۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۲ : ۰۱
عقیق: درباره فضایل و کرامات امام هشتم؛ حضرت موسی بن الرضا(ع) تا به حال کتابهای زیادی تالیف و منتشر شده است که بسیاری از آنها در حوزههای دین و تاریخ قرار میگیرد و از دریچه ادبیات به نسبت کمتری در این زمینه کار شده و آن تعداد آثاری هم که در بخش ادبیات تالیف و منتشر شده، اغلب در بخش شعر بوده و در این میان سهم قالب ادبی داستان ناچیز است. هر چند حکایتهای زیادی درباره فضایل و کرامات امام هشتم در کتابهای مختلف آمده که آنها هم در ردیف آثار خلاقه قرار نمیگیرند و بیشتر بازنویسی حکایت های پیشین است که هر بار با ویرایش جدید چاپ و منتشر می شوند.
بنابر این، در بخش خلاقه ادبیات داستانی رضوی کمتر اتفاق افتاده که نویسندهای با بهره گیری از تکنیکهای داستانی و مستندات تاریخی اثر قابل توجهی را خلق کند که هر دو گروه مخاطبان آثار تاریخی و ادبی را راضی کند. با این حال، در سال های اخیر نویسندگان متعددی در این زمینه طبع آزمایی کردند که حاصل آن چندین اثر داستانی با مولفه های قابل قبول در این زمینه است.
از جمله رمان«اقیانوس مشرق» نوشته مجید پورولی کلشتری که اخیراً چاپ و منتشر شده و در فاصله زمانی نسبتاً کوتاهی از زمان انتشار آن می گذرد، بازتاب های گوناگونی در میان مخاطبان و اهالی ادبیات داستانی داشته است. در این اثر داستانی، شخصیتی به نام«عمران بن داوود» در جستوجوی آب حیات از کرانه های دریای جنوب عازم دریای شمال است. او در بیابان کویری بی آب و علف در مسیر خراسان راه گم می کند. صحنه های آغازین داستان با شرح وضعیت عمران، که از تشنگی و خستگی در حالتی بیرمق و وهمآلود در بیابان افتاده است، روایت میشود. تشنگی بر عمران غلبه کرده و او بارها سراب دیده و به آن دل خوش کرده اما هر بار با فهمیدن واقعیت موجود در آن بیابان کویری خسته تر از قبل در لاک ناامیدی فرو رفته است. پاهایش تاول بسته و زخمی اش دیگر توان رفتن ندارد که ناگهان و به یکباره، سایه ای بر سرش می افتد و مردی را میبیند که زانو میزند بالای سرش. دستش را آهسته زیر چانه عمران میگیرد و صورت عمران را بالا میآورد. عمران در بهت نگاهش میکند.
مرد میگوید: آیا تو عِمران پسر داوودی؟ عمران در اوج درد میخندد و می گوید من تشنهام. تشنه پسر تشنه، در تمام سرزمین ایران زمین آن که تشنه تر از همه است، منم!... مرد مَشکی پر از آب را به سوی عمران می گیرد و می گوید این هدیه ای است از علی بن موسی الرضا و این آغاز حکایتی است که زندگی عمران را در ادامه دچار تحول اساسی می کند. در همین صحنه گفت و گویی بین عمران و مرد صورت می گیرد که مرد خود را پیک علی بن موسی الرضا معرفی می کند. اما با توجه به وقایع بعدی داستان مخاطب متوجه می شود که آن شخص خود علی بن موسی الرضا بوده که عمران با او رو به رو شده است. عمران مشک را از آن مرد ناشناس میگیرد و از او میشنود که باید چهل قدم پیش برود و به خانه پینه دوز برسد. در آن بیابان و برهوت وسیع تا چشم کار میکند بیابان است و حتی روستایی از دور پیدا نیست اما عمران قدم چهلم را که برمی دارد خودش را بر در خانهای میبیند و بیهوش میافتد.
آنجا خانه همان پینه دوز است. او عمران را معالجه میکند. عمران از او نشانی چشمه آب حیات را میپرسد چشمهای که هر کس از آن بنوشد هرگز نمیمیرد. عمران برای پینهدوز تعریف میکند که از آن مرد ناشناس شنیده است که آب حیات را در یک قلعه خواهد یافت. پینه دوز اما از علی بن موسی الرضا صحبت میکند؛ از اعجازش و خصوصیاتش. اما عمران شیعه نیست ولی معجزه امام را همواره در دست دارد یعنی همان مَشکی که هر چقدر از آبش می نوشَد تمام نمیشود. در ادامه پینه دوز به همراه دخترش راحله عزم سفر به خراسان و دیدار امام رضا می کند و عمران به رغم عدم تمایل اولیه برای همراهی پینه دوز و دخترش در این سفر، طی ماجراهایی با آن دو همراه می شود و در طول همین سفر است که به واسطه سخنان، استدلال های درست و احادیث و روایت معتبری که از زبان پیرمرد پینه دوز می شنود، به شناخت عمیقی از حضرت امام رضا(ع) می رسد، مشتاق دیدار آن حضرت می شود، اما زمانی به نزدیکی خراسان می رسد که می شنود آن حضرت در خراسان به زهری مهلک مسموم شده است. در این لحظه است که آن مشک سرنوشت ساز از دست عمران میافتد و آب جرعهجرعه بر خاک میریزد. پاهای عمران سست میشود و زمین میخورد. جوانی بالای سرش زانو میزند و سر عمران را به دست میگیرد و در چشمهای عمران نگاه میکند و میگوید: فرمود به دوستان من بگویید که رسول خدا از جبرئیل و او از خداوند شنیده است که خداوند یکتا فرموده است که ولایت علی بن ابیطالب قلعه استوار من است. پس هر که در این قلعه وارد شود از عذاب من در امان خواهد بود. عمران به آسمان نگاه میکند و زیر لب میگوید: قلعه!... با صدایی که بغض دارد میگوید دیر آمدم آقا... مرا در قلعهتان جایی هست؟! و به این شکل روایت داستان اقیانوس مشرق به پایان می رسد.
آن چه در این داستان نمود بیشتری دارد، وفاداری نویسنده به احادیث و روایات اسلامی است که مخاطب در طول داستان اکثر آنها را اززبان پیرمرد پینه دوز میشنود. شخصیت عمران در این داستان بیشتر پرسشگر و در ادامه شنونده است. اما پیرمرد پینهدوز پردیالوگترین شخصیت داستان است. او از همان ابتدا مداوم توضیح میدهد و استدلال میآورد تا شخصیت واقعی حضرت امام رضا(ع) را به عمران بشناساند. عمران شخصیت غیر شیعه است و برای این که با مذهب شیعه بیشتر آشنا شود، پی در پی از پیرمرد پینه دوز راجع به مذهب شیعه می پرسد و پیرمرد پینه دوز با حوصله توضیحات مشروح و مفصلی به سئوال های عمران می دهد. البته با محوریت شخصیت امام رضا(ع) که به این وسیله مخاطب ضمن آشنایی بیشتر با اصول مذهب شیعه، با ابعاد مختلف زندگی، فضایل و کرامات حضرت امام رضا(ع)هم آشنا می شود.
در همان ابتدای داستان مخاطب با شخصیت عمران آشنا میشود که به دنبال آب حیات است. این کاوش و جست وجوی معنادار عمران برای مخاطب جذاب است. البته حدس زد مفهوم آب حیات در این داستان با توجه به فضاسازی نویسنده چندان دشوار نیست. چون برای مخاطبی که با فضایل و کرامات حضرت امام رضا(ع) آشنایی دارد، حدس زدن این که آب حیات همان وجود مقدس امام هشتم؛ حضرت موسی بن الرضا(ع) است، آسان است. با این حال خواننده داستان را با جان و دل می خواند چون همواره به امام خود عشق می ورزد و این از زیبایی های داستان است.
منبع:فارس
کدخبرنگار: 211008