احرامست این و تعطیلی ندارد
خوش این مجمل که تفصیلی ندارد

بیندیش این زمان گر نکته‌دانی
حرم پیدا بود در هر مکانی

چو هستی عرصه نور خدا شد
حرم اینجا و آنجا هر کجا شد

نباید حاجی دل در حرم گیر
شود ز احرام حرمت لحظه‌ای سیر

مکان پر شد، زمان پر شد، ز مولا
چو حق موجود شد، حاجی شود لا

ز مکه هر کس سوغات آورد
دل دیوانه‌ام شوقات آورد

نه سوقاتی که ذوقاتی از دوست
برون آورده‌ام تا مغز از پوست

مه روزه است، یارا حاجیم کن
به لطف بی‌‌حد خود راجیم کن

چو لطف نامه میلاد حسن شد
از او گلدسته‌ای تقدیم من شد

منبع:تسنیم

ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین