عاقبت قسم دروغ
بدبخت و بيچاره و ذليل آن كسى است كه از مبدء رحمت و فيض و از مركز عزت و عظمت و نور منقطع شده ، و از فيوضات ربانى و توجهات غيبى و مددهاى غيبى محروم بماند.
عقیق:پس
از اين كه نفس زكيه (محمد بن عبد الله بن حسن بن الامام حسن المجتبى ) و قتيل
باخمرى (ابراهيم بن عبدالله ) در مقابل حكومت غاصبانه بنى عباس خروج كرده و شهيد
شدند: برادر آنها يحيى بن عبدالله از ترس دستگير شدن و جور بنى عباس (هارون
رشيد) بسوى ديلم فرار كرد.
مردم ديلم از هر طرف باو متوجه شده ، و در حق او اعتقاد
و ايمان محكمى پيدا كردند، و رفته رفته بر محبوبيت و مقام او افزوده شده ، و اهالى
ديلم به عنوان خلافت از او بيعت كردند.قدرت و شوكت يحيى بن عبد الله بيشتر و وسيعتر شده ، و
هارون براى رفع خطر و ضررهائيكه پيش بينى مى شد، لشگر انبوهى در حدود پنجاه هزار
نفر بسوى ديلم روانه كرده و توصيه كرد كه بهر نحوى است اين خطر را دفع كنند.فضل بن يحيى برياست لشگر بسوى ديلم حركت كرده ، و با
يحيى بن عبد الله وارد مذاكره شدند، و در نتيجه موافقت گرديد كه ، از جانب هارون
الرشيد امان نامه اى با امضاء و شهادت جمعى از قضاة و فقهاء و بزرگان بنى هاشم
براى او صادر شده ، و يحيى بن عبد الله تسليم و موافق باشد.امان نامه بضميمه هدايا و تحفه هايى از جانب هارون رسيده
، و يحيى بن عبد الله از ديلم حركت نموده ، و با هارون در روزهاى اول با نهايت
گرمى و مهربانى ملاقات نمودند، متاءسفانه پس از چندى هارون پيمان و عهد خود را نقض
كرده و يحيى بن عبد الله را زندانى كرد.در يكى از روزهائيكه يحيى بن عبدالله زندانى بود: مردى
از آل زبير پيش هارون آمده ، و به عنوان سعايت اظهار مى كرد كه يحيى از گرفتن امان
و پس از پيمان صلح : در باطن بر خلاف پيمان عمل كرده و مردم را به بيعت و خلافت خود
دعوت مى كرد.هارون كه در پى چنين بهانه اى بود دستور داد يحيى را از
زندان حاضر كرده و اظهارات آن مرد زبيرى را باو باز گفته ، و از حقيقت امر بازپرسى
نمايد.
يحيى بن عبد الله دعوى او را از اصل منكر شد.
مرد زبيرى هم بر اسرار و شدت اظهار خود افزود.
يحيى بن عبدالله فرمود: اگر تو در دعوى خود صادق و مطمئن
هستى : قسم ياد كن يا دليلى اقامه بنماى .
مرد زبيرى شروع بقسم خوردن كرد كه : قسم به پروردگارى كه
طالب حق و غالب است بر همه نيروهاى جهان ...قسم آن مرد باينجا كه رسيد يحيى فرمود: ازين صيغه قسم
صرف نظر كن ، زيرا كه چون كسى پروردگار جهان را تمجيد و تعظيم كند: در عقوبت و
مجازات او تعجيل نمى فرمايد: و لازمست به يمين برائة قسم بخورى ، و صيغه آن اين
است كه بگوئى : از حول و قوه پروردگار جهان بريئى و خارج شده و در حول و قوّه خود
هستم هرگاه اظهار من دروغ باشد.مرد زبيرى از پيشنهاد اين قسم مضطرب و متوحش شده و گفت
اين چه قسم غريب و عجيبى است ، من حاضر باين صيغه قسم نيستم .
هارون الرشيد گفت : اگر تو راست مى گفتى براى چه از قسم
خوردن (بهر كيفيتى باشد) امتناع مى ورزى ؟ و براى چه مى ترسى ؟
مرد زبيرى مجبورا بهمان صيغه قسم ياد كرد، و چون از مجلس
هارون بيرون رفت ، در همانجا پايش بزمين خورده و جان داد.
جنازه مرد زبيرى را حمل كرده و در قبرى گذاشتند، و هر چه
خاك بر آن قبر مى رختند، پر نمى شد و همه فهميدند كه اين معنى يك قضيه آسمانى و
غيبى است و ناچار سقفى براى قبر درست كرده و از قبرستان برگشتند.(1)
آرى خداوند متعال چون روح است در قالب جهان ، و همينطورى
كه تن بى روح فاقد نظم بوده و از جلب منافع و دفع خسارات عاجز است جهان نيز بدون
ارتباط داشتن با پروردگار متعال از حفظ خود و از حفظ اعتدال و نظم و از جلب منافع
و از تحصيل عوائد ضرورى و از دفع مضار و خسارات عاجز و ناتوان خواهد بود.
شما
اگر عضوى از بدن خودتان را قطع و جدا نمائيد، بواسطه قطع ارتباط در ميان آن عضو و
روح (آنهم در اثر قطع رابطه ظاهرى و اجتماعى بدن ) خواهيد ديد كه : آن عضو بكلى
فلج و بيحس شده و اثرى از نيروهاى روح در آن پيدا نيست ، هر فردى از افراد انسان
نيز مانند عضوى است از مجموعه پيكره جهان ، و بايد پيوسته ارتباط خود را با مبدء
فيض و مركز نيروهاى جهان حفظ نموده ، و دقيقه علاقه خود را از پروردگار جهان منقطع
نكند.
حول عبارت است از دفع ضرر و حفظ نفس در مقابل پيش
آمدها و حوادث مخالف ، و قوّه عبارت از نيروى قدرت و نيروى حركت و نيروى تحصيل
منافع است ، و هر موجودى بواسطه اين دو نيرو مى تواند شخصيت و هستى خود حفظ كرده و
بر حيات و زندگى خود ادامه بدهد.
و
اين دو نيرو در هر موجودى بوديعه گذاشته شده ، و هر فردى از راه اين دو نيرو و
بوسيله آنها با مبدء فيض و رحمت پروردگار جهان و جهانيان مربوط شده ، و نيروى حول
و قوت خود را حفظ مى كند (لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم ).
بدبخت و بيچاره و ذليل آن كسى است كه از مبدء رحمت و فيض
و از مركز عزت و عظمت و نور منقطع شده ، و از فيوضات ربانى و توجهات غيبى و مددهاى
غيبى محروم بماند.
(1) الفخرى ابن طقطقى
قصه
هاى شيرين /آيه الله حسن مصطفوى
منبع:جام
211008