۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۵ : ۱۶
گزارش
اين واقعه بدون پيرايه از زبان حليمه چنين نقل شده است:
»به سالي خشك كه هيچ چيز نبود به همراه شويَم حارث، روانه
شهر مكه شديم زنان بني سعد جلوتر از ما نزد شيرخوارهايشان رفته بودند و كودكي را
به دايگي پذيرفته بودند. من هم سراغ شيرخوارهاي را گرفتم مرا نزد عبدالمطلب راهنمايي
كردند و گفتند: «او را نوزادي است كه نياز به دايه دارد» نزد او رفتم. علت اينكه
او را به دايه گان ديگر نداده بودند اين بود كه نوزاد قريش، پستان هيچ يك از زنان
شيرده را نميگرفت؛ با آمدن من كودك پستانم را گرفت و مكيد؛ در اين لحظه خاندان
عبدالمطلب غرق در شادي شدند. عبدالمطلب رو به من كرده و گفت: «از كدام قبيلهاي؟»
گفتم: «از بني سعد» گفت: «اسمت چيست؟» گفتم: «حليمه» عبدالمطلب از اسم و نام
قبيلهام بسيار شاد شد و گفت: «آفرين؛ دو خوي پسنديده و دو خصلت شايسته، يكي
سعادت و خوشبختي و ديگري حلم و بردباري. آنگاه او را به صحرا بردم.»
حليمه
از همان لحظه كه آن نوزاد مبارك (ص) را تحويل گرفت، آثار خير و بركت از او
نمايان گرديد و خشكسالي از سرزمين بني سعد رخت بر بست و....
پس
از دو سال كه دوران شيرخوارگي پيامبر (ص) تمام شد، حليمه او را به مكه نزد مادرش
آمنه آورد؛ ولي تمايل نداشت وي را به خانوادهاش بسپارد چرا كه باعث خير و بركت در
زندگيشان بود. آمنه (س) نيز به حليمه گفت: «من از وبا بر فرزندم بيمناكم او را
ديگر بار به صحرا بازگردان» حضرت (ص) مدت پنج سال ديگر در باديه به سر برد تا
اينكه حليمه او را به مكه آورد و به مادرش سپرد.
استمرار ارتباط پيامبر (ص) با حليمه سعديه
رسول خدا
(ص) پيوسته روابط عاطفي خود را با حليمه سعديه حفظ كرده تا پايان عمر او، پيوسته
برايش صله و لباس ميفرستاد.
زماني
كه پيامبراكرم (ص) با خديجه (س) ازدواج كردند، حليمه به مكه به حضور آن حضرت آمد و
از قحطي و خشكسالي و هلاكت گوسفندان و چهارپايان شكايت كرد. پيامبر (ص) در اين مورد با خديجه (س) صحبت
كردند كه به او كمك كند؛ خديجه چهل گوسفند و شتري راهوار كه براي سواري زنها در
كوچيدن تربيت شده بود به حليمه بخشيد و او به باديه برگشت.
بعد
از رسالت پيامبراكرم (ص) نيز، حليمه نزد پيامبر (ص) ميآمد و مورد احترام و تكريم
رسول خدا
(ص) قرار ميگرفت حضرت (ص) رداي خود را به احترام او پهن ميكردند و او را بر آن
مي نشاند
و حاجتش را بر آورده ميكرد.
ابن سعد
با اسنادش از محمد بن منكدر روايت ميكند كه «زني از رسول خدا (ص)
اجازه ورود گرفت اين زن پيامبر (ص) را شير داده بود همين كه او را آوردند رسول خدا (ص) برخاست و مادر مادر گويان رداي خويش
را براي او گسترد كه روي آن بنشيند.»
ابي
طفيل
نيز روايتي را نقل كرده كه «رسول خدا (ص) در جعرانه بودند و بين مردم گوشت
تقسيم ميكردند من در آن زمان كودك بودم و گوشت شتر حمل ميكردم پس ديدم زني به
سويش آمد پس چون نزديك شد پيامبر (ص) ردايش را براي او پهن كرد و آن زن بر آن نشست
گفتم: او كيست؟ گفتند: مادر رضاعياش است.»
تصاوير
ذيل قبر اين بانوي بزرگوار در قبرستان بقيع را به نمايش گذاشته است