عقیق: آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) واقع در حکیمیه تهران، در ادامه مباحث یهودشناسی به بحث «علّت انحراف امّت» طی دو جلسه پرداخت که قسمتی از آن در ادامه میآید:
چرا امّت نه تنها مطیع امام نبود، بلکه امامکُش شد؟!
یک سؤال اساسی که در ذهن انسان به وجود میآید، این است که علّت وقایع عاشورا و همچنین وقایعی که برای اهلبیت نبیّ مکرّم(ص) بعد از خود ایشان به وجود آمد، چیست؟ آیا بالجد نبیّ مکرّم(ص)، وجود حضرات معصومین(ع) را در زمان حیات شریف خودشان به امّت معرفی نکرده بودند؟ آیا مردم نسبت به اهلبیت(ع) معرفت نداشتند؟
یک نکته بسیار مهم در اطاعت؛ معرفت است. به بیانی دیگر، کد اساسی مطیع شدن، معرفت است. وقتی انسان نسبت به کسی، جریانی، دینی و یا خطی معرفت پیدا کرد و با معرفت، او را پذیرفت، دیگر مطیع او میشود و این یک قاعده است.
در مثال مناقشه نیست؛ بارها این نکته را عرض کردیم که وقتی شما راجع به کسی از اعاظم و علمای عظیمالشّأن، مثل آیتالله العظمی بهجت، آن بهجت القلوب(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، مثل آیتالله حاج آقا مجتبی تهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، مثل آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حقشناس(اعلی اللّه مقامه الشّریف) و قس علی هذا مطالبی را میشنوید، چون انسان فیذاته عشق به خوبیها و این معارف دارد، خوشش میآید. وقتی محضر مبارک آنها میرود و متوجّه میشود آنچه میگویند بسیار پر محتوا و عالی است و مطالب دیگری را هم خودش میبیند، دیگر نسبت به آنها ارادت پیدا میکند.
این مطلب در ابتدا به واسطه حبّ به خوبیهاست امّا مسئله دوم، بحث معرفت است. لذا نکته مهم این است: در مرحله اوّل، انسان فیذاته حبّ به خوبیها را در دلش دارد و فطرتش اینگونه است «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» ، در مرحله دوم معرفت پیدا میکند به این که این شخص، این خصایص و خوبیها را دارد؛ لذا طبیعی است حبّ و ارادتش بیشتر میشود و از باب معرفت، مطیع او میشود.
سؤال؛ آیا مردم به حضرات معصومین(ع) معرفت نداشتند؟ آیا امّت نسبت به وجود مقدّس مولیالموالی(ع)، عصمت الله الکبری(علیها الصّلوة و السّلام)، سیّدان اهل الجنّه(ع) و ... شناخت نداشت؟ چه بود که امّت به جای آن که در محضر حضرات معصومین، این اولیاء خدا، این حجج الهی، این ائمّه هدی(ع) باشد و مطیع امامان شود، کارش به جایی رسید که امامکُش شد؟! یعنی امّت نه تنها مطیع امام نبود، بلکه امامکُش شد! چرا؟! آیا معرفت به حضرات نداشتند؟! آیا وجود مقدس نبیّ مکرّم، حضرت محمّد مصطفی(ص) شخصیّت این اعاظم را تشریح نکرده بودند؟!
معرفت امّت نسبت به حضرات معصومین(ع) قبل از رحلت پیامبر(ص)
مرحله نخست باید بیان کنیم آنچه که وجود مقدّس نبیّ مکرّم (ص) وظیفه داشتند تبیین کنند، انجام شد. ایشان به حسب «ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى» آنچه را که باید میفرمودند، فرمودند. ما نه تنها در کتب شیعه، بلکه در کتب اهل جماعت هم روایات بسیاری را داریم که حضرت، شخصیّت مولیالموالی (ع) را تشریح کردند.
در یک روایتی که سه کتاب بزرگ اهل جماعت(سنن ترمذی، سنن ابی داوود و تاریخ طبری)، آن را ثبت و ضبط کردند و از قول آن کسی که آنها او را به عنوان امّالمؤمنین بیان میکنند، نقل کردند که خود عایشه بیان میکند: وقتی به پیامبر (ص) معترض شدم که این محبّت شما نسبت به آن عنصر شجره طیّبه خلقت، عصمت الله الکبری، حجّت علی حجج الله، حضرت فاطمه زهرا(س) - البته او با اسم کوچک بیان میکند و این الفاظ در روایت آنها نیست - که دیگر همسر دارد، جایز نیست؛ پیامبر (ص) فرمودند: تو چه میدانی او کیست؟! به خدا قسم او از مریم که قرآن او را تجلیل و تمجید کرده است، برتر است. گفت و گفت که در آخر فرمودند: او سیّده النساء العالمین است!
لذا امّت این مطالب را میدانستند. بارها و بارها هم شنیده بودند که پیامبر (ص) فرمودند: «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا» . امّت میدانستند که پیامبر (ص) بارها فرموده بودند: «أَنَا وَ عَلِیٌّ مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ» من و علی یک درختیم. در روایت دیگری هم که قبلاً خواندم، آمده که پیامبر (ص) فرمودند: من و امیرالمؤمنین(ع) یکی بودیم، به تعبیری یک اسپرم بودیم و از صلب آدم همینطور در صلبهای پاک و مطهّر آمدیم تا در عبدالمطّلب دو قسم شدیم، من در عبدالله قرار گرفتم و او در ابیطالب(علیهم صلوات المصلّین).
پس امّت شناخت به این مطالب داشتند و میدانستند پیامبر(ص) چه توضیحاتی راجع به اهل بیت(علیهم صلوات المصلّین) دادهاند.
چرا مثل اهل بیت(ع)، مثل کشتی نوح(ع) است؟!
حتّی روایت دیگری هم در خیلی از کتابهای اهل جماعت آمده که علّامه مجلسی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند: اگر نگوییم بیشتر از ما این روایت را دارند، کمتر نیست! و آن این که حضرت خاتم الانبیاء، محمّد مصطفی(ص) فرمودند: «إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَیْتِی فِیکُمْ کَمَثَلِ سَفِینَةِ نُوحٍ مَنْ رَکِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ»، مثل اهل بیت من میان شما، مثل کشتی نوح(ع) است.
چرا مثل کشتی نوح(ع) را زدند؟ چون آن بارانی که در زمان نوح نبی(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) آمد، باران معمولی نبود. آن چنان باران میبارید که تا قلّه کوه را آب گرفت، خانهها و شهرها از بین رفت. بعد آن باران با طوفان توأم شد. اگر بخواهیم یک مثالی بزنیم که تا حدودی متوجّه شویم، مثل این طوفانهایی بود که در کنار دریا میآیند و توأم با زلزله میشوند و همه چیز در هم میکوبند و میروند، تازه این شمّهای است از آنچه در آن زمان اتّفاق افتاد. طوری بود که میگویند: نسل دوم انسان بعد از حضرت نوح(ع) به وجود آمد. غوغایی شد و عالم دگرگون شد.
اگر یک موقعی توفیق شود بحث آن طوفان و جزئیاتش را که در تاریخ تبیین شده و بزرگان نکاتی را بیان کردند که تن میلرزد، عرض میکنم. آن مرد الهی و عظیمالشّأن، آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: من میخواستم این مسئله را ببینم، یک زمانی در عالمی - نمیدانم در عالم رؤیا بوده یا عالمی دیگر - دیدم. چنان وحشتناک بود که به دقیقهای نگذشت که مدهوش شدم و دیگر نتوانستم ببینم. بعد وقتی داشتم به هوش میآمدم، به من این پیام را دادند که تازه این شمّه کوچکی از عالم قیامت است!
در عالم هیچ زلزلهای حتّی هفت ریشتر، هشت ریشتر و ...، هر چقدر هم کوبنده باشد؛ مثل آن طوفان نوح(ع) نیست. اوضاع عجیبی در عالم به وجود آمد و دنیا را دگرگون کرد و همه انسانها که الآن موجودند از نسل بعدی هستند؛ یعنی از کسانی که سوار بر کشتی نوح(ع) شدند و نجات یافتند.
آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) یک تعبیر زیبایی داشتند و میفرمودند: أسفا که بشر از همان موقعی که طوفان آمد نفهمید، دیگر باید از اینجا به بعد وضع خودم را خوب کنم. چون معمول این است که وقتی در خوشیها قرار میگیریم و در آرامش هستیم، یادمان میرود و فراموش میکنیم. امّا آن طوفان باعظمت، دنیا را دگرگون کرد و غوغایی به پا کرد که تازه در حال به هوش آمدن به من فرمودند: این شمّهای از قیامت کبری است، آن موقعی که همه چیز به هم میریزد و هر آنچه که دنیا دارد معلوم میشود.
در آن طوفان هیچ چیز جز کشتی نوح و کسانی که در آن بودند، باقی نمیماند. به قدری وحشتناک بوده که حتّی خود نوح نبی(ع) به وحشت میافتد. آن هم نوحی که میدانسته چنین اتّفاقی میافتد و پانصد سال برای ساخت چنین کشتیای وقت گذاشته بود. قرآن میفرماید: حدّاقل نهصد و پنجاه سال، برای این که مردم را به سمت خدا بکشد، تبلیغ میکرده. لذا او میداند، علمش را به او دادهاند و جبرائیل به او گفته که فقط کسانی که در کشتیاند، نجات پیدا میکنند. لذا از هر حیوانی یک جفت را درون کشتی آورد. مردم او را مسخره میکردند و میگفتند: اینجا همهاش آفتاب است و باران نمیآید امّا او کشتی ساخته!!!
غوغایی بود آن کشتی عظیم، از هر حیوانی هم یک جفت آورد تا مجدّداً بقای حیوانات و جانورها باشد. حتّی در نکات تاریخی است که بعضی از گیاهان و درختها را هم حضرت برداشت؛ چون میدانست اینها نابود میشوند. یعنی عالم دگرگون شد و میتوان اینطور گفت که بعد از نوح (ع) مجدّداً دنیای دیگری شد.
لذا نوح نبی(ع) با این که از قبل میدانست فقط این کشتی نجاتبخش است امّا چنان طوفان عظیمی بود که خودش با این که سکّاندار این کشتی است، وحشت وجودش را گرفته بود.
دارد که حیوانات و درّندگان همه در لاک هم میرفتند و به هم پناه میبردند، با این که میدانستند و فهمیده بودند که اگر سوار این کشتی شوند، نجات پیدا میکنند - یعنی حتّی حیوان هم فهمیده بود - ، ولی همه میترسیدند، حتّی پیامبرش هم ترسیده بود.
برای همین حضرت، مثال کشتی نوح(ع) را میزنند، چون در آن طوفان با عظمت فقط این کشتی بود که آخر به نجات ختم شد. بالاخره در آینده فتن و آزمایشهایی به وجود میآید. چه کنیم که در این آزمایشها و فتن و طوفانهای مهیب، اهل نجات باشیم؟ فقط و فقط اهل بیت(ع).
ببینید دیگر ما تعبیری بالاتر از این نداریم که وجود مقدّس خاتم الانبیاء، محمّد مصطفی(ص) بیان بفرمایند: «إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَیْتِی فِیکُمْ کَمَثَلِ سَفِینَةِ نُوحٍ» که عرض کردم علّامه مجلسی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند: اگر اهل جماعت این روایت را بیشتر از ما نداشته باشند، کمتر از ما ندارند! «مَنْ رَکِبَهَا نَجَا» هر که سوار این کشتی شد، نجات پیدا میکند.
این روایت را پیامبر(ص) دارند میگویند! این را امیرالمؤمنین(ع) بعد از پیامبر(ص) نفرمودند! این را خود اهل جماعت هم دارند! این را خود پیامبر(ص) چندین مرتبه در مسجد النبی با لبان مبارکشان گفتند که ای مردم! این اهلبیت(ع) مایه نجات هستند، «وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ» و هر که از آنها تخلّف کند، غرق میشود و دنیا او را می-برد.
اهل شام از شفاعت خود اباعبدالله(ع) برخوردار میشوند!!!
البته در یک جایی یک کسی بالجد نمیفهمد و معرفت ندارد. مثلاً اهل شام بالجدّ معرفت نداشتند و هیچ چیزی نمیدانستند. خیلی جالب است سیّد مرتضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن علم الهدی (شاگرد و جانشین شیخناالاعظم(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) و برادر سیّد رضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که این دو سیّد عظیمالشّأن از افقه فقها و اعلم علماء هستند)، در رابطه با کسانی که با ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) جنگیدند، بیان میفرمایند: آن کسانی که از شام آمدند، در عالم برزخ عذاب عجیبی میشوند؛ چون بالاخره باید تحقیق میکردند، ولی در عالم قیامت از شفاعت خود ابیعبدالله(ع) برخوردار میشوند!
خیلی از آنها به قصد قربت آمدند و غسل شهادت کردند! معلوم است آنها اباعبدالله(ع) را نمیشناختند. چون وقتی شامات به تصرّف مسلمین درآمد، پیامبر(ص) نبودند و زمان خلیفه دوم بود. اینها تا چشم باز کردند، معاویه و امثال او را دیدند. لذا اسلامشان، اسلام معاویهای و ابوسفیانی است. لذا این بیچارهها چه میدانستند اباعبدالله(ع) کیست. حتّی بعضی از اینها در قنوتشان مولیالموالی (ع) را - نعوذبالله - سبّ میکردند؛ چون نمیدانستند و اطّلاع نداشتند.
لذا سیّد مرتضی، علم الهدی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: اینها در عالم برزخ شدید عذاب میشوند؛ چون باید تحقیق میکردند امّا در عالم قیامت مورد شفاعت خود ابیعبدالله(ع) قرار میگیرند؛ چون معرفت نداشتند.
یزید و شادی از انتقام خون اجدادش!
برای همین متأسّفانه میبینیم در قضیه عاشورا، امّت، خودش عامل بود. طوری که خود دشمن اقرار به این میکند که چون امّت غفلت کرد، ما حکومت را به دست گرفتیم.
حضرت شیخ صدوق(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در روایتی که به وجود مقدّس حضرت سیّد السّاجدین، امام العارفین، حضرت زینالعابدین، علیبنالحسین(صلوات اللّه و سلامه علیهما) میرسد، بیان میکند که حضرت فرمودند: وقتی ما را بر یزید ورود دادند، سر ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) را درون تشت جلوی یزید گذاشتند و آن ملعون با چوبی که در دست داشت شروع کرد بر دندانهای آن حضرت زدن و خواندن این اشعار:
لعـبـــت هاشـــــم بالـملک فــلا/خـــبر جاء و لا وحــى نزل
لست من خندف ان لم انتقم/من بنی أحمد ما کان فعل
ملعون تا اهلبیت را دید، بیان کرد که بنیهاشم با حکومت بازی کردند و ... که اینها نشان میدهد که اگر امّت غافل باشند، حاکمیّت دست چه کسانی میافتد! همانطور که اباسفیان در پیری و موقعی که کور شده بود، گفت: کسی نیست؟ گفتند: نه. گفت: به لات و عزّی قسم، اصلاً این پیامبر نبود، نه خبری آمده و نه وحیای نازل شده - ببینید چگونه فطرت کثیف خودشان را نشان میدهند -
بعد یزید ملعون خودش اقرار میکند و میگوید: کاش اجداد من بودند تا انتقامی را که من گرفتم، میدیدند. آنجا در بدر آنطور شد، من اینجا از بنی احمد انتقام گرفتم، «من بنی أحمد ما کان فعل».
فرورختن ابّهت یزید با خطبه قهرمانانه حضرت زینب و زین العابدین(علیهما الصّلوة و السلام)
لا اله الا الله! حضرت بیان میکنند: وقتی اینطور شد، عمّه ما زینب(سلام اللّه علیها) گریبان چاک زد و با صدای سوزناک شروع کرد به صدا زدن: یا رسول الله! یا حبیب الله! بعد پدرش را صدا زد، بعد مادرش را صدا زد، بعد برادرش امام حسن را صدا زد و بعد امام حسین را صدا زد. جالب این است که با عنوان «یابن رسول الله» هم بیان میکرد تا دیگران هم متوجّه شوند که اینها چه کسانی هستند.
بعد حضرت بلند شدند، ایستادند و به جمعیّت رو کردند و در آغاز کلام خود، حمد خدا را بیان کردند و بر پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) درود فرستادند. بعد فرمودند: یزید! تو میگویی خبری نبود، به خدا قسم که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بر حقّ بود. بعد این آیه قرآن را خواندند که کافران مپندارند که چون مهلتشان دادیم، برای آنان نیک است؛ بلکه بر گناهان آنها افزوده میشود و فردای قیامت کیفرشان، عذابی خوارکننده خواهد بود.
بعد حضرت زینب کبری(علیها الصّلوة و السّلام) رو به یزید کردند و فرمودند: یابن الطلقاء! ای فرزند آزادشدگان! - چون در زمان فتح مکّه، پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) همه اینها را آزاد کردند - آیا تو تصوّر کردی که میخواهی ما را خوار کنی؟! زنان و کنیزان خود را پشت پردهها قرار دادی و ما را که دختران پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هستیم، به اسیری گرفتهای و میخواهی پردهای حرمت ما را بدری؟! چهرههای ما را آشکار ساختی و ما را شهر به شهر بردی. مردم همه ما را نگریستند؛ دور و نزدیک، غایب و حاضر، شریف و پست، به چهره دختران پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نگاه کردند! آیا تو از خدا و رسولش نمیترسی؟!
ببینید حضرت در ادامه چگونه صحبت میکنند: میفرمایند: من میدانم و خود تو هم گفتی که منکر خدا، منکر دین و وحی هستی.
یکدفعه یزید وحشت کرد. او شاعر بود و معمولاً شعرها را در مستی میگفت!
حضرت اینگونه ادامه میدهند: بله، از تو شگفت نیست که اینگونه عمل کنی، چون تو خود بیان کردی که هیچ دینی نیامده است، هیچ وحیای نیامده است و هیچ خبری نیست. پس ای یزید! تو بر چه کسی داری حکومت می-کنی؟!
بعد رو به مردم کردند و فرمودند: آیا شما مسلمانید؟ این که به اصطلاح حاکم شماست که میگوید: هیچ دینی نیست! - دخطبه حضرت در مقابل یزید، خیلی عجیب است! -
بعد فرمودند: تو با کسی جنگیدی که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بارها فرمودند: او از من است و من از او. تو با سرور شهیدان جنگیدی. تو به روی رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) شمشیر کشیدی و هر کس در انکار حقّ و پیامبر خدا(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، سرسختتر و در دشمنی، آشکارتر و نسبت به پروردگار، سرکشترند؛ اینها نتیجه کفر و کینهای است که از کشتگان بدر در دل دارند - همانطور که خود یزید هم گفت: ای کاش اجداد من بلند شوند ببینند من چه انتقامی گرفتم -
لذا حضرت میفرمایند: همه این اعمال به عنوان انتقام است. بعد میفرمایند: ای مردم! اینان در دشمنی با ما خاندان درنگ نمیکنند. این، کسی است که نگاهش به ما دشمنانه و کینهتوزانه است و کفر خود را به پیامبر(ص) آشکار میسازد و بر زبان میآورد، از روی خوشحالی نسبت به کشتن فرزندان پیامبر(ص) و اسیر کردن فرزندان او - حضرت مدام میگویند: «پیامبر»، که مردم بفهمند از چه خاندانی هستند - گستاخانه و بیشرم پدران خود را صدا میزند که شادی کنند و به او دست مریزاد گویند - این مطلب در ادامه شعر کذایی یزید ملعون هست که میگوید: برخیزید ببینید من چه کردم. بلند شوید به من دست مریزاد بگویید، من انتقام شما را هم گرفتم -
حضرت در ادامه میفرمایند: ای مردم! حواستان هست چه کسی بر شما حاکم است و چه کسی اینطور شما را جمع کرده؟ اصلاً برای چه چیزی؟! - البته حالا عرض میکنم که زینب کبری(علیها الصّلوة و السّلام) در نهایت بیان میکنند که این امّت هستند که عامل این حوادث شدهاند. لذا بحث امّت یک بحث بسیار مهمّی است -
در ادامه حضرت برای مردم تبیین میکنند که این اباعبدالله(ع) چه کسی است. میفرمایند: بر دندانهای اباعبدالله که بوسهگاه پیامبر(ص) بوده است، چوب میزند و شادی در چهره-اش آشکار است!
بعد به یزید خطاب کردند: به جانم سوگند ای یزید! با ریختن خون سرور جوانان بهشت - مردم این را بارها شنیدهاند که پیامبر(ص) فرموده: اینها سیّدان شباب اهل الجنّه هستند - بر زخم دیرین نیشتر زدی، ریشه ما را برآوردی و به نیاکان مشرک خود تقرّب جستی. پدرانت را هم صدا زدی، به گمان این که صدایت را میشنوند امّا به زودی آرزو خواهی کرد که کاش دستانت، شل و قطع میشد - که همین هم شد -
با این خطبه، اوضاع مجلس به هم ریخت و مردم گریه میکردند. حالا نهایتش عرض میکنیم که خود همسر یزید آمد و گفت: این چه وضعی است؟!
بعد از حضرت زینب(علیها الصّلوة و السّلام) هم حضرت زینالعابدین(علیه الصّلوة و السّلام) خطبهای خواندند و در قسمتی از آن فرمودند: «أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَ مِنَى أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَ الصَّفَا» و شروع کردند خودشان را اینگونه معرّفی کردند: من فرزند مکّهام، من فرزند زمزمم، من فرزند صفا و مروهام و ... . حضرت تعابیر عجیبی را بیان کردند که در مجلس یزید غوغایی به وجود آمد. میدانید بعد هم که یزید دستور داد اذان بگویند، حضرت فرمودند: به اذانگو گفتی اذان بگوید، حالا بگو: این کسی که اسمش را در اذان بردند، آیا جدّ توست یا من؟ که باز هم مجلس به هم ریخت.
اجازه عزاداری دادن یزید به اهل بیت!
طوری شد که یزید درست روز بعدش گفت: من نگفتم بکشند، من گفتم آنها را برای بیعت کردن دستگیر کنند امّا این ابنزیاد معلون سرخود این کار را کرده و من چنین چیزی نگفته بودم. بعد هم گفت: اصلاً ابن زیاد غلط کرده این کار را کرده. یعنی منکر همه مطالب شد و گفت: من دستور ندادم. ابن زیاد زیادهروی کرده و به من ربطی ندارد!
جالب این است، عرض کردم همه مورّخین نوشتند که یزید اجازه داد اهلبیت، هفت روز در شام بمانند و عزاداری کنند. در شام بلا؛ همان شامی که بر اهلبیت سخت گذشت، اوّل در ورودی شهر، آنگونه اذیّت شدند، بعد هم آنها را از محله یهودیها گذراندند - یهودیهایی که از یثرب خارج شدند و یک عدّهشان به شامات آمده بودند - و از بالای سرشان آتش ریختند و به آنها سنگ زدند. خود زینالعابدین(علیه الصّلوة و السّلام) فرموده است: عمامهام سوخت و چون به غل و زنجیر بودم و حتّی نمیتوانستم عمامهام را از سر بردارم، آتش به موهایم گرفت. اینطور میخواستند نعوذبالله، نستجیربالله اهلبیت را در آنجا خوار کنند.
شامی که آنقدر در آن بر اهلبیت سخت گذشت که وقتی از حضرت زین العابدین(علیه الصّلوة و السّلام) سؤال میکنند: کجا بیشتر از همه جا بر شما سخت گذشته؟ فرمودند: «الشّام الشّام الشّام». امّا طوری همه چیز عوض شد که در همین شام بلا، یزید گفت: اجازه دارند که هفت روز عزاداری کنند.
روضهخوانی و مصیبتخوانی از همان جا شروع شد، اوّل کسی که روضهخوان کربلا بود، خود زین العابدین(علیه الصّلوة و السّلام) است. زینب کبری(علیها الصّلوة و السّلام) هم زنها را جمع میکردند و مطالب را تبیین میکردند، بیان میکردند: میدانید ما که هستیم؟! و ... .
خیلی از آنها هم شرمنده و خجالت زده شدند؛ چون بعضی از آنها طور دیگری فکر میکردند و از این که اینها را گرفتند و اسیر کردند، شاد و خرّم بودند. خیلی از آنها هم دلشان برای بچّههایی که با آن وضعیّت بودند، میسوخت و میآمدند صدقه میدادند که زینب کبری(علیها صلوة و السّلام) آنها را میگرفتند و کنار میگذاشتند و میفرمودند: «الصدقة لنا حرام».
خیلی بر اهل بیت سخت گذشت امّا برای خدا صبر کردند. خیلی بد است بخواهند یک عزیزی را اینطور خوار کنند! شما تصوّر کنید یک کسی عزیز باشد، آن هم در عزّت کامله، بعد اینطور شود!
امّا ببینید همین خطبه چه کرد که آن ملعون ترسید. وجود مقدّس آقا زین العابدین(علیه الصّلوة و السّلام) را خواست، گفت: آقا! شما چه میخواهید؟ هر چه شما بخواهید، قبول است. ابن زیاد غلط کرده، اشتباه کرده، من دستور ندادم. یکی از درخواستهایی که حضرت داشتند این بود که هفت روز به ما اجازه عزاداری بدهید.
لذا مجبور شد اجازه بدهد هفت روز عزاداری بگیرند. بعد از روز هفتم چون شنید که اوضاع آنجا به هم خورده و شام، شام دیگری شده، بلافاصله صبح روز هشتم، بعد از نماز صبح، کاروان را حرکت دادند و دیگر اجازه ندادند در شام بمانند و آنها را سریع بیرون بردند.
خواری عزیز و زیبایی!!!
لذا وقتی همان ابنزیاد معلون در کوفه به حضرت زینب کبری(علیها صلوة و السّلام) شماتت کرد که دیدی چه شد؟! و ایشان فرمودند: «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا» هیچ ندیدم إلّا زیبایی، واقعاً همین است. این زیبایی است. البته، واقعاً سخت است. عرض کردم خیلی سخت است یک عزیزی که در آن اوج عزّت است، خوار شود! تصوّر کنید یک کسی در محلّی، فامیلی، قومی؛ عزیز است و بالاخره بزرگ آن قوم است، حالا یک طوری خوار و ذلیل شود، خیلی بد است! امّا چون برای خدا بود، زیبا بود.
لذا فرمودند: نگذارید کسی خوار شود. حتّی عرض کردم سیره پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) این بود که وقتی در جنگها، بزرگان قوم و خانوادههایشان را میگرفتند، میفرمودند: بزرگان را جدا کنید و به آنها احترام می-گذاشتند. میفرمودند: اینها نباید آسیب بینند. اصلاً اینطور بزرگان قوم را احترام میکردند، چون خوار شدن عزیز، سخت است.
خود پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) برای این که به اینها احترام بگذارند حتّی در فتح مکّه فرمودند: هر که در خانه و بیت ابوسفیان پناهنده شود، در امان است؛ خانه ابوسفیانی که خودش منشأ همه فتنههاست. حالا آمده ادّعای اسلام کرده و به ظاهر در کفرش نماند، چون موقعی که مکّه محاصره بود، آمد دست بیعت داد و شهادتین را بیان کرد. مکّه هم که فتح شد، پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به ابوسفیان عزّت گذاشت امّا ببینید این ملعون-ها برعکس اینطور کردند. معالأسف اینها نفهمیدند که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) چقدر پیامبر رحمت است.
بیان شد که حضرت فرمودند: با ریختن خون سرور جوانان بهشت بر زخم دیرین نیشتر زدی و ریشه ما را برآوردی، پدرانت را صدا زده و با ریختن خون وی به نیاکانت تقرّب جستی. پدرانت را صدا زدی، به گمان این که صدایت را می-شنوند و به زودی آرزو خواهی کرد که کاش دستانت شل و قطع میشد و مادرت تو را نمیزایید.
لذا «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا» همین است. ببینید حضرت زینب کبری(علیها صلوة و السّلام)چقدر قشنگ دارند تبیین میکنند، میفرمایند: حالا مثلاً جلوی ما به لبان مبارک ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) چوب میزنی که ما را بیشتر خوار و ذلیل کنی؟! طولی نمیکشدکه تو میگویی: ای کاش مادرم من را نمیزایید! فکر نکن تو ما را خوار کردی؛ برعکس؛ تو خوار میشوی. آرزو خواهی کرد که کاش دستانت شل و قطع میشد و مادرت تو را نمیزایید، تو به سوی خشم الهی میروی و آنگاه رسول خدا، دشمنت خواهد بود.
لذا اوّل برای آن که مردم را متوجّه کند، آن کارها را میکند. امّا خودش هم دلش میسوزد، چون دارد اهانت میشود آن هم به کسی که عزیز است. آنطور سر را در تشت بیاورند، بعد با چوب خیزران به این لب و دندان بزنند، واقعاً سخت است. لذا اوّل وا محمّدا میگوید ولی وقتی بلند میشود و قیام میکند، اینطور صحبت میکند: پروردگارا! حقّ ما را بستان، انتقام ما را از ظالمان بگیر، خشم خود را بر آنها ببار که خون ما را ریختند، آبروی ما را ریختند، حامیان ما را کشتند و حرمت ما را شکستند.
اشاره به بحث آخر الزمان و ظهور حضرت حجّت(عج) در خطبه حضرت زینب(س)
زینب کبری(علیها الصّلوة و السّلام) در ادامه خطاب کرد: ای یزید! کار خود را کردی ولی بدان جز این که پوست خود را دریده باشی، هیچ چیز دیگری انجام ندادی و جز این که گوشت خود را بریدی، چیز دیگری برای تو نیست. به زودی با همین گناه که از کشتن فرزندان پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بر دوش داری و حرمتشان را شکستهای و خون عترتش را ریختهای، به حضور پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) وارد خواهی شد؛ در حالی که خداوند همه را جمع میکند و پراکندگیهایشان را سامان میبخشد و از ظلمکنندگان به ایشان انتقام میگیرد. پروردگارعالم اینگونه بیان میفرماید: مپندارید آنها که در راه خدا کشته شدهاند، مردهاند؛ بلکه آنها نزد پروردگارشان زندهاند و روزی میخورند و به پاداشی که خداوند از فضل خود به آنها داده است، شادمانند، «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» .
ای یزید! خدا را برای تو بس که بین ما و تو حاکم باشد. برای تو همین قدر بس که دشمنت، پیامبر(ص)، جبرئیل و همه انبیاء هستند. زود است که ببینی مردم بر تو مسلّط میشوند. زود است که ببینی پاداش بدی به واسطه آن ابر ظلمانی که به وجود آوردهای، تو را خواهد گرفت.
لذا حضرت وقتی میفرمایند: «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا»، من چیزی جز زیبایی نمیبینم؛ یعنی میخواهند به او بگویند: فکر نکن حالا که ما را اسیر کردی و به صورت ظاهر خوارمان کردی، پیروز شدی.
(لذا خود حضرت هم در اینجا بیان کردند که چه اتّفاقاتی افتاده است. امّا بعضی از ما از بس نسبت به اهلبیت تعصّب داریم - که خوب هم هست - میگوییم: نه، قضیه معجر نبوده است. یا مثلاً یکی از آقایان بیان کرده بود: معجر یک چیزی بوده که روی روسری و دو چیز دیگر قرار میگرفته است و ... . از بس این اهلبیت قداست دارند - که واقعاً هم دارند - ما نمیتوانیم قبول کنیم و باورمان نمیآید که اینها رخ داده است. واقعاً برای ما سخت است اینها اهلبیت رسول الله را کتک زده باشند، گوش دختران را دریده باشند، روسریهای آنها را کشیده باشند. لذا باورمان نمیآید و میگوییم: آقا این حرفها را نگو، درست هم هست، چون میترسیم، امّا اتّفاق افتاده، چه کنیم؟!)
بعد حضرت فرمودند: ای یزید! این که من اینگونه مطالب را خطاب به تو میگویم، برای این است که چشمهای مسلمانان را گریان و دلهایشان را داغدار ساختی. آن دلها که داغهای سخت دیدند، آن دلها که برای خدا بودند. تو آنها را که بدنهایشان آکنده از خشم خدا بود، بر ما قرار دادی و لعنت پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بر تو خواهد بود. شیطان در شما لانه کرده و جوجه پرورانده است. شگفت آن که پایان راه پیامبران را نمیدانی و نسل اولیاء را نخواهی، دنیا به دست آزادشدگان خواهد بود - یعنی حتّی بحث آخرالزّمان و این که امام زمان(روحی له الفدا) میآیند را تبیین میکنند - و دودمان تبهکاران از بین میرود. جسدهای آن شهیدان پاک را طعمه گرگان کردهای! اگر امروز ما را به عنوان غنیمت برداشتهای، خواهی دید که مایه زیان و خسران تو هستیم.
زندگی و عاقبت سراسر خباثت بار یزید!
حضرت مجدّد به بحث خسران دیدن یزید اشاره میکنند که همین هم شد. این ملعون در زندگیاش سه سال و اندی بیشتر حکومت نکرد و طیّ آن سه عمل کثیف و بسیار خبیث انجام داد:
1- ابیعبدالله(علیه الصّلوه و السّلام) را به شهادت رساند.
2- سپاه او به مدینه حمله کرد و گفت: همه این زنان بر شما حلال است. آنقدر خون ریختند که همه از ترس، در مسجد پیامبر(ص) پناه بردند امّا حرم و حریم رسول خدا را هم شکستند.
3- کعبه را سوزاندند و به خاک و خون کشیدند.
یعنی دیگر جانیتر از این یزید ملعون نداریم. تاریخش را هم که بیان کردیم که اصلاً ولد معاویه هم نبود. گفتیم: مادرش میسونه است که پدر میسونه مسیحی و مادرش یهودی است؛ یعنی در دامن مادر یهودی پرورش پیدا کرده است. در زمان کفر و شرک هم بیرقی بر در خانهاش زده و آنجا را مرکز فحشا - به تعبیری کاباره - درست کرده بود. هر کسی میآمد و با او به فحشا میپرداخت و از این راه کاسبی میکرد.
آن شب هم که سه نفر با او جمع شده بودند؛ معاویه، عمرعاص و خالد بن ولید ملعون. یزید هم میگویند: بیشتر شبیه عمروعاص بوده امّا حالا به قرعه یا پول بیشتر، هر چه که بوده، به صورت ظاهر پسر معاویه شده. چون معاویه هم خودش فرزند نداشت و ابتر بود، «إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ» .
حالا ببینید حرامزادهای با این سبک و سیاق، چنین اعمالی انجام میدهد!
قتل امام، پاداش اهل غفلت و هوی و هوس!
لذا حضرت با این خطبه آتشینشان اینگونه بیان میکنند و در فرازهای آخر نکتهای را بیان میفرمایند: این اتّفاق نیافتاد إلّا به این که مردم در غفلت و هوی و هوس بودند و پاداش کسانی که در هوی و هوس غوطهور شوند، این است که امام آنها کشته میگردد.
این که من امروز عرض کردم امّت امامکش بود، همین است. یزید امام را نکشت؛ امّت امام را کشت. متأسفانه وقتی حواسها جمع نباشد، نهایتش همین میشود.
همان روایاتی که در ابتدای بحث خواندم که وقتی وجود مقدّس پیغمبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) در روزهای آخر عمر به انس بیان میکنند: من برای لقاء به خدا شوق دارم و ...؛ بعد گریه کردند، گفتم: چرا گریه میکنید؟! شما که دارید میگویید حتّی مؤمن هم فقط به لقاء با پروردگار عالم خوشحال است! حضرت فرمودند: برای امّت گریه میکنم، چون برای امّت هوی و هوس میآید و ... .
عزیزم! وقتی غفلت کنیم و نفس امّاره و هوی و هوس بیاید، همین است. دوری از امام حقّ و مطیع نبودن، عاقبتش همین میشود.
وقتی جدّی در جریان کربلا دقّت کنیم، همین عاملش بود. درست است نهایتش پیروزی اهلبیت است و شکّی در این نیست امّا این که امّت حالا هی داد میزند و حق هم دارد؛ ما باید تا قیام قیامت و حدّاقل تا ظهور آقا، وقتی اسم سر بریده میآید، فریاد بزنیم؛ چون امّت نباید اجازه میدادند.
غفلت امّت، کار را به کجا رساند؟!!
امّا ببینید امّت چه شد - لااله الا الله! درد است دیگر. شما همه این توصیفاتی را که من عرض کردم مدّ نظر بگیرید - اسبها را زین و لجام کردند و مجدّداً بر بدن ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) تاختند. حتّی به بدن کشته شده و به شهادت رسیده، رحم نکردند!
چه شد که این امّت آنقدر غارت کردند که اصلاً دیگر حواسشان نبود؛ فقط هر کس میخواست از دیگری سبقت بگیرد. بعد آن ساربان بیاید ببیند از بس خون بسته شده، دیگر سفت شده و انگشتر از دست مبارک حضرت بیرون نمیآید، جرأت کند خنجرش را دربیاورد و انگشت حضرت را قطع کند؟! غفلت انسان چه میکند؟!!
باید انسان دائم گریه کند. بیهوده نیست که وجود مقدّس آقاجانمان میفرمایند که یاد مصائب که میافتم شب و روز گریه میکنم. سیّد شباب اهل الجنّه باید اینطور شود؟! امّت اینطور کنند؟!
آن امّتی که دیدند پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) سجدهاش را به خاطر ایشان طولانی کرد؛ نه به خاطر این که مثلاً نوهاش است، نه. بعد هم معترض شدند که مثلاً شما میتوانستی دستش را آرام بگیری و پایین بیاوری. آنقدر سجده طولانی شد که بعد از نماز گفتند: یا رسول الله! وحی نازل شده بود، اینقدر سجده را طولانی کردید؟! فرمودند: نه، سیّدان شباب اهل الجنّه روی دوشم بودند.
ببینید پیامبر(ص) «ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى» است؛ حتّی به ایشان گفته شده: باید عنوان سیّدان شباب اهل الجنّه را بگویی. لذا این هم وحی است «إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى» .
آنوقت این وضعیّت بشود! -لا اله الا الله! - بدن مقدّسش را اینطور مثل گرگها تکّهتکّه کنند، بیینید غارتگرها حتّی پیراهن کهنه را هم بردند، پیراهن پاره پاره که دارد خود حضرت چند جا را پاره کردند که طمع نکنند و نگذارند این بدن حضرت عریان بماند. لا اله الا الله! استغفر الله! اصلاً هر کسی باشد از دنیا برود، با هر وضعیّتی، نمیگذارند بدنش عریان بماند امّا ببینید این ناکسها چه کردند!
واقعاً جای سوختن ندارد؟! جای گریه ندارد؟! جای نالیدن ندارد؟! جای فریاد زدن ندارد؟! واقعاً جا ندارد انسان هر سال دو ماه محرم و صفر، و طیّ سال دائم به هر مناسبتی آخر روضه را به کربلا برگرداند؛ ولو به هر روضهای که هست، بیان کند: «لا یوم کیومک یا ابا عبد اللّه» هیچ روزی مثل روز تو نیست؟! برای حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) ایّام وفات و شهاداتشان مصیبتهایشان را میخوانیم امّا آخر بیان میکنیم: «لا یوم کیومک یا ابا عبد اللّه» هیچ روزی مثل روز تو نیست حسین جان!
روز عاشورا غوغایی است! همه هم به خاطر این است که امّت نفهمیدند. حالا هم که فهمیدند دیر شده و تمام شده. لذا حالا باید خون گریه کنند، حالا باید دائم انتظار بکشند که چه زمانی منتقم میآید.
منبع: خبرگزاری فارس
کد خبرنگار 211007