کد خبر : ۴۳۴۱۶
تاریخ انتشار : ۲۱ آذر ۱۳۹۳ - ۰۸:۵۶

تفاوت فوت‌ جان و فوت‌ وقت

آیت‌‌الله «حسن‌زاده آملی» با اشاره به ارزش وقت و عوامل کوری دل انسان‌ها، می‌گوید: دانشمندان ما فرمودند فوت جان بهتر است از فوت وقت، چرا؟ چون فوت جان ترک خلق است و فوت وقت ترک خالق.
عقیق: آیت‌الله «حسن‌زاده آملی» در یکی از سخنرانی‌های خود به شناخت جان آدمی و ارزش وقت اشاره کرده‌اند که در ادامه بخش اول آن می‌آید:

نمود صفات الهی در جهان خلقت

نظام عالم و خلقت آدم به عدل و نظم و ترتیب حیرت‌آور آفریده شده که هر جا قدم بنهی کتاب وجود هر ذره‌ای را فهمیده ورق بزنی می‌بینی در دل او نوشته است: «فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ»(مؤمنون/ 14) و جهان را یکپارچه حسی و قادر و عالم و سمیع و بصیر می‌بینی که این کلمات متصفند به صفات ربوبی. این کلمات آیینه‌هایی هستند که اسماء و صفات الهی در این آیینه‌ها خودش را نشان می‌دهد.

خلق را چون آب دان صاف و زلال

و اندر آن تابان صفات ذوالجلال

اینکه تو بصیری، اینکه تو سمیعی، اینکه تو وجود داری، قادری هریک از این‌ها را دستاویز و راه و روزنه بگیری برای رسیدن به اصل به مبدأ به واقع تا برسی که « وَإِن مِّن شَیءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ»(حجر/21).

در قرآن کریم گاهی خدای جل و اعلی از همین کتاب‌ها، از همین نوشته‌هایش، نگاشته‌هایش ما را دعوت می‌کند که خودتان را بخوانید تا این کلمات و حروف به شما بگویند که کجایی هستید، الان کیستید و دست چه کسی بر سر شماست.

آنچه باعث کوری دل انسان‌ها می‌شود

سبحان‌الله! غذاها و همنشینی‌ها و همدستی‌ها و تبلیغات سوء و نوشته‌های هرزه گوناگون که هر روزی یک طور هدیه برای ما سوغات می‌آید چگونه غفلت‌مان داده، چگونه بی‌خبری از این راه بر ما مستولی شده است. این جمله را از گفت و شنود اباعبدالله و امام زین‌العابدین(ع) عرض می‌کنم.

وقتی جناب سیدالشهدا(ع) آمد پیش فرزندش سیدالساجدین امام زین‌العابدین(ع) در سرزمین کربلا؛ امام زین‌العابدین از پدر بزرگوارش می‌پرسند: کار شما و این مردم به کجا کشید؟ آقا این آیه را برای امام زین‌العابدین خواند و فرمود: فرزند! «اسْتَحْوَذَ عَلَیهِمُ الشَّیطَانُ فَأَنْسَاهُمْ ذِکْرَ اللّهِ»(مجادله/ 19)، شیطان بر آنها مستولی و چیره شد و تصرف‌ و تسخیرشان کرد.

انگشت بر روی چشم سر بگذار، کجا را می‌بینی؟ انگشت هوی و هوس که روی چشم دل گذاشته شود انسان جایی را نمی‌بیند، بی‌خبر است، دل ندارد «اسْتَحْوَذَ عَلَیهِمُ الشَّیطَانُ فَأَنْسَاهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ».

شیطان انگشت‌های هوی و هوس را بر چشم و دل این مردم نهاده، همان طور که اگر آدمی با دست چشم سرش را بگیرد، چشم سرش پوشیده می‌شود و نمی‌داند کجایی است. به هر طرف می‌رود و راه را از چاه تمیز و حق و باطل را از هم تشخیص نمی‌دهد. چشم ندارد؛ این مردان چشم دل را از دست دادند، دنیا عقل را از آنها گرفت، هوی و هوس مقام شامخ انسانیت را از آنها سلب و از انسانیت عزل‌شان کرد: «اسْتَحْوَذَ عَلَیهِمُ الشَّیطَانُ».

چرا فوت جان بهتر است از فوت وقت؟

حالا از این اسْتَحْوَذَ و استیلایش چه تحفه و جایزه‌ای برای شما آورده؟ کارتان را به کجا کشانده، «فَأَنْسَاهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ»، آنها را از یاد خدا، از کمال‌شان، از معادشان، از خلقت‌شان، از خالق‌شان فراموشی داد. در چنین دنیا و دار وجود حیرت‌آوری، موجودی چنین سر تا پا همه حیرت اندر حیرت، نمی‌گوید ما کیستیم و این همه چیستند؟ کیستند؟ چه کاره‌ایم؟ «استَحوَذَ عَلَیهِمُ الشَّیطَانُ فَأَنْسَاهُم ذِکرَ اللَّهِ».

تا تو تاریک و ملول و تیره‌ای

دان که با دیو لعین همشیره‌ای

تا وسوسه داری، تا ولگردی‌ها و هرز‌گی‌ها داری، تا عمر شریف نازنینت را بیهوده به لغو صرف می‌کنی، بدان که با دیو لعین همشیره‌ای. بزرگان و دانشمندان ما فرمودند فوت جان بهتر است از فوت وقت، چرا؟ چون فوت جان ترک خلق است و فوت وقت ترک خالق.

«فَأَینَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجهُ اللّهِ»(بقره/ 115)؛ ببین چه کاره‌ای و کیستی و چه دست و چه قدرتی بر سر توست. ببین لهجه دلنشین قرآن اعلی حضرت خاتم انبیا محمد مصطفی را: «أَفَرَأَیتُم مَّا تُمنُونَ أَأَنتُم تَخلُقُونَهُ أَم نَحنُ الخَالِقُونَ»(واقعه/ 58 و 59). بنگرید آب را تمنون، امنائی که می‌شود نطفه در زهدان. هیچ در باره خود فکر نکردی که من کیستم؟ «هُوَ الَّذِی یصَوِّرُکُم فِی الأَرحَامِ کَیفَ یشَاءُ»(آل‌عمران/6). چه دستی در رحم است که نطفه را بدین صورت، آب را به این صورت خلق کرده است؟ خود آن نطفه چیست؟ ذرات آن نطفه چی‌اند؟ نطفه چطور جان دارد؟ آن ذرات چه کاره‌اند؟

در کتاب شریف کافی دارد که مردی بی‌خبر و دورافتاده آمد خدمت امام صادق(ع) و عرض ‌کرد: «آقا! دلّنی علی معبودک»؛ تو که می‌گویی خدا خدا، دلّنی علی معبودک. آنی را که می‌پرستی، مرا هم به سوی او راهنمایی کن. چه می‌فرمایید شما؟ در مقابل چه کسی؟ «سُبْحانَ رَبِّی الاعلی وَ بِحَمدِهِ».

سجده دلنشین

یکی از بزرگان صحابه و تابعین و بزرگان پیشین صدر اسلام، فضل‌بن شاذان می‌گوید بر ابن ابی‌ امی وارد شدم و دیدم او در سجده است: « سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ المَلَائِکَةِ وَ الرُوحِ، سُبحانَ رَبِّی الاعلی وَ بِحَمدِهِ، فا طال السجود»، سجده طولانی؛ وقتی سر از سجده برداشت فضل بن شاذان می‌گوید به او گفتم آقا حالی داشتی و دلی و عالمی. به‌به! خوشا به حالت! گفت این که سجده نبود، این که حال نیست، بیا اهل حال را ببین. روزی رفتم سراغ جمیل او را در سجده یافتم جداً لذت می‌برد از «سُبحانَ رَبِّی الاعلی وَ بِحَمدِهِ» گفتن. ای خوشا به حال آن دل و آن جان و آن روح که بیدار است. تا سر بلند کرد ابن ابی امی به او گفت اطیل السجود، به‌به! چه حالی و چه ذکری و چه سجدة جانانه‌ای داشتی. گفت: آقا! این که سجده نیست، این که حال نیست، این که سوز و گداز نیست. بیا ببین جناب معروف بن خرّبور(ره) را که چه مقامی و چه حالی دارد.

اینها چه می‌گفتند؟ اینجا چه می‌خواستند؟ دیگران نچشیده‌اند، نرسیده‌اند، نیافته‌اند. به هوی و هوس زنده‌اند، خیالات است، پندار است. بوالهوس‌ها حقیقت را یافتند؟ دنیاپرست‌ها به واقع رسیدند؟ حق که یکی بیش نیست، صراط مستقیم که یکی بیش نیست.

چیه؟ و ماذا بعد الحق الا الضلال.

بلند کردن وزنه سنگین چه افتخاری دارد؟/ انسان یعنی رشد عقلی

چه خوب است که اهل حساب باشیم. ما که سر نیزه و شمشیر در دست نداریم؛ دین که نمی‌خواهد با شمشیر و سرنیزه بجنگد می‌خواهد دل‌ها را بیدار کند می‌خواهد چراغ عقول مردم را روشن کند. چه خوب است که اهل حساب باشیم. ببینیم ما حق می‌گوییم یا شما؟ اگر شما درست می‌گویید ما چرا معطلیم؟ تو کجایی و چه کاره هستی؟

خورنده زیادند، درنده بسیار. انسان می‌خواهیم انسان. نمی‌گویم که ورزش‌ حرام، اما همه‌اش می‌خواهی که ماهیچه‌هایت باد کند، بالا بیاید، ضعف عقل را نباید جبران کنی؟ حالا گیرم که یک وزنة طلایی را هم بلند کردی، خیلی از حیوانات هستند که تو و وزنه‌ات را با هم بلند می‌کنند. این چه پُز و افتخاری است برای انسان. عرض کردم نمی‌گویم نه، اما یک مقدار ورزش روحی و فکری هم باشد. بگذار رشد عقلی هم پیدا کنی که انسان فقط وابسته به رشد جسمانی‌اش نیست. چنار هم بلند می‌شود. درخت‌ها هم رشد می‌کنند. انسان یعنی رشد عقلی.

عرض کرد آقا دلّنی علی معبودک، مرا به آن کسی که می‌پرستی راهنمایی کن. در حضور حضرت پسری بود. فرمود برو آن اتاق یک تخم‌مرغ بردار بیاور، آورد، آن تخم‌مرغ را در دست گرفت به آن شخص می‌گوید ببین این را، این دژ محکم و این قلعة مستحکم را ببین پوست بیرونی‌اش را نگاه کن که چه جور گچ‌کاری شده، این دیوار رویی، در دارد؟ نه، کسی رفته و از درونش خبر دارد؟ نه، کسی از درونش به درآمد و ما را اعلامی کرد؟ حرفی زد؟ از آنها خبر داد؟ نه، بیا ببین در این تخم‌مرغ تأمل کن، فکر کن. از این دژ، از این قلعه، از این دیوار بیرونی که برویم به باطن این دیوار، یک پوست عجیبی می‌بینی، پرده، سرتاسر این دیوار پردة نازک، کجا بافته شده؟ من نمی‌دانم.

مرحوم ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه می‌فرماید: میوه‌های یک درخت تخم‌هایشان را که بشماری همه با هم مساوی‌اند؛ یک درخت.

این درخت انار. تمام انارهای این درخت دانه‌هایشان با هم مساوی‌اند. آن هم که بزرگ است همان اندازه تخم دارد که آن حُقّه کوچک، با پرده‌های ابریشمی‌ که فاسد نشود جای آنها هر یک معلوم. چه کسی این طور با نظم و ترتیب و بدون اشتباه اینها را صندوق زده؟ این درخت این قوه را از کجا گرفته؟ این شعور و هوش را از کجا کسب کرده؟ این عوالم، این قوا، این ملکوت در دار وجود چیست؟

این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود

هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار

در میان این پرده تخم مرغ دو جور آب. آبی سفید آهکی و در دل او آبی طلای گداخته مذاب. در میان پوست، کیسة پلاستیکی لطیف و نازک و پوستی سفت و محکم! آبی که در میان آن ذره‌ای است که طلای مذاب است و سفیده‌ای که نقرة مذاب است: «بَینَهُمَا بَرزَخٌ لَّا یبغِیانِ»(رحمن/ 20) یک حجاب در میان اینها هست که نمی‌گذارد این دو آب با هم مخلوط شوند. آن زرده در میان این کیسه.

شعور مخلوقات هستی/ قدر خود را بشناسید

 امام درباره آن تخم‌مرغ و خلقت حیوانات، پرندگان بوالعجب از آن سفیده و زرده فرمود و فرمود و فرمود، آن شخص گفت؛ آقا الان طوری شدم که تا به حال می‌گفتم که آنی که او را پرستش می‌کنی او را به من راهنمایی کن. الان می‌بینم که: «اشهد ان لا اله الاالله». می‌بینم که: «هُوَ الَّذِی یصَوِّرُکُم فِی الأَرحَامِ کَیفَ یشَاءُ» (آل‌عمران/ 6)آب و صورتگری!

آخر اگر ‌بخواهی نقشه و صورتی به دیواری، به تخته‌ای، به پرده‌ای پیاده کنی اول باید خشک باشد. این نم‌دار و نمور است، رنگ نمی‌گیرد، زود فاسد می‌شود. اینجا خود آب را صورتگری کرده. چه شیرین گفت جناب شیخ اجل سعدی:

ز ابر افکند قطره‌ای سوی یم

این هم یک حدیثی است از امیرالمؤمنین علی(ع) که آقا فرمود در ماه نیسان صدف‌ها زیر آب در دریا حالی‌شان می‌شود که وقت گرفتن بارشان است.

حیوانات صحرایی و آهوها، پرنده‌ها و درخت‌ها وقت‌شان را می‌دانند. حیوانات فصل دارند، درخت‌ها فصل دارند، رستنی‌ها فصل دارند. آن صدف در میان دریا فصل دارد. ماه نیسان که شد می‌فهمد وقتش است. همین که هوا بارانی شد، او از دل دریا می‌آید بیرون.

قطرات باران که می‌بارد، صدف دهان باز می‌کند و قطرات باران را می‌گیرد. حالا هر چه را که به دهانش آمد، دهانش را چفت می‌کند طوری که سر سوزنی آب و هوا در او نفوذ نمی‌کند. اگر روزنه‌ای برایش باشد، آب نفوذ می‌کند. اگر هوا در دهان و رحم صدف نفوذ کند، تخم او فاسد می‌شود. چفت شده و سر در میان آب فرو برده تا کم‌کم آن قطرة باران در رحم او دردانه ‌شود. همین که رسید و درّ شد، می‌گوید این نشئه دیگر جای من نیست، من باید بروم صاحب مکان‌ و جاهایی بشوم.

جناب خواجه نصیرالدین طوسی برای جناب بابا افضل کاشی نوشت:

اجزای پیاله‌ای که در هم پیوست

بشکستن آن روا نمی‌دارد دست

جناب بابا افضل! پیاله‌گری که آن همه صفت در یک پیاله به کار برده است، این پیالة سنگین چینی به این قشنگی را چرا بزند به زمین و بشکند؟ دلش نمی‌آید. چرا این انسان باید بمیرد؟ چرا باید این بدن متلاشی شود؟ در جواب نوشت که آقا! نمرده و زنده‌تر شده. نمرده که درّ را می‌بیند در رحم صدف که وقتی به کمال رسید می‌گوید اینجا جای من نیست. باید بروم بر تارک افسر پادشاهی بنشینم. اینجا جای من نیست. نفس ناطقه جان انسانی  را می‌بینید که می‌گوید: «مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک» اینجایی نیست. باید برود و الهی شود، عرشی شود و «إِنَّ إِلَى رَبِّکَ الرُّجعَى»(علق/ 8) آنجایی شود. قدر خود بشناس.



منبع:فارس
211008

ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین