۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۲ : ۲۳
عقیق: مرحوم
آیتالله احمد مجتهدی تهرانی در دوران حیات خویش، ریاست علمی و مدیریت مدرسه علمیه
حاج ملا محمد جعفر را بر عهده داشت که اکنون به نام حوزه علمیه آیتالله مجتهدی
معروف است. کلام شیوا و لهجه دلنشین این استاد اخلاق همچنان در اذهان مردم تهران
باقی مانده است.
در این مجال داستانهایی
را با استناد به کتاب «آداب الطلاب» از آیتالله مجتهدی تهرانی نقل میکنیم:
*نماز شبی که فرزند تیزهوش آیتالله کاشف
الغطاء میخواند
در
حالات عالم بزرگ و فقیه مبارز آیتالله کاشف الغطاء چنین نقل شده است که عادت آن
مرحوم چنین بود که هر شب، وقت سحر که بیدار میشد، دم در اتاقها و عیال و اطفال
میآمد و همه را بیدار میکرد و میفرمود: برخیزید و نماز شب بخوانید و همه بر میخواستند،
یکی از فرزندانش به نام شیخ حسن میگوید: من در آن زمان کودک بودم (و به سن تکلیف
نرسیده بودم) چون خواب بر من غلبه میکرد، وقتی که شیخ، دم در اتاق من، میآمد و
صدا میزد که برخیز، من به همان حالت که دراز کشیده (و خوابیده) بودم، «ولا
الضالین» یا «الله اکبر» میگفتم، یعنی من مشغول نمازم و پدرم خاطر جمع
میرفت.
*شهری که همانند بهشت است
نقل
میکنند سالی مرحوم آیتالله شیخ جعفر کاشف الغطاء گذرش به یکی از شهرهای ایران
افتاد، اهالی آنجا خواستند نماز را با آن جناب به جماعت بگذارند و چون مساجد شهر
برای چنین جماعتی کم وسعت بود، بالاخره در میدان شهر اجتماع کردند و به شیخ اقتدا
کردند، پس از نماز از وی خواستند به منبر برود و مردم را موعظه کند، شیخ گفت: من
فارسی را خوب نمیدانم.
اما
مردم با اصرار زیاد از او خواستند لذا ایشان قبول کرده و بالای منبر قرار گرفت و فرمودند:
ایهاالناس همه شما میمیرید و شیخ هم خواهد مرد، فکر روز قیامت باشید، ای مردم،
شهر شما مانند بهشت است، زیرا در بهشت قصور است و در شهر شما هم کاخ و قصور و
بوستانهایی وجود دارد که نهرها در آن جاری است، در بهشت تکلیف از نماز و روزه و
سایر عبادات برداشته شده است و در شهر هم گویا نماز و روزه و عبادات کلاً برداشته
شده است!
مراد
شیخ جعفر کاشف الغطاء تعریض به اهل رشت بود و مواظبت نکردن آنها به واجبات و
عبادات و ارتکاب محرمات و مناهی، و بعد از این جریان شیخ در پای منبر نظر کرد و به
یکی از مداحان و مرثیه خوانان فرمودند تا مصیبت بخواند و از منبر پایین آمد.
*بره بریانشده و اعرابی
یکی
از شیوخ به خوردن بره بریانی مشغول بود، اعرابی از راه رسید و با او مشغول خوردن
شد و چون بسیار گرسنه بود، با حرص و ولع گوشتها را از استخوانها جدا میکرد و
استخوانها را میشکست، ناگاه شیخ به او گفت: مگر این بره به تو شاخ زده بود که
این چنین او را پاره پاره میکنی و استخوانها را میشکنی؟!
اعرابی
گفت: نه ولی ظاهراً مادرش تو را شیر داده که این قدر با لطافت و آرامی میخوری!
*رابطه جا و مکان با دانایی
شخصی
وارد مسجد شده و از یکی از علما سؤالی کرد و آن عالم فرمود: نمیدانم! آن شخص گفت:
جایی که شما نشستهاید، جای نادانی نیست.
عالم
فوراً جواب داد: این جا و مکانی که من نشستهام، برای کسی است که بعضی از چیزها را
میداند و بعضی از چیزها را نمیداند، اما آن کسی که همه چیز را میداند، جا و
مکان ندارد و از داشتن جا و مکان منزه است.
*لقمه و نماز
گویند
شخصی به ثروتمندی گفت: چرا من را به مهمانی دعوت نمیکنی؟ او در جواب گفت: برای
اینکه تو لقمه را زود جویده و میبلعی و لقمه اول تمام نشده، لقمه دیگری بر میداری،
آن شخص گفت: یعنی انتظار داری بین هر دو لقمه، دو رکعت نماز بخوانم؟!
*تفاوت سپردن مال به خداوند و حضرت عباس!
گویند
روزی کارفرمایی به شاگرد خود گفت: در دکان را ببند و آن را به حضرت عباس(ع) بسپار
و بیا.
در
وقت ملاقات کارفرما به شاگردش گفت: چه کردی؟ گفت: در را بستم و مغازه را به خدای
عباس(ع) سپردم.
کارفرما
گفت: ای وام بر من، دیگر معلوم نیست آن مال، مال ما باشد؛ زیرا مال خداست،
«لِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْض» و ممکن است به کس دیگر بدهد، اما حضرت
عباس(ع) چون مال خودش نیست در امانت حافظ است، از این جهت گفتم به او بسپار.
*ماجرای شجرهنامه مورد مناقشه میان عالم و سید
عالمی
و سیدی با هم خصومت کردند، در بین خصومت، سید فریاد زد: «وا محمداه»، عالم هم
بلافاصله گفت: «وا آدماه».
شخصی
گفت: «وا آدماه» چه معنی دارد؟ عالم گفت: او به جدّ خود استغاثه کرد و من هم به جد
خود، ولی او را زحمت زیاد لازم است تا ثابت کند که محمد(ص) جد اوست، ولی در بودن
آدم، جد من هیچکس را شک نباشد.