عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن اعیاد شعبانیه و سالروز ولادت امام حسین علیه السلام عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت علیهم السلام منتشر می کند

 

اشعار ولادت امام حسین علیه السلام

 

 

محسن عربخالقی :

امشب خبر از عالم بالا رسیده است
روشن ترین ستاره ی دنیا رسیده است
این بار دوم است که شاعر نوشته است
خورشید خانواده ی زهرا رسیده است
دیروز نور شبّر و امروز هم به خاک
نور شبیرحضرت مولا رسیده است
در نیل غصه مانده بیا،مرده دل بیا
موسی رسیده است،مسیحا رسیده است
بیراهه رفته اید اگر اي رودهای اشک
راهی شوید،حضرت دریا رسیده است
دنبال کاروان ملائک پریده بود
جا مانده بین راه دلم یا رسیده است؟
شوق دلم نه شوق شفا مثل فطرس است
ميلش در آن هوا دو سه جرعه تنفس است


در آن هوا که بوی خدا میرسد از آن
در خانه ای که نور دعا میرسد از آن
اطراف گاهواره ی طفلی که نیمه شب
لالای جبرئیل خدا میرسد از آن
در آن هوا که فاطمه در آن نفس کشید
آنجا که عطر آل عبا میرسد از آن
ما را دخیل بر پر قنداقه اش کنید
قنداقه ای که شوق شفا میرسد از آن
در پشت درب خانه ی زهرا نشسته ایم
نجوای چند مرد گدا میرسد از آن
این خانه ی علی ست پسردار گشته است
آخر صدای گریه چرا میرسد از آن
شاید صدای گریه ی...نه کودکانه نیست
جز یا حسین زمزمه ی اهل خانه نیست


دنیا به دام نام شريفش فتاده است
دل نیست آن دلی که به او دل نداده است
روشن شده است طبق روايات اهل بيت
کار خداست؛ عشق به او بی اراده است
هرکس سوار کشتی عشقش نمیشود
سوگند میخورم که قیامت پیاده است
ما رعیتیم رعیت باغ ولایتیم
امشب شب تولد ارباب زاده است
شیرین شده ست با قدمش کام اهل بیت
هرچند این پسر نمک خانواده است
معراج جبرئیل شبی بوده است که
در پای گاهواره ی او سر نهاده است
یک شب مرا مجاور گهواره اش کنید
چون جبرئیل زائر گهواره اش کنید


جز آب چشم آب حیاتی نخواستم
جز شور اشک شهد نباتی نخواستم
جز معرفت به ساحت خاک قدوم او
من از خدای خود عرفاتی نخواستم
تنها کرامت قفس عشق اوست او كه
من از کسی مسیر نجاتی نخواستم
یک شب که سخت تشنه شدم از خدا به جز
گریه کنار نهر فراتی نخواستم
بی حسّ عطر سیب شب جمعه ی حرم
هرگز زیارت عتباتی نخواستم
امشب مدینه آمده پا بوس کربلا
امشب حسین آمده"حی علی العزا"


آمد حسین و اوج تألّم شروع شد
باران گریه جای تبسم شروع شد
آمد حسین و از شب میلاد، روضه اش
با گریه ی زنانه ی مردم شروع شد
آمد حسین و در سر هر کمتر از جوئی
عشق ری و حکومت گندم شروع شد
آمد حسین و در دل دریایی علی
با موج غصه هاش تلاطم شروع شد
در ذهن مادرانه ی زهرا که از پدر
از کربلا شنیده تجسم شروع شد
در قتلگاه، دردل نیزه شکسته ها
از حنجری بریده تکلم شروع شد
از زیر نیزه ها بدنم را در آورید
یک بوریا برای تن بی سر آورید

 

سید حمید رضا برقعی:

 

یادم آمد شب بی‌چتر وکلاهی 

که به بارانی مرطوب خیابان 

زدم آهسته و گفتم چه هوایی‌ست خدایی 

من و آغوش رهایی 

سپس آن‌قدر دویدم طرف فاصله 

تا از نفس افتاد نگاهم به نگاهی

دلم آرام شد آن‌گونه که هر قطرۀ باران 

غزلی بود نوازش گر احساس 

که می‌‌گفت فلانی! 

چه بخواهی چه نخواهی 

به سفر می‌روی امشب 

چمدانت پر باران شده 

پیراهنی از ابر به تن کن و بیا! 

پس سفر آغاز شد و 

نوبت پرواز شد و 

راه نفس باز شد و 

قافیه‌ها از قفس حنجره آزاد و رها 

در منِ شاعر منِ بی‌تاب‌تر از مرغ مهاجر 

به کجا می‌روم اقلیم به اقلیم 

خدا هم‌سفرم بود و جهان زیر پرم بود سراسر 

که سر راه به ناگاه 

مرا تیشۀ فرهاد صدا زد: 

نفسی صبر کن ای مرد مسافر 

قَسَمت می‌دهم ای دوست 

سلام من دلخستۀ مجنون شده را نیز 

به شیرین غزل‌های خداوند 

به معشوق دو عالم برسان. 

باز دلم شور زد آخر 

به کجا می‌روی ای دل 

که چنین مست و رها می‌روی ای دل 

مگر امشب به تماشای خدا می‌روی ای دل 

نکند باز به آن وادی... 

مشغول همین فکر و خیالات پر از لذت و پر جاذبه بودم 

که مشام دل من پر شد از آن عطر غریبی 

که نوشتند کمی قبل اذان سحر جمعه پراکنده در آن دشت خدایی‌ست.

چشم وا کردم و خود را وسط صحن و سرا

عرش خدا، کرب‌وبلا 

مست و رها در دل آیینه 

جدا از غم دیرینه 

ولی دست به سینه یله دیدم 

منِ سر تا به قدم محو حرم 

بال ملک دور و برم 

یکسره مبهوت به لاهوت رسیدم 

چه بگویم که چه دیدم که دل از خویش بریدم 

به خدا رفت قرارم

نه به توصیف چنین منظره‌ای واژه ندارم 

سپس آهسته نشستم، و نوشتم: 

فقط ای اشک امانم بده تا سجدۀ شکری بگذارم

که به ناگاه نسیم سحری از سر گلدستۀ باران و اذان 

آمد و یک گوشه از آن 

پردۀ در شور عراقی و حجازی به هم آمیخته را 

پس زد و چشم دلم افتاد به اعجاز خداوند 

به شش‌گوشۀ معشوق

خدایا! تو بگو این منم آیا 

که سراپا شده‌ام محو تمنا و تماشا 

فقط این را بنویسید رسیده‌ست لب تشنه به دریا 

دلم آزاد شد از همهمه دور از همه مدهوش

 غم و غصه فراموش 

در آغوشِ ضریح پسر فاطمه آرام سرانجام گرفتم

 

محمد جواد غفورزاده:

 

 

سحر که چلچله‌ها بال شوق وا کردند

سفر به دشت دل‌انگیز لاله‌ها کردند

سفر به سوی سلیمان، سفر به سمت بهار

سفر به آینه با هُدهُد سبا کردند

به سایه‌سار نبوت در آستانۀ وحی

ملائک از سر اخلاص رَبَّنا کردند

شنیده‌اند که در دامن رسول خداست

عطیّه‌ای که به زهرای او عطا کردند

به شوق آن‌که بچینند گل ز دیدارش

فرشتگان مقرّب، خدا خدا کردند

سرود عاطفه را با مهاجران خواندند

به رسم سابقه، انصار را صدا کردند

به یک نگاه محبت امیدها بستند

شبی که دیده به دیدار دوست وا کردند

در او ترانۀ خورشید و ماه جاری بود

اگر تلاوتِ وَالشّمسِ وَالضُّحی کردند..

