عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۲۸۱۸
تاریخ انتشار : ۲۰ آذر ۱۳۹۱ - ۱۲:۰۰
قصيده فرزدق در مدح امام سجاد(ع)/
همام بن غالب، معروف به «فرزدق»، شاعر زبردست و تواناي عرب، با آنكه به واسطه كار و شغل و هنر مخصوصش پيش از هر كس ديگر مي بايست حرمت و حشمت هشام را حفظ كند، چنان وجدانش تحريك شد و احساساتش به جوش آمد كه فورا گفت: «لكن من او را مي شناسم.» و...
عقیق: هشام هرچه كرد خود را به «حجرالاسود» برساند و طبق آداب حج، آن را لمس كند، به علت كثرت و ازدحام مردم ميسر نشد. ناچار برگشت و در جاي بلند برايش كرسي گذاشتند. او از بالاي آن كرسي به تماشاي جمعيت پرداخت. شامياني كه همراش آمده بودند، دورش را گرفتند. آنها نيز به تماشاي منظره پرازدحام جمعيت پرداختند.

در اين ميان، مردي ظاهر شد در سيماي پرهيزكاران، او نيز مانند همه يك جامه ساده بيشتر به تن نداشت. آثار عبادت و بندگي خدا بر چهره اش نمودار بود. اول رفت و به دور كعبه طواف كرد. بعد با قيافه اي آرام و قدم هايي مطمئن به طرف حجرالاسود آمد. جمعيت با همه ازدحامي كه بود، همين كه او را ديدند، فورا كوچه دادند و او خود را به حجرالاسود نزديك ساخت. شاميان كه اين منظره را ديدند، و قبلا ديده بودند كه مقام ولايت عهد با آن اهميت و طمطراق موفق نشده بود كه خود را به حجرالاسود نزديك كند، چشم هايشان خيره شد و غرق در تعجب گشتند. يكي از آنها از خود هشام پرسيد: «اين شخص كيست؟!» هشام با آنكه كاملا مي شناخت كه اين شخص، علي بن الحسين زين العابدين است، خود را به ناشناسي زد و گفت: «نمي شناسم».

در همين وقت، همام بن غالب، معروف به «فرزدق»، شاعر زبردست و تواناي عرب، با آنكه به واسطه كار و شغل و هنر مخصوصش پيش از هر كس ديگر مي بايست حرمت و حشمت هشام را حفظ كند، چنان وجدانش تحريك شد و احساساتش به جوش آمد كه فورا گفت: «لكن من او را مي شناسم.» و به معرفي ساده قناعت نكرد، بر روي بلندي ايستاده، قصيده اي غرا- كه از شاهكارهاي ادبيات عرب است و فقط در مواقع حساس پر از هيجان كه روح شاعر مثل دريا موج بزند، مي تواند چنان سخني ابداع شود- في البداهه سرود. در ضمن اشعارش چنين گفت:

«اين شخص كسي است كه تمام سنگريزه هاي سرزمين بطحاء او را مي شناسند، اين كعبه او را مي شناسد، زمين حرم و زمين خارج حرم او را مي شناسد.

اين فرزند بهترين بندگان خداست. اين است آن پرهيزكار پاك پاكيزه مشهور. اينكه تو مي گويي او را نمي شناسم، زياني به او نمي رساند. اگر تو يك نفر فرضا نشناسي، عرب و عجم او را مي شناسد..»

هشام از شنيدن اين قصيده و اين منطق و بيان، از خشم و غضب آتش گرفت و دستور داد مستمري فرزدق را از بيت المال قطع كردند و خودش را در «عسفان» -بين مكه و مدينه- زنداني كردند...

علي بن الحسين(ع) مبلغي پول براي فرزدق فرستاد. فرزدق از قبول آن امتناع كرد و گفت: «من قصيده را فقط در راه عقيده و ايمان و براي خدا انشاد كردم و ميل ندارم در مقابل آن پولي دريافت دارم».

بار دوم علي بن الحسين آن پول را براي فرزدق فرستاد و پيغام داد به او كه: «خداوند خودش از نيت و قصد تو آگاه است و تو را مطابق همان نيت و قصد، پاداش نيك خواهد داد. تو اگر اين كمك را بپذيري، به اجر و پاداش تو در نزد خدا زيان نمي رساند.»(12) و فرزدق را قسم داد كه حتما آن كمك را بپذيرد. فرزدق هم پذيرفت.(13)

ملا عبدالرحمن جامي (شاعر معروف)... قصيده معروف فرزدق را در مدح امام سجاد(ع) به فارسي به نظم آورده است. مي گويند خوابي نقل كرده كه پس از مرگ فرزدق از او درعالم رؤيا پرسيدند: خداوند با تو چه كرد؟

جواب داد: مرا به واسطه همان قصيده كه در مدح علي بن الحسين(ع) گفتم، آمرزيد. جامي خود اضافه مي كند و مي گويد: اگر خداوند همه مردم را به خاطر اين قصيده بيامرزد، عجيب نيست.

منبع: شفقنا
کدخبرنگار: 211001

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین