۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۰ : ۲۳
عقیق: مرحوم كافي را جوانهاي زمان انقلاب با سخنراني هاي پر شر و شورش مي شناسند و جوانهاي امروز با مهديه اي كه در محله نسبتا جنوبي تهران قرار دارد. خاطراتي كه گروه اول از او براي گروه دوم نقل مي كنند باعث شده تا وقتي در مهديه تهران مي نشيني و چشمت به عكس پر هيبت او مي افتد، فاتحه اي نثار كسي كني كه در زمان طاغوت پاشنه اش را كشيده بود كه تا جايي كه از دستش بر مي آيد شريعت محمدي(ص) را ياري كند؛ حالا با سخنراني و اعتراض به رژيم وقت گرفته يا خريد مشروب فروشي و تبديل آن به كتابفروشي، فرقي نمي كرد.
در نوکری به دین راسخ شدم
شيخ احمد ضيافتي كافي معروف به «كافي خراساني» و «كافي تهراني» در اول خرداد 1315 در مشهد متولد شد. او پس از گذراندن دروس مقدماتي در مكتبخانه و مدرسه غيردولتي ايماني، در سن 12 سالگي به مدرسه علميه نواب رفت. خود او از آن روزها خاطره اي نقل مي كند:
«من خيلي بچه سال بودم و كوچك بودم. با يك قبا و عرقچين كه بر سر داشتم، وارد مدرسه نواب مشهد شدم. يكي از آقايان روحاني متنفذ آن روز، دستي روي سر من كشيد و گفت: آقاپسر، طلبهاي؟ گفتم: بله آقا. او چندين مرتبه به من گفت: احسنت، آفرين، درس بخوان تا يكي از خدمتگزاران دين شوي و همين تشويق و ترغيب و نظاير آن برخوردها بود كه مرا در نوكري به دين علاقهمند و راسخ و ثابتقدم نگاه داشت.»
مرحوم كافي از همان كودكي و نوجواني اهل روضه خواندن و منبر رفتن بود تا جايي كه در مراسم مذهبي جدش ميرزا احمد كافيامامي، از علماي يزد كه در مشهد اقامت گزيده بود، در سن نوجواني منبر ميرفت و در حرم حضرت رضا(ع)، امام هشتم شيعيان براي زائران اين حرم دعاي كميل ميخواند.
او در 19 سالگي سفري 5 ساله به نجف داشت و بعد دوباره به قم برگشت. اما نه مشهد، نه نجف و نه قم، هيچكدام آنچنان كه او در تهران فعاليت كرد نتوانستند محل درخشش و تاثيرگزاري او باشند. چهار سال از حضور او در تهران مي گذشت كه در سال 47 مهديه تهران را بنا كرد. مهديه علاوه بر متمركز كردن سخنراني هاي او محل فعاليتهايي از جمله كمك مالي به فقرا، راهاندازي صندوق قرضالحسنه مهديه، ارائه خدمات درماني و تاسيس داروخانه، برپايي حوزه علميه مهديه و برگزاري مراسم عمامهگذاري طلاب، اسكان و پذيرايي از معاودين عراقي هم بود. اگرچه كافي 20 مهديه ديگر هم در ساير شهرا بنا كرد اما بخشي از شهرت او مربوط به تلاش براي گسترش مسجد مقدس جمكران و معرفي آن به مردم در منابر و مجالس است.
دربست در خدمت امام خمینی(ره)
منابر مرحوم كافي بيشتر به بيان مسائل شرعي و اجتماعي مي گذشت و او سياستهاي فرهنگي رژيم را محكوم مي كرد، اما اين به اين معني نيست كه مرحوم كافي فردي سياسي نبود. كه اگر اجز اين بود ساواك چند بار او را بازداشت نمي كرد تا با وساطت آيتالله حكيم به همراه چندي از منبريهاي ديگر آزاد شود.
او همچنين يكبار هم براي سه سال به ايلام تبعيد شد كه اينبار با تلاش آيتالله سيداحمد خوانساري بعد از دوسال تبعيد به تهران بازگشت. آقاي حسن كافي برادر مرحوم كافي كه هم اكنون مديرعامل مهديه تهران است درباره رابطه برادرش با امام خميني(ره) چنين نقل مي كند:
«زماني كه ايشان در مشهد بود، بيشتر با آيتالله ميلاني و آيتالله قمي مرتبط بود. اما بعد از سال 42 ايشان دربست در خدمت حضرت امام(ره) بود. در گزارشهاي ساواك موجود است كه مرحوم كافي در منابر همواره از حضرت آيتالله خميني تبليغ ميكردند. در منزل ايشان هم عكس و اعلاميههاي حضرت امام وجود داشت... تنها كسي كه در منبر با آواز بلند نام حضرت امام را آورد، مرحوم كافي بود.»
براي نمونه ميتوان به سخنراني او در ارديبهشت 57 وی در مهديه تهران اشاره كرد كه گفته بود: «آیت الله العظمی خمینی ! بزرگ مرجع شیعه ! افتخار قرآن! افتخار اسلام! افتخار اهل بیت! افتخار این روحانیت! مدافع اسلام و شیعه! با توام آقا ! قربانت بشم آقا! کنار قبر جدت علی(ع) بگو: آقا، آقایم کی میآید؟!»
او که یک عمر گفت مهدی جان
او همچنين از منتقدان دو سخنران مشهور انقلابي دهه 50 به حساب ميآمد؛ دكتر علي شريعتي و فخرالدين حجازي. مخالفت او با مرحوم شريعتي تا حدي بود كه حسن كافي نقل مي كند: «در سالگرد ايشان(مرحوم كافي) قرار بود كه جناب فلسفي در مهديه منبر برود و حتي اطلاعيه سخنراني ايشان منتشر شد اما ايشان با بنده تماس گرفت و گفت آقاي كافي من نميآيم. گفتم چرا؟ گفت طرفداران دكتر شريعتي تهديد كردهاند.»
اگرچه می توان بر مواضع وی نه تنها در این دو مورد مخالفت، بلکه بر سایر مواضع نیز نقد داشت اما به هر حال كافي با سخنراني در صد شهر ايران و حضور در منابر كشورهايي همچون عراق، افغانستان، پاكستان، كويت، عربستان، سوريه، بحرين و لبنان فقط به دنبال اقامه احكام شريعت و بزرگداشت نام و ياد ائمه شيعيان بهويژه امام موعود(عج) بود. اما حتي فوت او هم در آن فضاي انقلابي سال 57 بوي سياسي گرفت و تصادف در مسير تهران ـ مشهد او شگرد رژيم تعبير شد كه همچنان نزديكان و آشنايان او بر اين باور خود اصرار دارند. كافي در 30 تير 57 مصادف با نيمه شعبان سالروز ولادت امام مهدي(عج) درگذشت كه مراسم بزرگداشت او به صحنه تظاهرات سياسي مبدل شد. در اين مراسم چندين نفر كشته شدند و دهها نفر مجروح. بدرقه یکر او این شعار مردم بود: «آنکه یک عمر گفت مهدی جان...داد در روز عید مهدی جان»
تبدیل مشروب فروشی به فروشگاه کتب اسلامی!
مرحوم کافی فقط اهل منبر نبود. هر کاری که از دستش بر می آمد برای اعتلای اسلام انجام میداد و نمونه زیر یکی از این کارهاست که خود وی اینطور آنرا نقل می کند:
«نزديک مهديه ، سه چهار تا دکان پايينتر، يک دکان عرق فروشي بود، من خيلي ناراحت بودم که جنب مهديه، عرق فروشي است. يک روز هم از خانه بيرون آمدم ديدم يک مشت از اين جوانهايي که نبايد جلوي دکانش باشند هستند. پيرمردي ارمني بود عرق فروش بود اسمش آرشاک بود. يک بچه مذهبي را فرستادم گفتم برو ببين اينها چکار ميکنند. آمد گفت حاج آقا اين (آرشاک) ميفرستد دنبال جوانهاي مردم، وقتي ميآيند آنجا، يک آب جو همينطوري به اينها ميدهد. يک ساندويچ همين طوري به آنها تعارف ميکند کباب براي اينها درست ميکند ميدهد، ميخواهد اينها را
مبتلا (به شراب خوري) کند. بعد از اينها کار بکشد. يک روز اين ارمني را خواستمش آمد خانه ما. گفتم من را ميشناسي، گفت بله حاج آقا، شما سه چهار ساله اينجا تشريف داريد. گفتم من سه تا پيشنهاد به تو ميدهم، يا ده هزار تومان از پول آخونديم از کسي هم نميگيرم، قربة الي الله به تو ميدهم، تو در عوض، تغيير شغل بده يعني خودت باش، دکانت هم باشد فقط شغلت را عوض کن ... يا اينکه دکانت را بفروش من از تو ميخرم يا اينکه درب دکانت را ميبندم. گفت تغيير شغل که نميدهم دکان را هم نميفروشم. حالا چطور ميخواهي ببندي؟ گفتم تو با يک کسيداري حرف ميزني که يک خردهاي قانونها را هم ميداند. گفت چطور؟ گفتم چند ساله که قانون تصويب شده که پياله فروشي ممنوعه، يعني بطري بطري بفروشي طوري نيست ولي اگر در پياله بريزي و بفروشي ممنوعه و تو اينجا پياله فروشي داري. اين جريمه دارد. به يکي از اين بچههاي مذهبي يک ماه 2000 تومان حقوق ميدهم ميگويم اينجا بايستد تا شراب ريختي توي پياله، ميگويم يک تلفن بکند کلانتري، بيايند جريمهات کنند. اگر جريمهات نکردند به مقام بالاترش شکايت ميکنم، اينقدر پيگيري ميکنم تا درب دکانت را ببندم. من يک آخوند پاشنهگير بالا کشيدهاي هستم. در کارهاي ديني عجيبم. به قيافهام نگاه نکن که شُل و وِل هستم، در اين کارها (نهي ازمنکر) قرص هستم.
يک وقت (آرشاک) يک کلمهاي گفت من را آتش زد ... گفت من 28 ساله در اين محله هستم و مسلمانها به من نان ميدهند. نگفت ارمني از من عرق ميخرد و نانم ميدهد گفت مسلمانها نانم ميدهند ... گفتم از لحاظ دين ما خريد عرق، و هم فروش عرق و هم خوردن عرق و هم درست کردنش حرام است. هم کار کردن در کارخانه عرق فروشي و هم جنس به آن فروختن همه حرام است. خلاصه ما دکانش را پنجاه هزار تومان خريديم. الان آنجا را کتابفروشي اسلامي کرديم. جاي شيشههاي عرق و شراب، کتابهاي ديني چيدهايم ...»