مدینه شاهد لبخند ناز کوثر بود

که جشن عاطفه وعشق را به پا کردند

حدیث روشن معراج سیدالشهدا

حکایتی‌ست که با خیل انبیا کردند

جمال دلکش این ماه را، نگاه کنید

که نذر بوسۀ پیغمبر خدا کردند

::

در آن محیطِ صفا، موج می‌زد آرامش

چه شد که صحبت طوفان کربلا کردند

دخیلِ اشک به شش‌گوشۀ ضریحِ حسین

گره زدند و به اصحاب او دعا کردند

حسین گفت به یاران، حدیثی از عرفات

که دست شُسته ز جان، روی بر منا کردند

حسین درس شهادت به عاشقان آموخت

که هر کجا چمنی بود، نینوا کردند

حسین داد به هر روز رنگ عاشورا

بنی‌اُمیّه اگر عید را عزا کردند

حسین روح شهامت دمید در گل‌ها

که ارغوان و شقایق به خون شنا کردند

حسین غرق مناجات بود مثل نسیم

نگاه زینب او را گره‌گشا کردند

مجاهدان فضیلت به عرصۀ ایثار

به این امامتِ بشکوه اقتدا کردند

تمتّعی که حسین از ثواب عمره گرفت

حصار محکم آیین مصطفی کردند

به پاس آن همه سعی بلیغ و صبر جمیل

جمال روشن او را خدانما کردند

به ساق عرش نوشتند نام ثارالله

بر این صحیفۀ فرخنده مرحبا کردند

شمیم تربت پاکش به هر کجا که رسید

کبوتران حرم نیت شفا کردند

حیات در نظر او عقیده است وجهاد

که این ودیعه نهان در نهاد ما کردند

به آفتاب قسم، جلوه در محبت اوست

خوش آن گروه که بر عهد او وفا کردند

«شفق» به ساقی لب‌تشنگان چو دل می‌بست

«معاشران گره از زلف یار وا کردند»

 

محمد جواد غفورزاده شفق:

 

 

ای گردش چشمان تو سرچشمهٔ هستی

ما محو تو هستیم، تو حیران که هستی

خورشید که سرچشمهٔ زیبایی و نور است

از میکدهٔ چشم تو آموخته مستی

تا جرعه‌ای از عشق تو ریزند به جامش

هر لاله کند دعوی پیمانه به دستی

از چار طرف محو تماشای تو هستند

هفتاد و دو آیینهٔ توحیدپرستی

وا کرد درِ مسجدالاقصای یقین را

تکبیرة الاحرام نمازی که تو بستی

تا وا شدن پنجره هرگز نزدی پلک

تا خون شدن حنجره از پا ننشستی

ای کاش که گل‌های عطشناک نبینند

در دیدهٔ خود خار غمی را که شکستی

یک گوشهٔ چشم تو مرا از دو جهان بس

ای گردش چشمان تو سرچشمهٔ هستی

 

شیرینعلی گلمرادی:

 

ای در منای عشق خدا جان‌فدا حسین

در پیکر مبارزه خون خدا حسین

ای پاک‌تر ز پاکی گل‌برگ‌های یاس

روی زمین ز چهرۀ تو دلگشا حسین...

انسان، ولی فراتر از انسان خاک‌زاد

با آیه‌های نور الهی‌نما حسین

مطلوب دل، موافق خاطر، انیس جان

زنگار غم‌گرفتۀ دل را جلا حسین

پاینده در خیال زمان‌ها و قرن‌ها

در معبر گذشت زمان دیرپا حسین...

سردار بی‌مبالغه در عرصۀ‌ نبرد

سرباز بی‌مضایقه در کربلا حسین

در جنگ عاشقانه، پذیرایِ مرگ سرخ

با ظلم در نبرد به شمشیر «لا» حسین

نام تو عطر سینۀ خونین لاله‌هاست

بویت در آستین بهاران رها حسین...

 

محمد علی بیابانی:

 

 

صدای پای خدا می‌رسد به گوش بیا

سبو به دست و غزلخوان و باده نوش بیا

بگیر بیرق میخانه را به دوش بیا

به بزم آمدن پیر می فروش بیا

 

دوباره صحبت هل من مزید آمده است

خدای عشق در انسان پدید آمده است

 

صدای پای بهار است، عید می‌آید

به قفل بستهٔ دلها کلید می‌آید

کسی که دل به هوایش تپید می‌آید

خبر دهید به فطرس امید می‌آید

 

بیا که یأس مرام خدا فروخته‌هاست

شب رسیدن آقای بال سوخته‌هاست

 

به تشنه‌ای که به دام سراب افتاده‌ست

بگو که کشتی رحمت به آب افتاده‌ست

فقط نه از سر فطرس عذاب افتاده‌ست

دهان هرچه گنهکار، آب افتاده‌ست

 

پیاله‌ها همه از این شراب پر شده است

به هر کسی که نظر کرده است حر شده است

 

حسین آمده تا خلق، رستگار شوند

به یمن گریه به او فصل‌ها بهار شوند

حسین آمده تا قلب‌ها شکار شوند

به محض بردن این نام، بیقرار شوند

 

حسین آمده با یک نگاه دل ببرد

وگرنه کیست از این روسیاه دل ببرد

 

ز عرش گفت خداوند قادر منان

خموش باش جهنم! که سوم شعبان

بجای آتش تو کرده رحمتم طغیان

حسین مانَد و بس کل من علیها فان

 

بگو رسول به این خلق تا ابد گمراه

که من احب حسیناً فقد احب الله

 

اگر چه شیر ز انگشت وحی می‌نوشد

و جبرئیل به جسمش لباس می‌پوشد

شهنشه است ولی با غلام می‌جوشد

مرا بخاطر روی سیاه نفروشد

 

کسی که رو_ به روی بنده‌اش گذاشته است

هوای نوکر خود را همیشه داشته است

 

خدا کند که مرا عاقبت بخیر کند

فدایی وهب و مسلم و بریر کند

مرا نگاه، چو راهب میان دیر کند

به خیمه‌اش بکشاند مرا، زهیر کند

 

چنان حبیب در این خانه موسپید شوم

شبیه جون در آغوش او شهید شوم

 

اگر نبود حسینیه ما کجا بودیم

چنان کبوتر صد بام و صد هوا بودیم

هزار شکر که با او از ابتدا بودیم

شب ولادتش ای کاش کربلا بودیم

 

نشد کنار تو باشیم، از بد اقبالی‌ست

دم ضریح تو صد حیف جایمان خالی‌ست

 

دم ضریح تو اما دلی پریشان است

به روی سینه زند مادری که گریان است

هنوز هم پسرم روی خاک، عریان است

هنوز بین دو تا نهر آب عطشان است

 

چه کربلاست که آدم به هوش می‌آید

هنوز نالهٔ زینب به گوش می‌آید

 

سید مهدی حسینی رکن آبادی:

 

"که بود این موج، این طوفان، که خواب از چشم دریا برد؟

و شب را از سراشیب سکون تا اوج فردا برد

 

کدامین آفتاب از کهکشان خود فرود آمد

که این‌گونه زمین را تا عمیق آسمان‌ها برد

 

صدای پای رودی بود و در قعر زمان پیچید

و بهت تشنگی را از عطشناک دل ما برد

 

کسی آمد کسی آن‌سان که دیروزِ توهّم را

به سمت مشرق آبی‌ترین فردای زیبا برد

 

کسی که در نگاهش شعلۀ آیینه می‌رویید

و تا آن سوی حیرت، تا خدا، تا عشق، ما را برد...

 

به خاک افکند ذلت را شرف را از زمین برداشت،

و او را تا بلندای شکوه نیزه بالا برد

 

دوباره شادی‌ام آشفت با اندوه شیرینش

مرا تا بی‌کران آرزو تا مرز رؤیا برد

 

بگو با من، بگو ای عشق اگرچه خوب می‌دانم

که بود این موج، این طوفان، که خواب از چشم دریا برد؟"


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین