۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۸ : ۱۰
عقیق: رحیم آبفروش دبیر جامعه ایمانی مشعر به مناسبت انتشار نماهنگ «بیمردم» با نوای مهدی رسولی همزمان با ایام شهادت حضرت زهرا(س) یادداشتی با عنوان «مداحی و حرفهایی تازه در سطح حکمرانی» نوشت. او در این یادداشت آورده است:
سال ۸۹، در دیدار شاعران با رهبر انقلاب، علی معلم دامغانی شعری خواند که طلیعهای طلایی داشت:
«دریغ است از ولی، اما ولی تنهاست بیمردم
علی، آری علی، حتی علی، تنهاست بیمردم»
و البته شاید این بیتِ طلایی، عمومیترین و مردمیترین بیت این مثنوی بود و باقی ابیات، از لهجه ثقیل استاد در امان نبودند... و شاید به همین خاطر، بر سر زبانها نیفتادند و تکرار نشدند، اگرچه همان بیت اول، به قدر کافی توجهها را جلب میکرد، اما انگار هنوز فصل شنیدن این شعر نرسیده بود...
باید چندسالی میگذشت و معلم، درسهای دیگری را هم برایمان مشق میکرد، باید مبانی حکمرانی مردمی را بیشتر و بیشتر مرور میکردیم، فهممان و باورمان از مردم را بالاتر میبردیم تا میرسیدیم به فصل حرکت عمومی... تا دوباره این بیت بر صدر شعر دیگری بنشیند و شاید اینبار گوشها آمادهتر باشند برای شنیدن...
۱۳سال بعد، ایام فاطمیه اول، همان نقل ۷۵روز که مشتریانِ کمتر و البته خاصتری دارد، بالاخره آن قطعهای که باید، خوانده شد... در شهری که باید... در گلزارشهدای زنجان... در مجلسی همهچیزتمام، در هیأتی کامل... از جایگاه و فضاسازی گرفته تا صوت و فیلمبرداری و...
مهدی احمدی با عشق، جایگاه را طراحی کرده... جایگاهی باشکوه، حماسی، انقلابی و ازهمهمهمتر هیأتی... انگار ساخته شده برای چنین اجرایی... محمدرضا شفیعی با دقت تمام پای صوت نشسته تا بهترین صدا را ثبت و ضبط کند... دایی علی و محمد آن جلو شور و نظم جلسه را درخور اجرایی بینقص آماده کردهاند... و... همه چیز مقدمات یک اجرای باشکوه را فراهم میآورند و آن کار که باید اجرا میشود...
هرچند در این سالها بارها و بارها شرایطی پیش آمده و خواستهام چندخطی دربارهاش بنویسم، اما هربار خویشتنداری کردهام... بیشتر نگران خودش بودم که محل کید بدخواهان و حسد بددلان قرار نگیرد...
آخرینبار شب عاشورای امسال بود... در ماشین عراقی که نشستیم به سمت نجف، آنجا که گوشی، نه آنتنی برای تماس داشت و نه اتصالی برای اینترنت، میدان استفاده به افاده بدل شد...صفحه یادداشت را باز کردم و شروع کردم به نوشتن... نوشتم و نوشتم و خوشحال بودم از اینکه بالاخره طلسم شکسته شد... فکرکنم به قاعده ایتا چند قسمتی میشد... مانده بود دستی به رویش بکشم و منتشر کنم که با دهها متن و صدها و هزاران فایل دیگر، همراه گوشی پرکشید و باز قسمت نشد...
اینبار هم با هزار «وانیکاد...» با احتیاط قلم برمیدارم...
نماهنگ بی مردم با نوای حاج مهدی رسولی
فاطمیه اول گذشته بود و در مسیر مسافرتهای بینِشهری، گوشدادن به کارهای فاطمیه، مسیر را کوتاه میکرد... روح الله هم بهمثابه کارگردان رادیویی، صوتها را انتخاب میکرد و در نوبت پخش قرار میداد...
لابهلای کارها، یک قطعه میخکوبم کرد! با تمام کارهای قبل و بعد متفاوت بود، به روحالله گفتم دوباره بگذار... دوباره... و بازهم... هرچه بیشتر گوش میدادم باور میکردم اتفاق متفاوتی رقم خورده... شاید در مدت کوتاهی، دهها مرتبه گوش دادم... فیلم جلسه را که دیدم، تحیر و تحسینم مضاعف شد... تعجب میکردم چرا در این مدت، سروصدایی به پا نشده؟ چرا دیر دارم میشنوم؟ تا بالاخره بعد از حدود دوهفته، تبلیغ قطعه «بیمردم» را دیدم و خیالم راحت شد بچههای هیأت حواسشان بوده و برای این کار برنامهای دارند... اوج ماجرا هم تکرار این اثر در بیت رهبری بود...
این کار یک اتفاق نبود، کاری سفارشی هم نبود، کار شاعر به تنهایی هم نبود، حاصل سالها تأمل و اندیشه و مباحثه و برآیند طرح ذهنی چندساله و خروجی یک نظام فکری بود...
سالهاست جلسات فاطمیه، محمل روضههای سوزناک و مرثیههای جانگداز است... که داغ فاطمیه داغیاست بیتسلی...اینکه در اوج این درد جانکاه، مرثیه را اینگونه با حماسه آمیخته کنی و با شکوه و صلابت حق شعر را ادا کنی، اتفاق کمی نیست...
اینگونه از حماسه خوانی نقطه اوجی است که به نظر بسیار بیشتر باید از آن صحبت کرد، شاید باید کمی از آن فاصله بگیریم تا متوجه شویم امروز در میانه یک نقطه عطف، وسط یک جهش تاریخی و ارتقاء معنادار عرصه ستایشگری قرار گرفته بودیم... ارتقاء رتبه، جایگاه و شأن مداحی، هم از حیث قالب و هم محتوا...
از منظر محتوایی، ورود مداحی به میانه گفتوگوهای جدی در حوزه مردمداری و حکمرانی اتفاق بزرگی است. اینکه مداحی، در سطح حکمرانی حرفهای جدی برای گفتن دارد و میتواند منشأ آثار عمیقی باشد، حرف تازهای است که میتواند جانهای آماده بیشتری را با این جهان معنوی پیوند دهد... محتوا و قالب به خوبی همنشین شدهاند و در هم آمیختهاند...
این حماسهخوانی جایی خطبهای غرّاء میشود، اما از شور و احساس نمیافتد، از هنرمندی و ظرافت خالی نمیشود که سرشار است... رسماً خطبهخوانی است، اما شاعرانه... این مقتدرانهخواندن، به مخاطب جان دوبارهای میدهد، هویتبخش است، شور او را ناخودآگاه به حماسه بدل میکند، مجلس از تبوتاب نمیافتد، گرفتار شعارزدگی نمیشود، در اوج شور و عاطفه و احساس، بلندترین مضامین معرفتی را تکرار میکند... و این کم معجزهای نیست... بهویژه آنکه به سبک جلسات اصیل ترکها، پایه میکروفون را دوباره برقرار کنی، دستانت را از بند هرچه هست آزاد کنی...
چهقدر تسلط مداح بر جلسه بیشتر میشود، چهقدر زبان بدنش هنرمندانهتر میشود... چهقدر بهتر این ابیات ادا میشود:
ای نهضت بیداری! یافاطمةالزهراء!
در بطن زمان جاری! یافاطمةالزهراء!
هرچند به تنهایی... یافاطمةالزهراء!
تو امت مولایی! یافاطمةالزهراء!
بالاوپایین رفتن دستها، معنای دیگری پیدا میکند، همه چیز در راستای القای معانی به مخاطب، قرار گرفتهاند... لحظهای احساس میکنی چونان رهبر ارکستر، اشاره دستها جمعیت را به حرکت درمیآورد... همه جمعیت اجزاء و اعضاء این همآفرینی بزرگ شدهاند... همه نقشآفریناند... همه میخوانند، همه میسوزند...
به نظر حقیر این کار فاخر رسماً عبور از مجادلات مبتذل درباره استودیوخوانی بود، اینبار بهجای آنکه مداح به استودیو برود، استودیو به تماشای هیأت نشسته، مگر در استودیو قرار است چه اتفاقی برای مداح به تنهایی بیفتد که اینجا با این همه جمعیت نیفتاده است؟
بگذارید کمی بدتر بگویم!... آهسته میگویم... بدا به حال آنانی که لذت حضور در چنین جلسهای را نچشیدهاند و شوری چنین را ندیدهاند و در جستوجوی گمشده خود سر از کنسرتهای شهوتناک درآوردهاند... خوشا به حال بچههای زنجان که توفیق حضور در چنین جلسهای را دارند...
الحق که این اجرا عصاره چندین جلسه منبر و سخنرانی، بلکه فشرده یک مکتب بود؛ شاید تاکنون هیچ نوایی را اینقدر گوش نداده بودم:
حتی اگر که حق، حتی اگر که نور
چشمی نبیندش محروم میشود
حتی اگر امام، حتی اگر علی
امت نخواهدش مظلوم میشود
علی، آری! علی، حتی! علی تنهاست بیمردم
ولی در خواب گمراهی بماند بیعلی مردم
ای نهضت بیداری! یافاطمةالزهراء!
در بطن زمان جاری! یافاطمةالزهراء!
هرچند به تنهایی... یافاطمةالزهراء!
تو امت مولایی! یافاطمةالزهراء!
یافاطمةالزهراء! یافاطمةالزهراء!
میزان اگر علیاست، تحت ولایتش
دنیا و آخرت، آباد میشود
مولا اگر که اوست، هرکس که با علیاست
از بند هرچه هست، آزاد میشود
اگر دستان مردم بود، نمیشد دست او بسته
اگر پهلو، اگر بازو، ولی زهرا نشد خسته
ای قله حقخواهی! یافاطمةالزهراء!
تو دست یداللهی! یافاطمةالزهراء!
ای خطبه طوفانی! یافاطمةالزهراء!
حق هستی و میمانی یافاطمةالزهراء!
یافاطمةالزهراء! یافاطمةالزهراء!