کد خبر : ۳۸۰۶۳
تاریخ انتشار : ۰۶ مهر ۱۳۹۳ - ۲۲:۲۸

فتوا دادن در مقابل فتواى أعلم جائز نيست

فتوا با وجود أعلم جائز نيست؛ براى اينكه فتواى به غير حق است و مَصَب فتوا در امت، حتماً مختص به أعلم است. پس هر فتوائى كه مخالف فتواى أعلم باشد مَعَ وُجودِ الاعْلَم، فتواى بِما لا يَعْلَمُ أنهُ حَق و مخالف حق است.
عقیق: جاودانگى و ابديت فقط در انحصار كلام معصوم است‏ و آن كلامى است كه صدور آن در ظرف ابد است نه در ظرف معين و تاريخ خاص و مكان مخصوص لذا همیشه باید خود را مخاطب کلام این ذوات مقدسه قرار داد و علماء بزرگوار از فقره فقره کلمات معصومان(علیهم السلام) نتیجه گیری در امور دینی و دنیوی نموده اند. مرحوم علامه آیه الله حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی(ره) با ذکر حکایتی از امام محمد تقی بحثی فقهی – اجتماعی را نتیجه می گیرد که در روز شهادت حضرتش تقدیم می گردد.

ایشان در جلد سوم کتاب امام شناسی می نویسد: در «بحارالانوار» از كتاب «عيون‌المعجزات» نقل شده است كه چون حضرت رضا(عليه السلام) به درود حيات گفتند سن فرزندشان حضرت امام محمد تقى(عليه السلام) هفت سال بود و راجع به امامت آن حضرت در بين مردم بغداد و ساير شهرها اختلاف شد. در اين حال ريان بن الصلت و صفوان بن يحيى و محمد بن حكيم و عبدالرحمن بن حجاج و يونس بن عبدالرحمن و افراد بسيارى از بزرگان شيعه و موثقين از آنها، همگى در خانه عبدالرحمن بن حجاج كه در محله بركه ذَلُول بود گرد آمده، گريه مى ‏كردند و بر اين مصيبت عظما‏ كه شهادت امام بود ماتم سرائى نموده مى‏ گريستند. در آن هنگام يونس بن عبدالرحمن به آنها گفت: گريه را كنار گذاريد بيائيد فكرى كنيم و در مسائل دينيه تا زمانى كه ابوجعفر (امام جواد) بزرگ نشده است به چه كسى رجوع كنيم و چه كسى را مرجع و ملاذ خود قرار دهيم؟!

ناگهان ريان بن صلت برخاست و گلوى او را محكم بفشرد و چندين لطمه و سيلى ‏هاى متواتر به صورت او بنواخت و گفت: تو همان كسى هستى كه براى ما به ظاهر مؤمن بودى ولى در باطن خود شك و شرك را پنهان مى ‏داشتى. اگر امر ابوجعفر از طرف خدا باشد، در اين صورت اگر فرضاً طفل يك روزه باشد به منزله عالمى بزرگ و شيخى‏ عظيم القدر و ما فوق آن خواهد بود و اما اگر از طرف خدا نباشد در اين صورت اگر فرضاً عمر او هزار سال باشد باز به منزله يكى از مردم عادى خواهد بود، اين طور بايد در حق ابوجعفر تفكر نمود. در پايان كلام رَيان بن صلت تمام آن جمعيت يونس بن عبدالرحمن را سرزنش كردند و بر آن گفتارش ملامت و توبيخ نمودند.

آن زمان موسم حج بود، از علماى بغداد و ساير شهرها و از فقهاى اين بلاد هشتاد نفر اجتماع نموده قصد حج بيت الله را نمودند و اول وارد مدينه شده براى آنكه حضرت ابوجعفر را ديدار كنند. در بدو ورود در خانه حضرت امام جعفر صادق(عليه السلام) كه خانه بزرگ و خالى بود، وارد شدند و همگى روى فرشى گسترده نشستند. در اين حال عبدالله بن موسى وارد شد و در صدر مجلس نشست و شخصى ندا در داد كه: اين است فرزند رسول خدا، هر كس از شما سؤالى دارد بنمايد. اين جماعت از مسائل مختلفى سؤال كردند و جواب‌هاى عبدالله كافى نبود، جماعت شيعه مهموم و مغموم شدند و در دل فقهاء تشويش و اضطرابى وارد شد و برخاسته مى ‏خواستند مجلس را ترك كنند، و با خود مى ‏گفتند كه: اگر ابوجعفر آمده بود تمام مسائل را آن طور كه بايد جواب مى‏گفت و اين جماعت دچار پاسخ‌هاى ناتمام عبدالله نمى‏ شدند.

ناگهان درى از صدر مجلس باز شد و موفق خادم، داخل شد و گفت: اين است ابوجعفر كه الآن وارد خواهد شد. همگى برخاستند و استقبال كردند و بر آن حضرت سلام كردند، حضرت داخل شد. در تن خود دو پيراهن داشت و عمامه خود را از دو طرف آويزان كرده و نعل عربى در پاى داشت و نشست. مردم همگى ساكت شدند، همان سؤال كننده قبلى برخاست و از مسائل خود كه سابقاً پرسيده بود از حضرت سؤال كرد. حضرت جواب كافى و شافى فرمودند، به طورى كه همه آنها خوشحال شدند و بر آن حضرت دعا كرده درودها فرستادند و سپس گفتند عموى شما عبدالله به چنين و چنان فتوا داد.

حضرت رو به عموى خود نموده فرمودند: «لا الَهَ الا اللهُ يا عَم عَظيمٌ عِندَ اللهِ انْ تَقِفَ غَداً بَينَ يَديهِ فَيقولَ لَكَ: لم تُفتى عِبادى بِما لَم تَعلَمْ و فى الامة مَن هُوَ اعلَمُ مِنكَ؛ اى عمو به درستی كه بسيار بزرگ است نزد خدا آنكه فرداى قيامت در پيش او بايستى سپس از تو سؤال كند چرا فتوا دادى بندگان مرا به چيزى كه نمى ‏دانستى در حالى كه در بين امت از تو شخص داناترى بود؟!»

و از عمر بن فرج رخجى روايت شده كه در آن مجلس، گفتم به ابى جعفر كه: شيعيان تو ادعا مى‏كنند كه از تمام آب دجله و وزن آن اطلاع دارى و ما كنار دجله منزل داريم؟! حضرت فرمود: آيا خداوند چنين قدرتى دارد كه اين علم را به پشه‏اى بياموزد يا نه؟ عرض كردم: بلى قدرت دارد، حضرت فرمود: «انا اكرَمُ عَلَى اللهِ مِنْ بَعوضَة و مِنْ اكثَرِ خَلقِهِ؛ من نزد خداى تعالى از پشه و از بسيارى از مخلوقاتش گرامى‏ ترم.»

 

علامه طهرانی در مقالی دیگر (ولايت فقيه در حكومت اسلام، ج ‏2) با استشهاد به این کلام نورانی حضرت جواد الائمه(علیه السلام) چنین نتیجه می‌گیرند: ظاهر اين روايت اگرچه نهى است از فتواى به غير علم، إلا اينكه بعد از تأمل در محتواى آن به دست مى‏آيد كه: اين ظاهر، مراد نيست. بلكه مستفاد از آن، نهى از فتوا است زمانى كه در ميان امت، أعلم وجود داشته باشد. به جهت اينكه إمام عليه السلام بعد از اينكه نهى و مؤاخذه فرمود از فتواى به غير علم، مورد نهى خود را تخصيص داد به آنجائى كه در امت، أعلم وجود داشته باشد و چون می دانيم كه: فرقى در حرمت فتواى به غير علم نيست بين اينكه در ميان امت، أعلم باشد يا نباشد؛ لهذا مستفاد از كلام حضرت، اخْتِصاصُ النهْىِ بِصورَةِ وُجودِ الاعلَم است و مُفتِى، عند وجود الاعلم ممنوع از فتوى مى باشد، مطلقا؛ چه فتواى وى بدون علم باشد و چه با علم. و آن فتوائى كه در قبال فتواى أعلم واقع شود، آن فتوا نادرست و غير حق است؛ اگرچه مُفتى قاطع‏ به صحت آن باشد.

محصل كلام اينكه: فتوا با وجود أعلم جائز نيست؛ براى اينكه فتواى به غير حق است. در اين روايت إمام(عليه السلام)، مَدار را بر فتواى أعلم قرار داده است. پس هر فتوائى كه مخالف فتواى أعلم باشد مَعَ وُجودِ الاعْلَم، فتواى بِما لا يَعْلَمُ أنهُ حَق و مخالف حق است و اين همان استظهارى است كه گفتيم از روايت مى ‏شود.

بنابراين، مفاد روايت اين است كه: مَصَب فتوا در امت، حتماً مختص به أعلم است، وَ لا يَجوزُ لِاحَدٍ فى قِبالِهِ أنْ يُفْتىَ بِشَىْ‏ء. حضرت در اين جمله: لِمَ تُفْتِى عِبَادِى بِمَا لَمْ تَعْلَمْ وَ فِى الامةِ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْكَ، می خواهد بفرمايد: خداوند مؤاخذه مى‏كند كه: اى بنده! در حالي كه أعلمِ از تو در ميان امت وجود داشت، چرا فتوا دادى؟! نمى‏ خواهد بگويد: چرا فتوا دادى بِما لا تَعلَم؟ چرا كه فتواى بِما لا تَعلَم مطلقا جائز نبوده، و حرام است؛ چه اينكه در امت أعلم باشد يا نباشد.

فَبِنآءً عليهذا عبارت: لِمَ تُفْتِى عِبَادِى بِمَا لَمْ تَعْلَمْ وَ فِى الامةِ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْكَ، مى ‏رساند كه: وجود مَنْ هُوَ أعْلَمُ مِنْكَ فى الامه، جلوگيرى از فتواى تو مى‏كند! و در اين صورت نبايد فتوا بدهى؛ چه اينكه فتوايت عَن علمٍ باشد يا عَن غَيرِ علم. پس در مقابل فتواى أعلم فتوا دادن جائز نيست.

نكته دقيقه: در اينجا آنچه نهى مستقيم بر روى آن قرار مى ‏گيرد، فتواى تو است؛ چه از روى علم باشد و چه از روى غير علم؛ فتواى تو هر چه باشد، فتواى عَن غَيرِ عِلمٍ است؛ زيرا در مقابل فتواى أعلم قرار گرفته است.

نفرموده است: لِمَ تُفْتى عِبادى بِما تَعْلَمُ وَ ما لا تَعْلَمُ وَ فى الامةِ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنْكَ؟ براى اينكه اگر اينطور مى‏گفت، معنيش اين بود كه در وقتى كه ميان امت، أعلم وجود دارد فتواى به علم يا به غير علم نده! ولى در اينجا كلمة «بَمَا لَمْ تَعْلَمْ» را آورده است تا اين معنى را برسا هست، فتواى تو هر چه باشد، فتواى به غير علم و از روى جهل است. در هنگامى كه وزنه أعلمى موجود باشد، سخن تو مُمْضَى نيست؛ گفتارت حجيت ندارد. در هنگامی كه طبيب متخصص و حاذقى باشد، علمت را إبراز نكن، زيرا آن علم تو براى خودت علم است، براى ديگران جهل است و ممكن است خطرى در پى داشته باشد. وقتى كه در ميان امت شخص أعلمى هست، فتوائى كه تو صادر مى ‏كنى فتواى بِما لا تَعلم است؛ و لو اينكه فى الواقع مُصيب هم باشد؛ ليكن اين فتوا در مقابل آن حق و حقيقتى كه حجيت گرفته كه همان فتواى أعلم است، إظهار نظر و فتواى به غير علم مى ‏باشد.

و لذا حضرت با اين لطيفه مى‏ خواهد بفهماند كه با وجود أعلم در ميان امت، فتوا دادن مطلقا صحيح نيست، خواه فتواى آن مفتى با واقع مطابقت بكند يا نكند. البته فتواى هر كس براى خودش حجت است؛ أما إفتاى براى غير كه دستور العمل به غير است، اين منفى است.


منبع:مهر

ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین