۰۴ آذر ۱۴۰۳ ۲۳ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۱ : ۰۷
عقیق: یكى از ذاكرين نقل كرده : در محضر آية الله العظمى سيد محمد هادى ميلانى بودم . يك مرد و زن آلمانى همراه دختر خود وارد شدند، پس از تعارفات معمول گفتند: ما آمده ايم به شرف اسلام نايل شويم.
آن مرد عرض كرد: پهلوى دخترم كه در محضر شما نشسته در حادثه اى شكست و استخوانهايش خورد شد، چنان كه پزشكان از معالجه او عاجز شدند و گفتند: بايد عمل شود، ولى عمل، خطرناك است.
دخترم راضى نشد و گفت: اگر در بستر بميرم بهتر از آن است كه در زير عمل از دنيا روم. به هر حال او را به خانه آورديم. ما يك خدمتكار ايرانى داريم كه او را "بى بى" صدا مى زنيم، دخترم به او گفت: من تمام اندوخته مالى خود را راضى هستم بدهم كه صحت به من برگردد، اما فكر مى كنم بايد ناكام و با دل پر غصه بميرم.
بى بى گفت: من يك طبيب را سراغ دارم كه مى تواند تو را شفا دهد.
گفت: حاضرم تمام پول و موجوديم را به او بدهم . بى بى گفت : تمام آنها براى خودت باشد، بدان من علويه ام و جده من زهرا(سلام الله عليها) است كه پهلوى او را به ظلم شكستند، تو با دل شكسته و اشك جارى بگو: يا فاطمه زهرا، مرا شفا ده.
بى بى هم در گوشه خانه با گريه مى گفت:« يا فاطمه زهرا، اين بيمار آلمانى را با خود آورده ام و شفاى او را از شما مى خواهم . مادر جان ! كمك كن و آبروى مرا نگه دار.»
آن مرد اضافه كرد: من هم از ديدن اين واقعه در گوشه حياط منقلب شدم و گفتم : اى فاطمه پهلو شكسته!
ديدم دخترم قدرى ساكت شد، ناگاه مرا صدا زد و گفت: پدر! بيا كه دردم ساكت شده. جلو رفتم و ديدم او كاملا شفا يافته. گفت: الان در بحر بودم ، بانوى مجلله اى نزدم آمد و دست به پهلويم كشيد. گفتم : شما كيستيد؟ فرمود: من همانم كه او را مى خوانى.
مرحوم ميلانى (ره ) و حاضرين از اين معجزه مسرور شدند و شهادتين و ساير امور اسلامى را به او آموختند و آنان با نورانيت اسلام رفتند(فضائل الزهراء، ص 109).
منبع:جام
211008