عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۱۷۳۶
تاریخ انتشار : ۲۷ مهر ۱۳۹۱ - ۱۲:۰۰
حجت الاسلام هاشمی نژاد از عنایت امام جواد(ع) می فرمایند:
دلم شکست و گفتم آقا، جواد الائمه تو آن امامی هستی که آمدی کنار زندان و دست غلام پدرت، اباصلت، را گرفتی و از جلوی چشم همه ماموران گرفتی و نجاتش دادی. آقا من هم غلام آستان پدرت علی بن موسی الرضا(غ) هستم. بیا دست منم بگیر از این پادگان نجاتم بده!
حجت الاسلام و المسلمین  هاشمی نژاد در گفتاری به بیان عنایتی از امام جواد پرداخته اند: یه شاعری بود در مشهد به نام فاخر تبریزی. ترک بود. زمان رضا خان ملعون زندگی می کرد.  رفته بود نان بخرد که مأمورین رضاشاه گرفتندش بردند برای سربازی.
دو تا بچه داشت این شاعر. خیلی ناراحت شد. دلش شکست و گفت: خدایا زن و بچه من سرِ سفره نشستن منتظر نان هستند اما این نامردها من را گرقتند آوردن برای سربازی رفتن. شروع کرد دعای توسل خواندن.
تا به نام آقا امام جواد(ع) رسید و ایشان را صدا زد و نجوا کرد. حودش اینطور می گوید که: دلم شکست و گفتم آقا، جواد الائمه تو آن امامی هستی که آمدی کنار زندان و دست غلام پدرت، اباصلت، را گرفتی و از جلوی چشم همه ماموران گرفتی و نجاتش دادی. آقا من هم غلام آستان پدرت علی بن موسی الرضا(غ) هستم. بیا دست منم بگیر از این پادگان نجاتم بده!
خودش میگوید که همینطور که دعا را می خواندم و گریه می کردم، یک مرتبه دیدم زمین و هوا نورانی شد . وجود اقدس حضرت جوادالائمه آمد و دست من را گرفتند و از جلوی همه نظامی ها  و درها رد شدیم و جضرت، من را نجاتم داد.
فردای آن روز یک سرهنگی من را تو خیابان دید و گفت: فلانی! ما بهت کاری نداریم از سربازی معافی! اما توروخدا بگو چطور شد؟ تو دیشب کجا رفتی؟ همه حیران و سرگردانند... درِ بسته، این همه میله و مامور؟ چطور شد تو رفتی؟ گفتم: برو رفقایت را بردار بیایید خانه ما وضو گرفته مؤدب بیایید بنشینید تا من بگم آزاد شده چه کسی هستم... اینها هم، همه آمدند و نشستند من هم ماجرا را به ایشان گفتم...
 
 
 
منبع: خبرآنلاین
کدخبرنگار:۲۱۲۱۱۳

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین