عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۱۲۵۹
تاریخ انتشار : ۰۶ مهر ۱۳۹۱ - ۲۳:۰۰
عکس های آن شب، زیارتنامه هایی شدند که هیچوقت، هیچ جا منتشر نشد اما هر وقت دلم می گیرد و تنگ بهشت حرم می شود، مرحمند، امیدند برای اینکه...

وقتی نوشته های روی آن تکه کاغذ کوچک را خواندم تمام تنم یخ کرد؛ انتظار نداشتم از اتاق پشتی آگاهی حرم برایم یک ژتون غذای حضرتی بیاورد. با لهجه شیرین مشهدی گفت:«ببخشید دیگه مو چیز بیشتری برای عرض تشکر نداشتیم.» هنوزهم نمی توانستم لب از لب باز کنم. به سختی گفتم: پس خودتون...؟ اگه خدا قبول کنه مو امروز روزیوم. حالا آن ژتون غذا شده بود دست مریزاد عکس یادگاری که شب ولادت آقا از خادمان حرمش گرفته بودم و روز اربعین، چاپ شده به شان داده بودم.

توی راه پله ای که به طرف صحن کهنه می رفت و غرق شده بود پشت اشک چشمم، یاد آن شب افتادم که چند بار ویزور دوربین از آب چشمم پر شد و نتوانستم عکاسی کنم؛ از اینکه آقا، یکی دیگر از آرزوهای من که عکاسی توی حرمش بود را اجابت کرد. یاد روز قبلش که چقدر رفتم و آمدم ، وقتی هم که گفتند:« اصلاً نمی شه»؛ رو به حرمش گفتم: «من با اینا کار ندارم؛ مجوز عکاسی تو حرمتون دست اینا نیست؛ پس منو لایق عکاسی از صحن و سراتون کنید.» عکس های آن شب، زیارتنامه هایی شدند که هیچوقت، هیچ جا منتشر نشد اما هر وقت دلم می گیرد و تنگ بهشت حرم می شود، مرحمند، امیدند برای اینکه قبل از روز آخرم،یک بار دیگر بوسه بر جای دست زائران آقا، روی درهای حرمش بزنم.

غذا را که از غذا خوری حرم گرفتیم، تو یک رستوران ین هر پنج نفرمان تقسیم کردیم و هر کدام با هر لقمه اش بغض شوقمان را قورت دادیم.

منبع:خیمه

/211001


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین